مجموع آنچه نیکوست...

معروف: علی نیکزاد، استاد حوزه و دانشگاه و مدیر اجرایی مؤسسه امام هادی(ع) با انتشار یادداشتی به بخشی از زوایای سیره نبوی(ص) و خلق و خوی حضرت محمد(ص) پرداخت که متن این یادداشت را در ادامه میخوانید.
با توجه به اینکه پرداختن به تمام زوایای سیره نبوی(ص) مجال و بحث بسیار مفصلی را میطلبد، لذا با توجه به ظرفیت و امکان این موضوع، رعایت و پرداختن به همین مقدار کفایت میکند. «إنّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٌ» پیامبر اکرم(ص) لباس و کفش خود را میدوخت، گوسفندان خود را میدوشید، با بردگان همغذا میشد، برزمین مینشست، بدون اینکه خجالت بکشد مایحتاج خانهاش را از بازار تهیه میکرد، و برای اهل خانه میبرد، با ثروتمند و فقیر یکسان مصافحه میکرد و دست خود را نمیکشید تا طرف دست خود را بکشد. ایشان به هر کسی میرسید سلام میکرد. چه توانگر و چه درویش، چه کوچک و چه بزرگ و اگر به مهمانی و خوردن چیزی دعوت میشد آن را کوچک نمیشمرد، هر چند خرمایی پوسیده باشد.
مخارج زندگی آن حضرت سبک، دارای طبع بزرگ و خوش معاشر، و خوشرو بود. بدون اینکه بخندد همیشه تبسمی بر لب داشت و بدون اینکه چهره اش درهم کشیده باشد، اندوهگین به نظر میرسید. بدون اینکه از خود ذلتی نشان دهد همواره متواضع بود. بدون اینکه اسراف بورزد سخی بود، دل نازک و با همه مسلمانان مهربان بود. امام صادق(ع) میفرمود:«یُقَسِّمُ لَحظاتِهِ بَیْن أصحابِهِ فَیَنْظُرُ اِلی ذا، وَ یَنْظُرُ اِلی ذا بالسَّویَّةِ قالَ: وَ لَمْ یَبْسِطْ رَسُولُ اللهِ رِجْلَیْهِ بَیْنَ أصْحابِهِ». یعنی: «پیامبر اکرم(ص) بین اصحاب خود بهطور مساوی چشم میدوخت و به آنان یکنواخت نظر میافکند و فرمود: هرگز پای خود را بین اصحاب دراز نکرد.
حضرت هنگام سخن گفتن لبخند میزد و با مردم شوخی میکرد و منظورش از این کار مسرور ساختن آنها بود. یک روز حضرت رسول با عدهای در مسجد نشسته، به صحبت مشغول بودند. خانمی از انصار وارد شد، از پشت سر نزدیک گردیده لباس آن حضرت را بطور پنهانی گرفت، رسول الله(ص) گمان کرد با او کاری دارد ازجا برخاست بعد از برخاستن آن زن چیزی نگفت، آن جناب نیز با او حرفی نزد، در جای خود نشست. برای مرتبه دوم لباس ایشان را گرفت ولی چیزی نگفت و همچنین تا مرتبه چهارم پیغمبر برخاست آن زن از پشت سر مقداری پارچه لباس حضرت را پاره کرده رفت. مردم اعتراض کردند که این چه کاری بود کردی؟ چهار بار پیغمبر(ص) را از جا بلند کردی و چیزی نگفتی، خواسته تو چه بود؟ گفت در خانه ما مریضی است مرا فرستادهاند که تکهای از لباس آن حضرت جدا کنم بهعنوان تبرک همراه او بنمایند تا شفا یابد!
مردی از امیر المؤمنین علی(ع) درخواست کرد اخلاق پیغمبر اکرم(ص) را برایش بشمارد فرمود: تو نعمتهای دنیا را بشمار تا من نیز اخلاق آن جناب را برایت بشمارم، عرض کرد چگونه ممکن است نعمتهای دنیا را احصا کرد با این که خداوند در قرآن میفرماید: «وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لا تَحْصُوها؛ اگر بشمارید نعمتهای خدا را نمیتوانید بپایان رسانید.» امیرالمؤمنین فرمود: خداوند تمام نعم دنیا را قلیل و کم میداند و در این آیه که میفرماید: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ» بگو متاع دنیا اندک است و اخلاق پیغمبر اکرم(ص) را در این آیه عظیم شمرده و چنانچه میفرماید: «اَنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٌ» ترا خویی بسیار بزرگ است. اینک تو چیزی که قلیل است نمیتوانی بشماری، من چگونه چیزی که عظیم و بزرگ است شمارش کنم! ولی همین قدر بدان تمام پیامبران مظهر یکی از اخلاق پسندیده بودند، چون نوبت به آن جناب رسید تمام اخلاق پسندیده را جمع کرد، از این رو فرمود: «اِنِّی بُعِثْتُ لِأتَمّمَ مَکارِمَ الْاَخلاقِ» من برانگیخته شدم تا اخلاق نیکو را تمام کنم.
مرد عربی از رسول الله(ص) تقاضای کمک مالی کرد، حضرت به اندازه کفایت به او بخشید و فرمود: احسان بتو کردم؟ گفت نه بلکه کار خوبی هم نکردی. اطرافیان خشمناک شده از جای حرکت کردند تا او را کیفر دهند. حضرت اشاره کرد خودداری کنید. آنگاه وارد منزل شد مقدار دیگری به او بخشید بعد فرمود اینک احسان کردم. گفت آری خداوند پاداش نیکویی به شما عنایت کند. سپس به آن مرد عرب فرمود تو در پیش اصحابم سخنی گفتی که باعث کدورت آنها شد اکنون اگر صلاح میدانی همین حرف را پیش آنها بزن تا رنجیدگی برطرف شود. فردا صبح هنگامی که اصحاب حضور داشتند خدمت پیغمبر(ص) رسید و فرمود: دیروز این مرد حرفی زد، پس از آنکه بع طایش اضافه کردم میگفت: از من راضی شده رو به او کرده فرمود: همینطور است؟ عرض کرد آری خداوند در فامیل و خانواده به شما خیر عنایت کند. آنگاه حضرت محمد(ص) رو به اصحاب کرد فرمود مثل من و مثل این مرد مانند کسی است که شترش رم کرده و در حال فرار باشد مردم به دنبال آن شتر بروند هرچه بیشتر ازدحام کنند آن حیوان فرارش زیادتر میشود. صاحب شتر فریاد میکند مرا با شترم واگذارید، من بهتر او را رام میکنم و راه رام کردنش را خوبتر میدانم آنگاه خودش پیش میرود گرد و غبار از پیکر او میزداید تا آرام شود کم کم او را خوابانده جهاز بر او میگذارد و سوار میشود. من هم اگر شما را آزاد میگذاشتم وقتی این مرد آن حرف را زد او را میکشتید، بیچاره به آتش جهنم میسوخت.
امیر المؤمنین علی(ع) فرمود: که مردی یهودی از رسول الله(ص) چند دینار طلبکار بود، روزی تقاضای پرداخت طلب خود را نمود پیامبر(ص) فرمود: فعلاً ندارم. گفت از شما جدا نمیشوم تا بپردازید. فرمود من هم در اینجا با تو مینشینم. به اندازهای نشست که نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز صبح روز بعد را همانجا خواند، اصحاب، یهودی را تهدید کردند، پیامبر ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ رو به آنها کرد و فرمود: این چه کاری است میکنید؟ عرض کردند یک یهودی شما را بازداشت کند؟ فرمود: «لَمْ یَبْعَثَنی رَبِّی عَزَّوَجَلَّ بِأَن اَظْلَم مُعاهِداً وَ لا غَیْرُهُ» خداوند مرا مبعوث نکرده تا به کسانی که معاهده مذهبی با من دارند یا غیر آنها ستم روا دارم. صبحگاه روز بعد تا بر آمدن آفتاب نشست. در این هنگام یهودی گفت:«اَشهد ان لا إله الاّ الله و أشهد اَنّ محمداً رسوله» نیمی از اموال خود را در راه خدا دادم. بعد گفتای رسول خدا(ص) به خدا سوگند این کاری که نسبت به شما کردم نه از نظر جسارت بود خواستم ببینم اوصاف شما مطابقت میکند با آنچه را که در تورات به ما وعده دادهاند زیرا در آنجا خوانده ام که: «مُحَمّدِ بْنِ عَبْدُالله مْولِدِ مَکَّة وَ مُهاجِرِه بِطیِّبَةٍ، وَ لَیْسَ بِفَظٍّ وَلا غَلیظٍ وَلا سَخّابٍ، وَلا مُتزّیَن بِالْفُحشِ وَ لا قَولِ الخِناءِ»؛ محمد بن عبدالله در مکه متولد میشود و به مدینه هجرت میکند درشتخوان و بداخلاق نیست. با صدای بلند سخن نمیگوید ناسزاگو و بد زبان نمیباشد اینک گواهی میدهم به یگانگی خدا و پیامبری شما، تمام ثروت من در اختیارتان هر چه خداوند دستور داده درباره آن عمل کنید در پایان داستان، مولا امیر المؤمنین(ع) میفرماید مرد یهودی ثروت زیادی داشت، اما پیامبر(ص) شبها در زیر عبای خود میخوابید و بالشی از پوست داشت که داخل آن لیف خرما بود. یک شب روکش آن جناب را دو برابر کردند. صبحگاه فرمود: رختخواب شب گذاشتهام مرا از نماز(نافله) بازداشت، دستور داد همان یک عبا را بیندازید.
حضرت شیر گوسفندان را خود میدوشید، چون خادمش در آسیاب کردن خسته میشد به او کمک میکرد، آب وضوی شبش را خودش تهیه میکرد، در پیاده روی کسی بر او سبقت نداشت، موقع نشستن تکیه نمیکرد، در کارها به اهل خانه کمک مینمود و با دست خود گوشت خرد میکرد، چون برسر سفره غذا حاضر میشد مانند بندگان مینشست و هرگز در اثر پرخوردن آروغ نزد. هدیه را میپذیرفت ولو جرعهای از شیر باشد، ولی غذایی که به عنوان صدقه بود از آن میل نمیکرد. به چهره هیچکس خیره نمیشد، خشمش برای خدا بود و هرگز برای خویشتن غضب نمیکرد، گاهی از شدت گرسنگی بر شکم سنگ میبست. دو لباس با هم به تن نمیکرد، بیشتر لباسهای آن حضرت سفید بود، روی شبکلاه عمامه میپوشید، یک لباس مخصوص روز جمعه داشت، عبائی داشت که چون میخواست در جایی بنشیند آن را دو تا کرده و بزیر حضرت میانداختند، انگشتری نقره در انگشت کوچک دست راستش میکرد.
گاهی بدون پوشیدن عبا و عمامه و بدون کفش پیاده راه میرفت، تشییع جنازه میکرد و در دورترین نقاط شهر از بیماران عیادت میفرمود. با فقرا مینشست و با آنان هم غذا میشد و با دست خود به آنان غذا میداد و به کسانی که در اخلاق با فضیلت بودند احترام میگذاشت و با اشخاص آبرومند الفت میگرفت و به آنان نیکی میکرد، به احدی از مردم جفا نمیکرد. پوزش عذرخواهان را میپذیرفت. در غیر اوقاتی که قرآن بر او نازل میشد، و یا موعظه میکرد، از مردم تبسمش بیشتر بود و گاهی که خنده میکرد بدون قهقهه بود.
هرگز به کسی فحش نداد، و هیچ وقت زن یا خادمی را لعن نکرد، هرگاه در حضور آن حضرت کسی ملامت میشد میفرمود به او کاری نداشته باشید. در مقابل بدی دیگران بدی نمیکرد، بلکه گناه آنان را ندیده میگرفت و از آنان میگذشت هر کسی میرسید ابتدا، به او سلام میکرد و بعد با او مصافحه مینمود. رسول خدا نمینشست و بلند نمیشد مگر بیاد خدا و چنانکه مشغول نماز بود و کسی در کنارش مینشست نماز خود را تخفیف میداد و تمام میکرد و بسوی او بر میگشت و میفرمود: آیا حاجتی داری؟
رسول خدا(ص) اکثر اوقات چنین بود، ساقهای پا را بلند میکرد و دو دست خود را از جلو بر آن حلقه میزد و در موقع ورود به یک مجلس در نزدیکترین جایی که خالی بود مینشست و بیشتر اوقات رو به قبله مینشست. هرکس بر وی داخل میشد از او احترام میکرد چنانکه گاهی لباس خود را زیر او پهن میکرد و یا او را بر تشک خود مینشانید. در رضا و غضب یکسان بود و جز حق بر زبان چیزی نمیراند. از فال بد زدن بدش میآمد و دوست داشت همیشه از خوبیها گفتوگو شود. اگر کسی پیش آن حضرت سخن دروغی میگفت. آنجناب لبخندی میزد و میفرمود: سخنی است که وی میگوید.
هنگامی که رسول خدا(ص) صحبت میکرد و یا از چیزی سؤال میشد سه مرتبه تکرار میفرمود تا اینکه حرف طرف کاملاً روشن شود و دیگران نیز متوجه فرمایش حضرتش گردند. وقتی یکی از مسلمانان به آنحضرت سلام میکرد و میگفت سلام علیک در جوابش میفرمود: و علیک السلام و رحمةالله و، چون میگفت السّلام عَلیکَ و رحمةُ اللهِ میفرمود: و علیکَ السَّلام و رَحمَةُ اللهِ وَ برکاتُه و به این کیفیت رسول الله(ص) در پاسخ سلام خود اضافه مینمود. همینکه به مردی نگاه میکرد و از وی خوشش میآمد، میفرمود: آیا شغلی دارد؟ اگر میگفتند، بیکار است میفرمود: از چشم من ساقط شد. عرض میشد، یا رسول الله برای چه از چشم شما افتاد میفرمود: زیرا مؤمن وقتی بیکار بود دین خود را اسباب معشیت قرار میدهد! رسول الله(ص) موی خود را شانه میزد و اغلب با آب صاف میکرد و میفرمود: آب برای خوشبو کردن مؤمن کافی است. میفرمود: زدن موی شارب بطوری که لب آشکار شود از سنت است. مجوس ریش خود را تراشیده و سبیل را رها کرده زیاد میکنند و ما سبیل خود را میزنیم و محاسن خویش را میگذاریم.
امام صادق(ص) میفرمود: رسول الله(ص) ظرف مخصوص عطر داشتند، پس از هر وضو بلافاصله آن را بدست گرفته خود را معطر و خوشبو میساخت، در نتیجه، چون از خانه بیرون میآمد بوی عطر در محل عبور آن بزرگوار منتشر میشد. اگر عطری برای آن حضرت تعارف میآوردند خود را به آن معطر میساخت و میفرمود: بویش پاکیزه و حمل کردنش آسان است و بیش از آن مقداری که برای خوراک خرج میکرد، به عطر پول میداد.
ایکنا