نسل کشی یا تنظیم جمعیت؟!

فیلسوف یا نظریهپرداز قتلعام جمعیتی؟!
اجرای برنامهی بزرگ تغییرات جمعیتی، نیازمند تدوین مبانی مستحکم فکری بود. به همین خاطر نظریهپردازی فلسفی و تحکیم مبانی این عقاید خطرناک، توسط فلاسفه اجتماعی تراز اول غرب انجام شد.
از جمله این افراد میتوان به فیلسوف شناختهشده بریتانیایی برتراند راسل اشاره کرد. راسل بلافاصله پس از پایان جنگ دوم، در سال ١٩۵٢ در کتاب «تأثیر علم بر جامعه» جملاتی صریح در این زمینه مینویسد:
من وانمود نمیکنم که کنترل بارداری تنها راه جلوگیری از افزایش جمعیت است؛ همانطور که پیش از این نیز اشاره کردم جنگ تاکنون در این رابطه ناامیدکننده ظاهر شده است، البته شاید جنگ باکتریای موثرتر باشد. اگر بتوان در هر نسل، یک بار مرگ سیاه (اپیدمی طاعون) را در سراسر جهان گسترش داد، بازماندگان میتوانند آزادانه و بدون اینکه جهان، بیش از حد پر شود، تولیدمثل کنند.»
بسیار جالب است که راسل نمیتواند از اهداف غایی این طرح سخنی نگوید. او در همین کتاب حول ایدهی حکومت واحد جهانی نظریهپردازی میکند و در بخش «نتیجهگیری» همین کتاب مینویسد:
میخواهم اینگونه نتیجهگیری کنم که یک جامعه علمی تحت شرایط خاصی میتواند پایدار باشد:
نخستین آنها یک وجود «دولت واحد در تمام جهان» است که نیروهای مسلح در انحصار اوست و از اینرو قادر به اجرای صلح هست.
شرط دوم گسترش یک موفقیت عمومی است، طوریکه هیچ فرصتی برای حسادت بخشی از جهان به بخش دیگر وجود نداشته باشد.
شرط سوم (که فرض دوم را برآورده میکند) کمبود تولّد در همه دنیاست، طوری که جمعیت جهان ثابت شود یا یک چنین چیزی.
شرط چهارم مهیا کردن زمینه برای ابتکارات فردی در هر دو مورد کار و بازی است، و با گسترش وسیع قدرت همساز و با حفظ چارچوب سیاسی و اقتصادی.
جهان با تحقق این موارد فاصله زیادی دارد، بنابراین باید پیش از ثبات، تحولات گسترده و مصائب وحشتناکی را انتظار داشته باشیم.»