رفتن به محتوای اصلی

شهید امر به معروف و نهی از منکر

شهید داوود احمدی

در سال ۱۳۴۸، در یکی از خانواده های مستضعف زنجان نوزادی زاده شد تا در آینده به عنوان مردی  به قیمت غیرت، گام های سنگین خود را در راه  سبکبالان گذارد و سرشت و سرنوشت خویش را با خط سرخ شهادت رقم زند. قلبی بزرگ در سینه ای کوچک، با شیپور جنگ به تپش افتاد، پرستویی  بی قرار با ضرباهنگ جهاد  به پروازی بی منتهی  درآمد.

 

آری شیپور جنگ  که در گرگ و میشِ اخلاص و نفاق ، تکلیف را یکسره می کند داوود جوانمرد را به صحنه های دفاع از مکتب کشانید.

 

دیروز که مدعیان امروز سرگرم « مسابقه ی نان» و« منافسه ی نام» بودند و جز «غم خوردن» نمی خوردند،  نوجوانی سیزده  ساله، نه به اقتضای سن و سالش، که به اقتدای عشق و حالش ، به فرمان پیر جماران، خود را به خطیر ترین  میدان های خطر افکند .او دو بار با شناسنامه ی دیگران به جبهه   شتافت گویی می خواست به جای آینده نیز بجنگد! 

 

آری او از شناسه ی« رسمی»  خود کوچکتر ولی از شماره ی « جسمی » خود بسی بزرگتر بود و از این رو بود که زودتر از زمان خویش آمد و دیر تر از گمان خویش رفت.  این نو جوان عاشق، نه در خانه ی رفاه و نه درسرای عافیت، که دردشت های سوزان خوزستان و ستیغ  کوه های پر برف کردستان  قد  کشید و با عشق به  شهادت بزرگ و بزرگتر شد  و چونان سرداری برومند در عملیات پی در پی، در رسته های گونه گون در یگان های مختلف  شرکت  جست . صحنه های خونین عملیات بیت المقدس، خیبر، بدر، والفجر۸، کربلای ۴، کربلای ۵،  والفجر ۱۰ و مرصاد ، تنها بخشی از شاهدان حماسه های او بودند .

 

پیش از عملیات های آبی خاکی، در خیزاب های کارون که ماهیان سیاهپوش را نهنگی می آموخت، آموزش می دید تا خود را برای مبارزه با کوسه های خونخوار اروند وحشی مهیا کند و در دریای خون آن قدر غوطه ور شود تا آب حیات را از لب اروند و کرانه ی هور بنوشد و گوهر شب چراغ شهادت را با غواصی در میانه ی امواج آب و خون و آتش به کف آورد  و سر انجام به ساحل فتح و پیروزی برسد .

 

بارها مزه ی خون خود را چشید وجراحت تیر و ترکش و گازهای شیمیایی را به جان و تن خرید و جز در بستر جراحت و نقاهت  هرگز نخواست و نتوانست مارش عملیات و نغمه های پیروزی را در پشت جبهه بشنود .

 

پس از پایان جنگ، در حسرت معنویت دفاع مقدس، سخت  می سوخت و برای پیوستن به یاران سفر کرده روز شماری می کرد و هر از چندی  از سر وفا ، سری به خاک گلگون شلمچه و فکه و طلائیه می سایید و معراج یارانش را بزرگ می داشت و بر پیمان عاشورایی خود پای می فشرد و با سوز و آهی کم نظیر غربت مجاهدان و شجاعت شهیدان را روایت می کرد .

 

در جای جای خاک جنوب گامجای شهیدان را به تماشا می ایستاد و بر روح بزرگ آنان سلام وفاداری می داد و آنچنان در جاری حضور آنان گم می شد که گویی از قالب تن رهیده و چهره در چهره با کروبیان هم سنخ و هم سخن شده است .

 

او پایان جنگ را آغاز مبارزه ای دیگر با شیطان های درون و برون می دانست و تکلیف عاشورایی امر به معروف و نهی از منکر را  همسان و همسنگ همان مجاهدت های  روزگار دفاع مقدس می دانست .هر یک از زخم هایی که نشمرده بود، به تنهایی می توانست بهانه ای کافی برای فرار از تکالیفش باشد ولی هرگز وظایف پر مشقت خویش را  بر عهده ی دیگران نسپرد و سخت ترین مأموریت ها را( که معمولا داوطلبان کمتری دارند) بر دوش جان می گرفت و به پایان می رساند.

 

در ميان آن سینه ی محکم، دلی نرم و لطیف خانه کرده بود که به یاد دل مهدی(عج) و خیمه گاه حسین(ع) و خانه ی فاطمه(س) شعله می کشید و صاعقه ی محبتی که  در قلب او می درخشید، همواره با رعد ناله  و باران اشک همراهی می کرد. او که از حصار تنگ تن به تنگ آمده بود با تمام هستی خویش  به انتظار مرگی سرخ  ایستاد و با جهاد و تهجد خود آن قدر در باغ شهادت را کوبید که سرانجام سر پر شور خود را بر بالین حق نهاد و از کوچه های غربت کوچید و به خیل عظیم  یاران شهیدش پیوست وهمه ی جاماندگان کاروان شهادت را در رشکی اشکبار فرو برد.

 

گوارایش باد

 

معرفی شهید امر به معروف

دسته بندی