رفتن به محتوای اصلی

فساد اداری اصطلاحی است با مفهوم گسترده که شامل مواردی؛ مانند اختلاس، کم‌کاری، کاغذبازی، اهمیت ندادن به ارباب رجوع، فقدان برنامه‌ریزی مناسب و ... می‌شود.
اگرچه در گذشته، بویژه در صدر اسلام زندگی اجتماعی به صورت امروزی پیش‌رفته و مدرن نبوده، و به طور طبیعی سیستم اداری به شکل گسترده نیز وجود نداشت تا قوانین مدون و برنامه‌ریزی شده اداری وجود داشته باشد، اما برای همان شهرهای کوچک با زندگی سنّتی، امام علی(ع) در مدت حکومت کوتاهش رهنمودهایی جهان‌شمول‌ ارائه نمود که می‌تواند برای مسئولان جامعه‌ی پیشرفته‌ی امروزی هم الگو قرار گیرد و بر اساس آن از فساد سیستم اداری جلوگیری شود.
آن‌گاه که حضرت علی(ع) به درخواست مردم، خلافت را پذیرفت، با انبوهی از فسادها و رانت‌ها در سیستم اداری و حکومتی مواجه بود؛ لذا از همان روزهای نخستین، برخورد با این مفاسد را در دستور کار خویش قرار داد و کارگزاران فاسد و نالایق را برکنار کرد، و تا توانست اموال به غارت رفته را به خزانه حکومت بازگرداند.
امام علی(ع) در مدت اندک زمام‌داری خویش، برنامه‌هایی را برای اداره هرچه بهتر امور، به کارگزارانش اعلام نمود که بخشی از شیوه‌های مبارزه با فساد اداری نیز در آنها وجود دارد:
برکناری و مجازات مدیران نالایق و ناکارآمد، بازگرداندن بیت المال به غارت رفته به خزانه دولت، تغییر نگرش کارگزاران نسبت به حکومت و مدیریت، شایسته سالاری در انتخاب مسئولان، کنترل و نظارت پیگیر و مستمر، و تأمین عادلانه معیشت زندگی مسئولان و کارکنان.
پاسخ تفصیلی
فساد اداری اصطلاحی است با مفهوم گسترده که شامل مواردی؛ مانند اختلاس، کم‌کاری، کاغذبازی، اهمیت ندادن به ارباب رجوع، فقدان برنامه‌ریزی مناسب و ... می‌شود؛ لذا پرداختن به تمام این موارد فرصتی نیاز دارد که در ساختار این نوشتار نمی‌گنجد، اما در این فرصت به اختصار به بخشی از برنامه‌ها و رویکردهای دین اسلام در مبارزه با فساد اداری - با محوریت برنامه‌های امام علی(ع)  در مدت چهار سال و اندی زمام‌داری ایشان - خواهیم پرداخت.
قبل از پرداختن به اصل موضوع، توجه به این نکته ضروری است که اگرچه در گذشته، بویژه در صدر اسلام زندگی شهری به صورت امروزی پیش‌رفته و مدرن نبوده و به طور طبیعی سیستم اداری به شکل گسترده نیز وجود نداشت، تا قوانین مدون و برنامه‌ریزی شده اداری و شیوه‌های مبارزه با فساد در آنها وجود داشته باشد، اما برای همان شهرهای کوچک با زندگی سنّتی، امام علی(ع) رهنمودهایی جهان‌شمول ارائه نمود که می‌تواند برای مسئولان جامعه‌ی پیشرفته‌ی امروزی هم الگو قرار گیرد.
آن‌گاه که حضرت علی(ع) به درخواست و اصرار بیش از حد مردم، خلافت را پذیرفت، با انبوهی از فسادها و رانت‌ها در سیستم اداری و حکومتی مواجه بود؛ لذا از همان روزهای نخستین، برخورد با این مفاسد را در دستور کار خویش قرار داد و کارگزاران فاسد و نالایق را برکنار کرد، و تا توانست اموال به غارت رفته را به خزانه حکومت بازگرداند. سیاست اصولی علی(ع) در مقابله و مبارزه با فساد نیز بر این اصل استوار بود.
نیز آن‌حضرت همواره تلاش می‌کرد تا از ابتدا از شکل‌گیری فساد پیش‌گیری کند.
در همین راستا، امام علی(ع)، برنامه‌های مدونی را برای اداره هرچه بهتر امور، به کارگزارانش اعلام نمود که بخشی از آنها به چگونگی مبارزه با فساد اداری می‌پردازد.
با این مقدمه، به برخی از راه‌کارهای اساسی امام علی(ع) در این مسیر اشاره می‌کنیم:
1. برکناری و مجازات کارگزاران نالایق و ناکارآمد
یکی از اقدامات امام برای مبارزه قاطع با فساد اداری، برکناری و نصب کارگزاران بر اساس حق‌محوری و شایسته سالاری است. برای تحقق چنین برنامه‌ای امام در نخستین روزهای حکومت خویش اعلام نمودند:
«وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَة ...»؛[1] سوگند به آن کسی که پیامبر را بحقّ فرستاد، هر آینه در هم آمیخته شوید و (در غربال امتحان) زیر و رو و جدا گردید و بر هم زده شوید، مانند کف‌گیری که آنچه در دیگ طعام است را برهم می‌زند، تا این‌که افراد فرودست شما به بالاترین مقام برسد، و صدرنشینان شما به پست‌‏ترین مقام کاهش درجه یابند!
مشاهده می‌شود که امام در این عبارت سوگند یاد می‌کند که چنان رویکردی داشته باشد که صدرنشینان فرو روند و فرودستان صدرنشین شوند و ساختار اجتماعی را تغییر دهد و ارزش‌های الهی در حاکمیت مورد توجه قرار گیرد و شایسته سالاری، جایگزین رابطه‌ها و رانت‌ها شود.
سیاست علی(ع) در برخورد با کارگزاران فاسد، البته منحصر به برکناری کارگزاران خلیفه قبل نمی‌شود، بلکه ‌حضرتشان به کارگزاران منصوب خود نیز در مورد فساد اداری هشدار می‌داد و احیاناً اگر مرتکب فساد می‌شدند، همین سیاست سخت‌گیرانه را اعمال می‌‌نمود.
1-1. به عنوان نمونه امام(ع) به یکی از کارگزاران خویش چنین نوشت:
به خدا سوگندى راستین یاد می‌‏کنم که اگر به من خبر رسد، به مقدار زیاد و یا حتی اندک در اموال مسلمانان خیانت ورزیده‌‏اى، چنان بر تو سخت خواهم گرفت که تمام اموالت را از دست داده و در هزینه خانواده‌ات نیز درمانده و خوار و سرگردان شوى‏![2]
1-2. هنگامی که به امام(ع) گزارش دادند، ناظر و بازرس بازار اهواز رشوه می‌گیرد، پس از اطمینان از درستی گزارش، در نامه‌ای به فرماندار اهواز دستور قاطع در برکناری و مجازات وی می‌دهد:
«هنگامى که نامه‌ام را خواندى، «ابن هرمه» را از نظارت بازار برکنار کرده، و او را به مردم معرّفى کن؛ به زندانش افکن، و رسوایش ساز؛ و به همه بخش‌هاى تابع اهواز بنویس که من این‌گونه حکمی براى او معیّن کرده‌‏ام.[3]
جالب آن است که امیر مؤمنان(ع) در برخورد با او به همین مقدار بسنده نکرده، بلکه شدیدترین مجازات را برایش در نظر گرفته است. امام در ادامه می‌نویسد: «مبادا در مجازات او کوتاهى کنى، که نزد خداوند خوار خواهی شد، و من به زشت‌ترین صورت ممکن تو را نیز برکنار خواهم کرد، و پناه می‌برم به خدا از آن‌روز. روزهای جمعه او را از زندان بیرون بیاور و 35 ضربه شلاق بزن و در بازارها بگردان؛ و هر کس گواهى آورد (که ابن هرمه از او چیزى ستانده)، او را با گواه خود قسم ده، و مبلغ مورد نظر را از مال ابن هرمه بردار و به او بده. دوباره ابن هرمه را - خوار و سرافکنده و بی‌‏آبرو- به زندان بازگردان، و پاهایش را در بند گذار، و تنها براى نماز باز کن؛ فقط اگر کسى برایش خوراک یا نوشیدنی، یا پوشاک، یا زیراندازى آورد به او برسان، و مگذار ملاقاتى داشته باشد که راه پاسخ‌گویى در دادگاه را به او نشان دهد و به آزاد شدن از زندان امیدوارش سازد؛ و اگر دانستى که کسى چیزى(عذرى) به او آموخته است که به مسلمانى زیانى می‌‏رساند، آن کمک‌کننده را نیز تازیانه بزن و به زندان انداز تا توبه کند.
شب‌ها زندانیان را به فضاى باز بیاور تا تفریح کنند، مگر ابن هرمه را! مگر آنکه از مرگ او بهراسی که در این صورت به او نیز اجازه بده؛ و اگر دیدى هنوز طاقت تازیانه خوردن دارد، پس از 30 روز، 35 تازیانه دیگر به او بزن و براى من بنویس که در باره «بازار» (نظارت بر آن و پایان دادن به رشوه‌خواری و خیانت) چه کردى، و پس از این خائن، چه کسى را براى نظارت برگزیدى. در ضمن حقوق ابن هرمه خائن را قطع کن.[4]
1-3. امام علی(ع) در راستای ریشه‌کن نمودن فساد در نظام اداری در نامه معروفش به مالک اشتر می‌نویسد:
مراقب کارمندهای خود نیز باش، اگر مأموران مخفی تو گزارش دادند که یکى از آنان دستش را به خیانت دراز کرده است، به گزارش آنان ترتیب اثر بده و آن کارمند خیانت‌کار را به کیفر بدنى محکوم کرده، و به اندازه کردار ناپسندش مجازات کن، و سپس او را (در میان جامعه) رسوا کن و خبر خیانتش را به همگان برسان و او را از درجه اعتبار ساقط کن.[5]
1-4. امام علی(ع) در نامه برکناری «منذر بن جارود عبدى» چنین نگاشت:
«درست‌کارى پدرت مرا به تو خوشبین کرده بود و گمان کردم که تو نیز مانند او هستی و در مسیر او گام برمی‌داری! ناگاه گزارش رسید که همواره پیرو هواى نفست بوده و ذخیره‌‏اى براى آخرتت باقى نمی‌‏گذارى، با ویران کردن آخرتت در آباد کردن دنیایت می‌کوشی‌، و با جدا شدن از مسیر دینداری، خویشان خود را از امتیازات ویژه بهره‌مند می‌کنی! اگر این گزارش درست باشد، شتر خانواده‌‏ تو و بند کفش خودت از تو ارزشمندتر‌ خواهد بود! کسى مانند تو نه شایسته مرزبانی است، نه می‌توان مأموریتی برای انجام یک کار را به او سپرد، نه می‌تواند ارتقای درجه یابد، نه در امانتی شریک شود و نه در ارسال یک محموله به عنوان یک مراقب امین در نظر گرفته شود! زمانى که این نامه به دستت رسید، (سریعاً) خودت را نزد من برسان اگر خدا خواهد!».[6]
با دقت در این فرامین امام علی(ع) که در حقیقت اجرای حکم الهی است، می‌توان دریافت که آن‌حضرت کوچک‌ترین چشم‌پوشی و ملاحظه‌ای در برخورد با پدیده خیانت و رشوه در نظام اداری ندارد؛ زیرا لازمه جلوگیری و ریشه‌کن نمودن این پدیده شوم در نظام اداری اسلامی چنین برخوردهای قاطعانه‌ای می‌باشد.
2. باز گرداندن بیت المال به غارت رفته به خزانه دولت
امام(ع) به بخشی از سیاست اصلاحی خویش که همان باز گرداندن بیت المال به غارت رفته است، با صراحت اعلام می‌کند: «آنچه را که عثمان از خراج مسلمانان و مال خدا بخشش کرده، باید به بیت المال مسلمانان برگردد؛ زیرا که حق قدیمى است و هیچ چیز آن‌را باطل نخواهد کرد، اگر من عطا و بخشش عثمان را که در شهرها بخش کرده، به دست آورم آن‌را برمی‌گردانم؛ زیرا که دایره حق وسیع است و کسى که حق براى او سخت و تنگ باشد، جور و ستم براى او تنگ‌تر خواهد بود؛ من حرف خود را که باید بزنم می‌زنم و براى خود و شما طلب مغفرت می‌نمایم».[7]
آن‌حضرت در جایی دیگر می‌فرماید: «بدانید هر زمینی را که عثمان بخشید، و هر ثروتی را که از اموال خداوند هدیه داد، به بیت المال باز می‌گردد؛ چرا که حقوق گذشته را چیزی از میان نمی‌برد، و اگر این ثروت‌ها را بیابم در حالی‌که مهریه زنان شده، یا در شهرها توزیع شده باشد، به جایگاهش باز می‌گردانم؛ چرا که عدالت را گشایشی است و هر آن‌کس که عدالت برایش تنگ باشد، ستم بر او تنگ‌تر خواهد بود».[8]
3. ترویج اخلاق اداری و تغییر نگرش کارگزاران نسبت به مدیریت
امام علی(ع) ضمن برخورد با مدیران متخلف، در صدد تغییر نگرش آنان نسبت به جایگاه مدیریتی جامعه بود. در این ارتباط در نامه‌‌ای خطاب به یکی از کارگزارانش(اشعث بن قیس، فرماندار آذربایجان) می‌‌نویسد: «بی‌‌گمان وظیفه‌ای که به تو سپرده شده است، لقمه‌‌‌ای چرب نبوده، بلکه بار امانتی بر گردن تو است، و در این زمینه باید پاسخ‌‌گوی مافوق خود باشی».[9] 
به عبارتی، تصدی یک جایگاه در حکومت اسلامی، یک موضوع شخصی نیست تا کارگزاران در سایه آن به دنبال کسب امکانات و منافع برای خود و اطرافیانشان باشند، بلکه امانتی در دست کارگزاران است تا در پرتو آن، اصلی‌ترین هدف حکومت که احیای حق، و اجرای عدالت است تأمین شود.
فرمان‌روای مؤمنان(ع) در جای جای سخنان خود بر این اصل تأکید کرده‌اند:
همانا بدترین وزیران و همکاران تو، آنانی هستند قبل از تو، همکار و وزیر زمامداران فاسد بودند. [10]
4. شایسته سالاری
4-1. امام علی(ع) در عهدنامه مالک اشتر به خودداری از تأثیرگذاری رابطه‌ها در انتخاب کارگزاران توصیه فرموده و بر شایسته‌ سالاری تأکید می‌کند:
و براى مدیریت هر زمینه کارى مرتبط با خودت، مدیری را برگزین که بزرگى کارها او را ناتوان نکرده و بسیارى آنها او را پریشان نسازد.[11]
4-2. و نیز به ایشان توصیه می‌کند: رفتار کارمندانت را زیر نظر بگیر و پس از آزمودنشان، آنها را به کارها بگمار، و تنها به دلیل رفاقت و دوستی و بدون هیچ امتیاز ویژه، فردی را برای مسئولیتی برنگزین که چنین رفتاری ستم و خیانت خواهد بود.[12]... و بنگر که این کارمندان برای کارگزاران صالح قبلی چه کار ارزش‌مندی انجام داده‌اند، سپس فردی را انتخاب کن که کارش در میان جامعه تأثیر بهتری داشته و به پاک‌دامنی در رفتارهای مالی نیز شناخته شده است. [13]‏
4-3 . امام علی(ع) حتی شرکت در برخی ضیافت‌های ثروت‌مندان را شایسته کارگزار نظام اسلامی نمی‌بیند:
 «اما بعد، اى پسر حُنیف، به من خبر رسیده که یکی از جوانان بصره تو را به مهمانى خوانده و تو هم به آن‌جا شتافته‌‏اى، با غذاهاى رنگارنگ، و ظرف‌هایى پر از طعام پذیراییت کردند، گمان نمی‌‏کردم مهمان شدن به سفره مردمی را بپذیری که مستمندان را به جفا می‌‏رانند، و توانگرانشان را به مهمانى می‌‏خوانند»![14]                 
4-4. حضرتشان در نامه‌ای به کارگزاری دیگر می‌نویسد:
«اى آن‌که نزد ما از خردمندان به شمار می‌‏آمدی! چگونه آن خوردنی‌ها و نوشیدنى‌ها برایت گواراست با آن‌که می‌دانی از مال حرام است؟! چگونه با سوء استفاده از مال یتیمان و مستمندان و مؤمنان و مجاهدانى که این اموال، به آنان تعلق دارد، براى خود کنیزکانی می‌خرى و زنانی را به همسرى خود در می‌‏آورى ...»؟ [15]
5. نظارت و بازرسی پیگیر و مستمر
امیر مؤمنان(ع) در کنترل عملکرد کارگزاران، سخت‌گیرانه رفتار کرده و به هیچ وجه اجازه تصرف بی‌جا در اموال عمومی را به آنان نمی‌دادند و همین موضوع را به فرمان‌روایان منصوب خود نیز تذکر می‌دادند:
پس رفتارهایشان را تحت نظر داشته باش، و بازرس‌هاى درست‌کار و وفاداری بر آنان بگمار؛ زیرا بازرسى مخفیانه رفتار کارمندان، آنان را وادار می‌کند که امانت‌دار بوده و با مردم رفتاری مناسب داشته باشند. [16]
در گزارشی دیگر، امام علی(ع) فرماندار خود در منطقه عین التمر را مأمور می‌سازد که به همراه جمعی برای بازرسی به مناطق مختلف سرکشی کنند و چنین می‌نگارد:
برای انجام کارهای(حوزه مسئولیت) خویش، کسی را جانشین خود قرار ده، و به همراه گروهی از یارانت به مناطق مشخص‌‌شده سرزمین سواد(بخشی از عراق) برو و نظر مردم در مورد عمل‌کرد کارگزارانم را جویا شو و رفتار آنها را تحت نظر بگیر و ... .[17]
این دستور العمل‌ها نشان از جایگاه ویژه نظارت و پیگیری در سیستم اداری از نگاه امام علی دارد که بدون آن امکان پیش‌گیری و مبارزه با فساد اداری امکان پذیر نخواهد بود.
6. تأمین نیازهای مالی و معیشتی مأموران و کارگزاران حکومتی
یکی از مؤلفه‌هایی که برای سلامت سیستم اداری در برابر فساد باید مورد توجه قرار گیرد، تأمین نیازهای مالی و معیشتی کارگزاران و کارمندان دولت است؛ چرا که نیاز مالی می‌تواند زمینه‌ساز فساد در نظام اداری باشد. امام علی(ع) با عنایت به این موضوع به مالک اشتر دستور می‌دهد، بعد از گزینش کارکنان صالح، نخستین چیزی که باید مورد توجه قرار گیرد، تأمین مالی آنان است؛ زیرا فراخی در معیشت و امکانات زندگی کمک می‌کند تا انسان در جهت اصلاح خویش گام بردارد، و از گرفتار شدن در دام وسوسه‌های شیطان و خیانت به بیت المال در امان باشد:
آن‌گاه حقوق و مزایای کافی به آنان بده که این کار، انگیزه آنان را در پاک‌ ماندن تقویت می‌‏کند و بی‌نیازشان می‌کند از اینکه در اموالی که در اختیارشان است دستی دراز کنند و با این وجود اگر فرمانت را به کار نبسته و یا در امانتی که به آنان واگذار کردی، خیانت کردند، بهانه‌ای نداشته و به راحتی می‌توانی آنان را محکوم کنی! [18]
 
 
[1]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 1، ص 369، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[2]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، ص 377، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[3]. ابن حیون، نعمان بن محمد مغربی، دعائم الإسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الأحکام، محقق، مصحح، فیضی، آصف، ج 2، ص 532، قم،‏ مؤسسة آل البیت ع، قم، چاپ دوم، 1385ق.
[4]. همان.
[5]. نهج البلاغه، ص 435.
[6]. همان، ص 461- 462.
[7]. مسعودی، علی بن حسین، اثبات الوصیة للإمام علی بن أبی طالب، ص 149، قم، انصاریان، چاپ سوم، 1384ش.       
[8]. مغربی، قاضی نعمان‏، شرح الاخبار فی فضائل الأئمة الأطهار(ع‏)، ج 1، ص 373، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1409ق.
[9]. نهج البلاغه، ص 366.
[10]. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسول(ص)، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ص 129، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1404ق.
[11]. نهج البلاغه، ص 437.
[12]. همان، ص 435.
[13]. همان، ص 437.
[14]. همان، ص 416.
[15]. همان، ص 413.
[16]. همان،  ص 435.
[17]. احمدی میانجی، علی، مکاتیب الأئمة(ع)، ج 1، ص 396، قم، دار الحدیث‏، چاپ اوّل‏، 1426ق.
[18]. نهج البلاغه، ص 435.

همان‌گونه که می‌دانید؛ قرآن کریم مانند یک دائرة المعارف علمی در بردارنده و جامع تمام جزئیات مسائل نیست، بلکه کتاب هدایت و ارشاد است، و دربردارنده احکام و قوانین کلی در مسئله هدایت بشر به سوی سعادت و کمال است؛ از این رو به بسیاری از مسائل جزئی به صورت صریح نپرداخته است؛[1] از جمله آن مسائل جزئی، همین مسئله مورد پرسش است. اما در عین حال می‌توان از برخی آیات این موضوع(سلامت و توان جسمی) را استنباط کرد؛ مانند: «قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی‏ مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»؛[2] پیغمبرشان به آنها گفت: خدا طالوت را پادشاه شما کرد. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد؟ ما سزاوارتر از او به پادشاهى هستیم و او را دارایى چندانى نداده‏اند. گفت: خدا او را بر شما برگزیده است و به دانش و توان او بیفزوده است، و خدا پادشاهیش را به هر که خواهد دهد که خدا دربرگیرنده و داناست.
قرآن کریم در این آیه، توان و سلامت جسمی را در کنار دانش فراوان، یکی از امتیازات رهبری جامعه بیان کرده است؛ بنابر این، شاید بتوان از این آیه، ارزش‌مند بودن جسم قوی و سالم را استنباط کرد.
این آیه در باره حضرت طالوت(ع) است. یهود در مقام اعتراض بر آمده و گفتند که طالوت به دو علت سزاوار پادشاهى نیست: اولاً: این‌که او از فرزندان بنیامین است و آن خاندان فاقد مقام سیادت و سلطنت بوده‏‌اند در حالی‌که یهود از فرزندان «لاوى» بوده یا از فرزندان «یهودا» می‌باشند. به هر صورت از خاندانى هستند که سلطنت و پیامبرى موروثى آنان بوده است و خداوند سیادت و فرمانروائى را به این طایفه داده و چگونه این مقام قابل انتقال خواهد بود! ثانیاً: این‌که طالوت فقیر و تنگ‌دست است و فاقد شأن پادشاهى است، بنابر این به این دو دلیل یهود بر او ارجحیت داشته و آنان شایسته سرپرستى هستند.
 پیامبرشان در جواب اعتراض آنان فرمود: چون آفریدگار طالوت را به پادشاهى برانگیخته محققاً او از همه شایسته‌‏تر است؛ زیرا شرط فرمانروایى برخوردارى از نیروى عقلى و جسمى کافى است تا آن‌که بتواند از عهده تأمین مصالح اجتماع برآید و هر کس را به مقام لایقش برساند. و اعتراض به این‌که او از خاندان سلطنت نیست و این‌‌که او از ثروت کافى برخوردار نمى‌‏باشد جز نادانى چیزى نیست؛ زیرا هدف شما از تعیین رهبر این است که بتواند در جنگ با جالوت او را شکست داده و مجدداً شما را به وطن‌‌هایتان برگرداند، و این مستلزم داشتن نیروى جسمانى کافى است که خداوند به طالوت داده، و نیز نیازمند به قدرت فکرى و صلاحیت رهبرى است که خدا آگاه‌‏تر است و تشخیص داده که در این زمینه او از هر کس سزاوارتر مى‏‌باشد.[3]  
بنابر این، سلامت جسمانی یکی از امتیازات است؛ چراکه بیماری و نقص جسمانی، مانعی برای انجام واجبات مهم خواهد بود؛ از این‌رو است که گفته مى‏شود عقل سالم در بدن سالم است؛ زیرا بدن است که وسیله فعالیت و عمل تهذیب و تزکیه نفس بوده، و نماینده روح انسانى است. لذا است که امام علی(ع) می‌‌فرماید: «قَوِّ علی خِدمَتِکَ جَوارحی»؛[4] به من قوت و قدرت بدنی ده تا آن‌را در خدمت تو به کار گیرم.
 
[1] ر. ک: قرآن و علوم جدید، پاسخ ۱۹۱۴.
[2] بقره، ۲۴۷.
[3]. حسینی همدانی، سید محمد حسین، انوار درخشان، تحقیق، بهبودی‏، محمد باقر، ج ‏2، ص 266، کتابفروشی لطفی، تهران، چاپ اول، 1404ق.
[4] شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای کمیل.

آفرینش افراد جهنّمی با وجود علم به جهنمی شدن و مسئله عدل الهی؟!
اولا: اصل «وجود» انسان، به عنوان امری برآمده از فیض الهی، بر «عدم» او ترجیح دارد و سعادت و شقاوت امری عارضی و اکتسابی است؛ ذات خداوند اقتضای آفرینش موجودات را دارد و هر چیزی که اقتضای هستی یافتن را داشته باشد از سوی خدا فیض وجود را دریافت می کند.
ثانیا: خداوند انسان ها را بر فطرت پاک آفریده و انسان گنهکار از ابتدا گنهکار نبوده و با اختیار این مسیر را انتخاب کرده است؛ لذا خلقت او منافاتی با عدل الهی ندارد؛ بله خداوند از ازل می دانست چه کسانی گنهکار خواهند بود، اما این علم ازلى سبب اجبار انسان بر عملی نمى شود!
ثالثا: بهشتی شدن همه انسان ها تنها با جبر سازگار است؛ زیرا در فرض بهشتی شدن همگان، باید انسان هایی را تصور کنیم که جز خوبی چیزی را انتخاب نکنند و الا محکوم به عدم می باشند. بدیهی است که در چنین وضعیتی، اختیار معنا نخواهد داشت.
رابعا: اگر قرار بود خلقت ابنای بشر از سوی خداوند فقط به بندگانی تعلّق گیرد که اطاعت می کنند و به بهشت می روند، اصولا خود بهشت و نعمات آن نیز بیهوده بود؛ زیرا بهشت پاداش کسانی است که با انتخاب های درست خویش امتحان های سخت الهی را پشت سر گذاشته و فضیلت های وجودی خود را به فعلیت رسانده باشند.

از دیدگاه اسلام، انسان دارای دو بعد جسم و روح است. اما اصالت از آنِ روح است و باید تمام برنامه‌ها و تلاشهای انسان در مسیر دستیابی به کمال شایسته روح باشد. با این نگرش، اسلام در هر زمینه ای از زندگی نسبت به روح و سلامت و کمال آن توجه ویژه ای دارد و کسب مال حلال را در ارتقاء روحیه معنوی بسیار مؤثر می خواند. چنانکه سلامت روح در گرو استفاده صحیح و مطلوب از مال حلال است و بی توجهی به این موضوع، عوارض و پیامدهای منفی و مخربی را برای انسان به وجود می آورد. بر اساس جهان بینی اسلامی روزی رسان خداوند متعال است و خود روزی را تقسیم و تقدیر می کند، امّا همه موظفند منبع درآمدی حلال داشته باشند؛ زیرا خداوند به وسیله اسباب روزی می دهد چنانکه پیامبر اکرم(ص) در حجة الوداع نسبت به این مسئله تأکید کرده و فرمود: خداوند متعال روزی ها را در میان مخلوقاتش به صورت حلال تقسیم فرموده است، نه به صورت حرام. پس هرکس با تقوی باشد و صبر کند خداوند روزیش را به او می دهد، ولی هر کس بر اثر کم صبری پرده دری و شتاب کند و از غیر راه حلال روزی را بیابد، از روزیش کم می شود و روز قیامت نیز مورد بازخواست قرار می گیرد.»

طلب روزی حلال در قرآن و روایات

با نگاه به آیات قرآن در می یابیم که قرآن هرگز ما را به چشم پوشی از مواهب الهی دعوت نکرده و فقر را ارزش و نعمت به حساب نیاورده است و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) یکی از ویژگی هایی که برای پارسایان بیان می کنند، تلاش برای روزی حلال است. به همین دلیل است که امام صادق(علیه السلام) درباره کار و تلاش خویش بر زمین زراعی فرمود:«من در زمین خودم تلاش می کنم و عرق می‌ریزم، در حالی که خدمتکارانم می توانند این کار را بکنند، ولی با این کارم می خواهم خداوند متعال ببیند که من در پی روزی حلال هستم.»

قرآن کریم حتی در سوره جمعه که توصیه آن به شرکت در نماز جمعه و ذکر خداست، می فرماید: هنگامی که نماز پایان یافت، شما آزادید در زمین پراکنده شوید و فضل خدا را بطلبید (به دنبال روزی بروید) و خدا را بسیار یاد کنید، شاید رستگار شوید! از این آیه استفاده می کنیم که حتی روز تعطیل و به جا آوردن اعمال عبادی در روز جمعه، مانعی برای فعالیت های اقتصادی سازنده نیست.

کسب روزی حلال در هر زمان و مکانی مسائل خاص خود را داشته و دارد ولی به نظر می رسد که امروزه به دلیل پیچیدگی های زندگی ماشینی، کسب روزی حلال سخت تر شده است و گویی شرایط امروز مصداق سخنی است که امام صادق(علیه السلام) در ۱۴۰۰ سال پیش خطاب به یکی از یارانش به نام «مصادف» فرمود که «یا مُصادِفُ! مجالَدَةُ السیوفِ أهونُ من طَلَبِ الحلالِ؛ شمشیرزدن و جنگیدن آسان تر از به دست آوردن روزی حلال است»

آثار طلب روزی حلال

در آیات و روایات، از طلب روزی حلال به عنوان یکی از اسباب آمرزش گناهان یاد شده است. خدای متعال با اسباب مختلفی گناهان انسان را می بخشد که توبه، شفاعت، عبادات، ولایت اهل بیت(علیهم السلام) ، خدمت به مردم و... از این اسباب هستند و یکی از این سبب ها طلب حلال است. رسول خدا(صلی الله علیه والله) فرمود: «کسی که با خستگی به سبب تلاش روزانه برای کسب حلال، شب را به صبح برساند، آمرزیده می شود». در روایتی دیگر از آن حضرت آمده است:« بعضی از گناهان به وسیله نماز و صدقه هم آمرزیده نمی شوند. سؤال شد یا رسول الله! پس چه چیز موجب آمرزش آن است؟ فرمود: جدیت و تلاش در طلب معیشت».

یکی دیگر از برکات طلب روزی حلال، ایجاد رفاه خانواده است که در اسلام نسبت به این مسئله بسیار تأکید شده است به گونه ای که امام صادق (علیه السلام) می فرماید:« کسی که از طلب حلال شرم نکند، بارش سبک، سختی هایش آسان و خانواده اش در رفاه قرار می گیرند» و امام سجاد(علیه السلام) نیز در این باره می فرماید: «اگر داخل بازار شوم و با من پول باشد و به وسیله آن برای خانواده خود گوشت تهیه کنم که به آن بسیار نیازمندند، در نزد من محبوب تر است از اینکه بنده ای را آزاد نمایم» و رسول خدا (صلی الله علیه واله) درباره کسانی که با وجود تمکن مالی بر خانواده خویش سختگیری می کنند می فرماید: «کسی که وسعت مالی دارد و دارای تمکّن است؛ ولی بر خانواده خود سخت بگیرد و آنان را از زندگی راحت محروم بدارد، از ما نیست»

پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) کسب در آمد حلال را برای هر مسلمانی واجب دانسته است و تلاش و کار کردن در این راه را با جهاد برابر شمرده اند. طلب روزی حلال در فرهنگ اسلامی از چنان جایگاهی برخوردار است که پیشوایان معصومین(علیهم السلام) همواره با گفتارو عمل، پیروان خود را به تلاش برای به دست آوردن آن تشویق کرده و حلال بودن روزی را ویژگی لازم و دائمی درآمدها دانسته اند. همچنین ایشان مسلمانان را از بیکاری، نداشتن مهارت و دانش مفید و نیز کم کاری و تلف کردن وقت برحذر داشته است و کسانی را که با وجود توانای جسمی و روحی سربار دیگران هستند را از رحمت خدا دور خوانده اند. چنانکه پیامبر(صلی الله علیه واله)فرمود: « کسی که بار زندگی خود را بر دوش دیگران بیفکند (و بخواهد از دسترنج مردم زندگی خود را بگذراند( رانده و مطرود درگاه باری تعالی است و نیز کسی که حقوق خانواده خود را ضایع کند ملعون است».

شرایط کسب حلال

یکی از زمینه های کسب روزی حلال، شناخت دستورالعملهای دین و مسائل خرید و فروش است، همانگونه که امام صادق(علیه السلام) در بیان راهکار مناسب برای کسب روزی حلال می فرمایند: کسی که می خواهد تجارت کند، باید شناختی در دینش داشته باشد تا حلال را از حرام باز شناسد و کسی که شناخت دینی ندارد و به احکام تجارت ناآشناست ولی تجارت می کند، خود را در شبهات افکنده است.ائمه معصوم(علیهم السلام)، راهکار مناسب برای کسب روزی حلال را ابتدا شناخت دین و مسائل دینی و بعد از آن آشنا شدن با مسائل خرید و فروش بیان می کنند و به صراحت اعلام می دارند که شخصی که به اینها عمل نکند، خود را در شبهات و حرام گرفتار خواهد کرد.

عوامل افزایش روزی حلال

بر طبق آیات و روایات اسلامی عوامل متعددی در وسعت روزی ذکر شده است که پایبندی به آن موجب افزایش روزی و رشد اخلاق و عواطف مردم در خانواده و جامعه می شود که مهمترین آن تقوا و پرهیزگاری است همانگونه که خداوند در قرآن می فرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ». یکی دیگر از زمینه های افزایش روزی حلال، استغفار به درگاه الهی است که رسول خدا(صلی الله علیه واله) در این باره فرمود: فراوان از خدا طلب آمرزش کنید که آن جلب روزی می کند.

یکی از راههای افزایش روزی دعا و نیایش است. دعا و نیایش به درگاه خداوند از جایگاه والایی در فرهنگ اسلامی برخوردار است به گونه ای که ائمه اطهار(علیهم السلام) از دعا به عنوان سلاح مؤمن و مخ العبادة یاد کرده اند و بسیاری از معارف بلند دینی و عرفانی را از طریق دعا به اصحاب خویش آموختند. از دیگر كليدهای وسعت رزق حلال ، پنهان كردن فقر است. پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در این باره می فرمایند: كسی كه گرسنه شود يا احتياجی داشته باشد ولی آن را از مردمان پنهان كند و تنها نزد خداوند بگويد، بر خداوند است كه يك سال روزی حلال روزيش نمايد.

در معارف اسلامی بر آثار مادی و معنوی صدقه و انفاق تأکید بسیار شده است که یکی از برکات صدقه، افزایش رزق و روزی است به گونه ای که بر مؤمنین در دادن صدقه در هنگام تنگدستی جهت گشایش روزی توصیه شده است. همچنین، در کنار عوامل گشایش روزی از جمله تمییز کردن ظروف غذا، همسایه خوب بودن، ازدواج، خلال کردن دندانها، مهمان نوازی، انگشتر عقیق، خوش اخلاقی و مهربانی و غیره در روایات اسلامی، نسبت به عوامل فقر و تنگدستی نیز هشدار داده شده است و قطع ارتباط با خویشاوندان نزدیک و سبک شمردن نماز، قسم دروغ خوردن و ... به عنوان عوامل فقر و تنگدستی یاد شده است.

آثار سوء حرام خواری و بی توجهی به کسب حلال

خداوند متعال برای تمام مخلوقات «روزی حلال» مقدّر فرموده است. اگر انسان عجله نکند و قناعت و صبر را پیشه خود سازد، تمام رزق مقدرش به او خواهد رسید. کسانی که از کسب حرام پرهیز نمی کنند، خیال می کنند اگر از مال حرام صرف نظر کنند، کمبودی در معاششان پدید می آید و سخت محتاج و گرفتار می شوند.
در حالیکه خداوند می فرماید: «هیچ جنبنده ای در زمین نیست، مگر اینکه روزی او برخداست. او قرارگاه و محلّ نقل و انتقالش را می داند. همه اینها در کتاب آشکاری ثبت است».

هر مالی که انسان از راه نامشروع و حرام کسب کند، علاوه بر اینکه معصیت پروردگار را نموده و دارای عقوبت های اخروی است، در دنیا نیز موجب گرفتاری های جبران ناپذیر خواهد شد که بی برکتی اموال، عدم مقبولیت عبادات و... از جمله آنهاست و پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) در این باره فرمود: «هر شب در بیت المقدس فرشته ای فریاد می زد: هر کس مال حرامی بخورد، خداوند هیچ عمل واجب یا مستحبی از او را نمی پذیرد» و حتی امام صادق(علیه السلام) درباره گذاردن حج با مال حرام هشدار داده و می فرماید: هر گاه کسی مالی از غیر راه حلال به دست آورد و با آن به حج مشرّف شود، چون گوید «لَبَّیْکَ اللّهُمَّ لَبَّیْکَ»، خطاب می رسد: «لا لّبَّیْکَ و لا سَعْدَیُکَ؛ تو نیامدی و رستگار نشدی».

عدم استجابت دعا یکی دیگر از پیامدهای بی توجهی به کسب حلال است به گونه ای که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) فرمود: «کسی که لقمه حرامی بخورد، تا چهل روز نمازش قبول نمی شود و تا چهل روز دعایش مستجاب نمی گردد و هر گوشتی که در بدن او از حرام روییده شود، به آتش جهنّم سزاوارتر است و هر لقمه حرامی، باعث روییدن گوشت در بدن می شود» و نیز فرمود: « کسی که دوست دارد دعایش مستجاب شود، باید از درآمد و خوراک حلال و پاکیزه بهره مند شود و از حرام بپرهیزد».

تأثیر منفی بی توجهی به رزق حلال بر نسل

از جمله تبعات حرام خواری، قساوت قلب است. خوراکی که انسان تناول می کند، اگر پلید و حرام باشد، قلب را تیره می سازد. در این صورت دیگر از او امید خیری نیست و پند و اندرز در او اثر نمی کنند و سخت ترین مناظر رقّت بار او را متأثر نمی کند. چنانکه امام حسین(علیه السلام) به لشکریان عمر سعد فرمود: «از اینکه شما نافرمانی ام می کنید، و به سخن من گوش فرا نمی دهید، این است که شکم هایتان از حرام پر شده و بر دل هایتان مهر خورده و دیگر حق را نمی پذیرید.

یکی از مهمترین آثار بی توجهی به رزق حلال، تأثیر منفی بر نطفه و نسل است. در صورت نامشروع بودن «درآمد»، شیطان در به وجود آمدن فرزند مشارکت می کند و گرایش این فرزندان به گناه بیشتر می شود و تربیت آنها سخت تر و تکامل اخلاقی شان با مشکلات زیادتری روبه رو خواهد شد. لقمه حرام، چنان در جان و روان یک طفل اثر می گذارد که نمی تواند به آسانی از افاضات نورانی حق تعالی کسب نور کند و به سعادت راه یابد. خداوند در قرآن در این باره می فرماید: ِاذْهَبْ فَمَن تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَآؤکُمْ جَزَاءً مَوْفُورًا... وَشارِکْهُمْ فِی الأَمْوَالِ وَالأَوْلاد... «(ای شیطان) برو! هر کس از آنان که از تو تبعیّت کند، جهنّم کیفر شماست؛ کیفری فراوان...، و در ثروت و فرزندانشان شرکت جوی...». پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) درباره عاقبت حرام خواری فرمود: «هر کس در تحصیل مال بی باک باشد (و رعایت حلال و حرام را نکند)، خدا هم باکی ندارد که او را از هر دری وارد جنهم کند».

به هر روی، رزق حلال نیز همچون همه جنبه های دیگر زندگی نیازمند دعا، تضرع و مسألت از درگاه ربوبی است و سبب واقعی، خدای سبحان است. بنابراین تلاوت بعضی از سوره ها و آیات مبارک قرآن، دعاهای وارد شده از معصومین(علیهم السلام) و نیز ذکرهایی که برای توسعه رزق توصیه شده اند، باید همواره مورد توجه باشند.

مهر

پاسخ اجمالی:
يكى از مهمترين علل افزایش جنایات و مفاسد در عصر حاضر، از بین رفتن عواطف انسانى است. دنياى مادى امروز، دنياى مرگ عاطفه هاست و مهم ثروت اندوزی به هر وسيله اى است. متاسفانه در عصر حاضر پس از تجارت اسلحه، مواد مخدر پردرآمدترين تجارت است كه نتيجه آن، نابودى انسان ها است، اما اين مطلب در عصر حاضر هيچ اهميتى ندارد. آرى افزايش جنايت نتيجه مرگ عواطف است، و اين ميوه تلخ، حاصل دنيايى است كه عواطف در آن مرده، و بر محور دلار، قتل و غارت، مواد مخدّر و بى عاطفگى مى چرخد.

پاسخ تفصیلی:
لازم است همه مردم، مخصوصاً دانشمندان و علماى آنان، در مورد علّت يا علل رشد جنايات مطالعه نموده، و ريشه هاى آن را كشف كرده، و براى درمان و متوقّف ساختن آن چاره اى بينديشند.
به عقيده ما يكى از مهمترين دلايل اين مسأله از ميان رفتن عواطف انسانى است؛ زيرا متأسّفانه دنياى مادّى امروز، دنياى مرگ عاطفه هاست. آن چه براى دنياى مادّى مهم است دلارهاى بيشتر و مقام هاى بالاتر است، به هر قيمت و با هر وسيله اى كه به دست آيد. آمريكا به نظر خودش يك كشور پيشرفته است، ولى طبق آنچه در منابع خبرى آمده بود اخيراً هفده ميليارد دلار سلاح به كشورهاى ديگر فروخته است. سلاحهايى كه هدفش كشتار انسانها و نابودى تمدّن بشرى و نقاط آباد جهان است. نتيجه كار عدّه اى از دانشمندانى كه اين سلاحها را ساخته اند، و تجارى كه بازار خريد اين سلاحها را آماده كرده اند، و دولت آمريكا كه اين معاملات را انجام داده است، كشتار انسانهاى فراوانى است. امّا اين كشتار براى آنها اهميّتى ندارد. مهم 17 ميليارد دلارى است كه از محلّ فروش اين سلاح ها به جيب آمريكايى ها رفته است.
پس از تجارت اسلحه، پردرآمدترين تجارت، تجارت موادّ مخدّر است. متأسّفانه بعضى از دولت ها آلوده اين تجارت هستند، تجارتى كه نتيجه آن نابودى جوانان مبتلا به موادّ مخدّر است، امّا اين مطلب براى دنياى مادّى امروز هيچ اهميّتى ندارد، مهم دلارهاى حاصل از فروش موادّ مخدّر است! آرى افزايش و رشد جنايت نتيجه مرگ عواطف است.
در دنياى مادّى امروز هنگامى كه بچّه ها بزرگ مى شوند پدران و مادران آنها را در جامعه رها كرده، و در برابر آنها احساس مسئوليّت نمى كنند. و هنگامى كه پدرها و مادرها پير مى شوند بچّه ها آنها را به خانه سالمندان مى برند، و سال به سال خبرى از آنها نمى گيرند! گاه ماهها در بستر بيمارى و حتّى روى تخت بيمارستان به سر مى برند، امّا فرزندانشان به سراغ آنها نمى روند ولى به محض فوت پدر و مادر سر و كلّه بچّه ها پيدا مى شود.
اشتباه نكنيد براى مراسم دفن، كفن و مجلس فاتحه و مانند آن نيامده اند، بلكه آمده اند اعضاى بدن پدر و مادر خود را بفروشند و چند دلارى به جيب بزنند! اين ميوه هاى تلخ، حاصل دنيايى است كه عواطف در آن مرده، و بر محور دلار و قتل و غارت و مواد مخدّر و ترور و بى مهرى و بى عاطفگى دور مى زند!(1)


پی نوشت:
(1). گردآوری از کتاب: از تو سوال مى كنند، مكارم شيرازى، ناصر، تهيه و تنظيم: عليان نژادى، ‏ابوالقاسم، مدرسة امام على بن ابى طالب(عليه السلام‏)، قم‏، 1387 شمسی،‏ چاپ دوم‏، ص 127.

پاسخ اجمالی:
«جهانى شدن» با وجود رسيدن به مراحل بالايى از بالندگى و شكوفايى علمى، اقتصادى و تكنولوژى داراي آثار منفى نيز بوده است كه نبود رهبرى واحد در عرصه بين الملل، ترويج فساد و فحشا، به وجود آمدن نابرابرى هاى اقتصادى، افزايش بيكارى و جرايمی چون قاچاق مواد مخدر و تسلط فرهنگ غربى بر ديگر فرهنگ ها از آن جمله اند.

پاسخ تفصیلی:
«جهانى شدن» به رغم آنكه يك روند و حركت تدريجى طبيعى و تكاملى را طى كرده و در عصر جديد به مراحل بالايى از بالندگى و شكوفايى علمى، اقتصادى و تكنولوژى دست يافته است، ولى در عين حال آثار منفى نيز در پى داشته است كه مى توان به برخى از آنها اشاره كرد:
1. نبود رهبرى واحد و تأثيرگذار در عرصه بين الملل و فزونى رقابت ها و ستيزه جويى ها.
2. ترويج فساد و بى بند بارى، فحشا و فرهنگ منحط غربى و از بين رفتن آموزه هاى اخلاقى و معنوى در پرتو اين فرآيند.
3. به وجود آمدن نابرابرى هاى اقتصادى در برخى از كشورها.
4. افزوده شدن بر معضل بيكارى به جهت رشد سريع فن آورى و مكانيكى شدن بسيارى از امور زندگى.
5. جهانى شدن جرايم و خلاف ها از قبيل قاچاق مواد مخدر، قاچاق زنان و كودكان و ... و نيز شيوع بيمارى هايى از قبيل ايدز و ... .
6. تسلط فرهنگ غربى بر ديگر فرهنگ ها به شكل تلاش براى مسخ كردن هويت فرهنگى ملت هاى ديگر و مطرح كردن فرهنگ غربى به عنوان جايگزين.(1)


پی نوشت:
(1). گردآوری از: موعود شناسی و پاسخ به شبهات، رضواني، علی اصغر، مسجد مقدس جمکران، قم، چاپ هفتم، 1390، ص 43.

پاسخ اجمالی:
قرآن با ذکر القابی مثل «روح الله»، «کلمة الله» و «قول الحق»، شخصیتی متعالی از حضرت عیسی(ع) ارائه کرده است. از دید قرآن آفرينش او مانند حضرت آدم(ع) بوده و امری عجیب نیست. قرآن در آيات متعدد مسیح را فرزند حضرت مريم(س) معرفى كرده تا پاسخى به مدعيان الوهيت حضرت عيسى(ع) باشد؛ زيرا كسى كه از مادر متولد مى ‏شود چگونه مى‏ تواند خدا باشد؟! در این کتاب الهی، عیسی(ع) هيچ‏ گونه ادعايى جز بندگى خداوند و نبوت نداشت و آنچه از معجزات انجام مى‏ داد همگى به اذن و فرمان خدا بود.

پاسخ تفصیلی:

تعدادی از سوره ها و آیات قرآن به زندگی، شخصیت، ویژگی ها و برخی از اوصاف حضرت عیسی(علیه السلام) پرداخته است. در برخی از این آیات شیوه خلقت، داستان زندگی مادر و حیات پر ماجرای خودشان و در برخی دیگر مقامات معنوی و خصلتهای اخلاقی او مطرح شده است؛ در مواردی نیز ادعاها و نسبتهای مسیحیان، مثل الوهیت و تثلیث طرح و رد شده است. در این مقاله نگاهی کوتاه به برخی از این آیات تحت عناوین ذیل می اندازیم.

مادر مسیح(علیه السلام):
داستان حضرت مسیح(علیه السلام) به نام مادر گرامیشان گره خورده است؛ چرا که نوع خلقت ایشان باعث شده که حضرت عیسی با عناوینی چون «ابْنَ مَرْيَمَ»، «عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ» و «الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ» به مادر بزرگوارشان نسبت داده شود.

قرآن حضرت مریم(سلام الله علیها) را به عنوان یک شخصیت برجسته و ویژه معرفی می کند و از آن حضرت با عنوان: بانوی برگزیده، پاک و مطهر، بهترین زنان عصر خود، مظهر عفاف، الگوی مومنان، دختری عابد، بسیار راستگو و هم سخن با فرشتگان یاد شده است. در آیات 42 و 43 سوره آل عمران به برخی از این فضائل اشاره شده است: «وَ اِذْ قالَتِ الْمَلایِکَهُ یا مَرْیمُ اِنَّ اللّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمینَ» * «یا مَرْیمُ اقْنُتی لِرَبِّکِ وَ اسْجُدی وَ ارْکَعی مَعَ الرّاکِعینَ»؛ (و [به یاد آورید] هنگامى را که فرشتگان گفتند: اى مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته؛ و بر تمام زنان جهان، برترى بخشیده است. * اى مریم! [به شکرانه این نعمت] براى پروردگار خود، خضوع کن و سجده به جا آور؛ و با رکوع کنندگان، رکوع کن).

قرآن کریم همچنین در آیه 12 سوره تحریم حضرت مریم(سلام الله علیها) را در زمره مطیعان و الگوی پاکدامنی قرار داده است: «وَ مَرْیمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی اَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ»؛ (و همچنین به مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت، و ما از روح خود در آن دمیدیم؛ او کلمات پروردگار خویش و کتابهایش را تصدیق کرد و از مطیعان [فرمان خدا] بود).

به جهت همین ویژگی هاست که یکی از برجسته ترین کارهای مسیح احترام به مقام والای مادر است که در سوره مریم، آیه 32 به آن اشاره شده است: «وَ بَرًّا بِوالِدَتی وَ لَمْ یَجْعَلْنی جَبَّاراً شَقِیًّا»؛ (و مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده؛ و جبّار و عصیانگر قرار نداده است).

خلقت مسیح(علیه السلام):
قرآن خلقت عیسی(علیه السلام) را در سوره آل عمران، آیه 59 مورد بررسی قرار داده است: «إِنَّ مَثَلَ عِيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ...‏». آدم به عنوان اولین انسان روی زمین، بدون دخالت پدر و مادر خلق شد؛ خلقت عیسی سخت‏ تر از آفرینش آدم نبود. او پدر و مادر نداشت و همان خدايى كه آدم را بدون پدر و مادر آفريد، قادر خواهد بود كه عيسى بن مريم را بدون پدر خلق کند. از این جهت آفرينش حضرت عيسى مانند آفرينش حضرت آدم(عليهم السلام) است. اگر عيسى بدون پدر از مادر متولّد شد، حضرت آدم بدون ‏آنكه پدر و مادرى داشته باشد به دنيا آمد.

اين استدلال به ادعاى کسانی پاسخ مى‏ دهد كه به خلقت مسیح ایراد وارد می کنند. یعنی اگر مسيح(علیه السلام) بدون پدر به دنيا آمد، جاى تعجب نيست، و دليل بر فرزند خدا يا عين خدا بودن نمى‏ باشد، چون خلقت آدم(علیه السلام)، از اين هم شگفت‏ انگيزتر بود، او بدون پدر و مادر به دنيا آمد و اين گونه كارها برای خداوند دشوار نيست. به همین دلیل زمانی که مریم بیان می کند که چگونه براى من پسرى خواهد بود در حالى كه نه هيچ بشرى با من ازدواج كرده است و نه بدكاره بوده‏ ام‏؛ قرآن در سوره مریم، آیه21 در جواب مریم می فرماید: «قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا»؛ (گفت: چنين است [كه گفتى ، ولى] پروردگارت فرموده است: اين كار بر من آسان است و [فرزندى بدون ازدواج به او بخشيدن] براى اين [است] كه او را نشانه‏اى [از قدرت خود] براى مردم و رحمتى از سوى خود قرار دهيم؛ و اين كار شدنى است).

در سوره یس، آیه 82 هم به این مطلب اشاره شده که آفرینش موجودات برای خدا مشکل نیست: «...ثُمَ‏ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»؛ (...سپس به او [موجود] فرمود: باش؛ پس بى‏ درنگ[موجود زنده] شد). مضمون اين آيه، در چندین سوره از قرآن تكرار شده است.(1) كسی كه قدرت نامحدود دارد، تقسيم كارها به مشكل و آسان، براى او مفهومى نخواهد داشت و براى او آفرینش يك برگ، يا خلقت يك جنگل در هزاران كيلومتر يكسان است، و آفرينش يك ذره خاك با منظومه شمسى، مساوى می باشد.(2)

خداوند در سوره مومنون، آیه 50 خلقت حضرت عیسی را یکی از نشانه های قدرت خود بیان کرده و می فرماید: «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً»؛ (ما فرزند مريم و مادرش را نشانه‏ اى از عظمت و قدرت خود قرار داديم). تعبير به «ابن مريم» بجاى «عيسى‏» براى توجه دادن به اين حقيقت است كه او تنها از مادر و بدون دخالت پدرى به فرمان پروردگار متولد شد، و اين تولد خود از آيات بزرگ قدرت پروردگار بود و از آنجا كه اين تولد استثنايى رابطه‏ اى با عيسى و رابطه‏ اى با مادرش مريم دارد هر دو را به عنوان يك آيه و نشانه مى‏ شمرد چرا كه اين دو (تولد فرزندى بدون دخالت پدر و همچنين باردار شدن مادرى بدون تماس با مرد) در واقع يك حقيقت بودند با دو نسبت متفاوت.(3)

پیامبری و مقامات معنوی و اخلاقی مسیح(علیه السلام):
قرآن با ذکر القابی پر معنی مقام و شخصیتی متعالی از حضرت عیسی(علیه السلام) ارائه کرده است. برخی از این القاب عبارتند از: «زَکّیّ»؛ «جَعَلَنی مُبارَکاً»؛ «قَولُ الحَقّ»(4)؛ «وَجیهَاً فِی الدُنیا وَ الاخِرة»؛ «مِنَ المُقرَبین»؛ «کَلمَة اللهِ»(5)؛ «رُوحٌ مِنَ اللهِ»؛ «رَسوُلُ اللهِ»(6). همچنین در آیه 85 سوره انعام وی را در زمره صالحان قرار داده است: «وَ زَكَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عیسى وَ إِلْیاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحینَ». این توصیف ها نشان از عظمت و بزرگی آن حضرت دارد.

اولین اعجاز و کرامات مسیح در همان لحظات اولیه تولد نمایان شد و حضرت در حالی که در گهواره بود خود را عبد و بنده خدا معرفی کرد که از طرف خدا به عنوان پیامبر انتخاب، و به او کتاب (انجیل) داده شده و او را مایه برکت، تسکین و آرامش قرار داده است. آیات 29 و 30 سوره مریم به این موضوع اختصاص دارد: «فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا» * «قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا»؛ (مريم به نوزاد اشاره كرد [كه از او بپرسيد] گفتند: چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن بگوييم) * (نوزاد [از ميان گهواره] گفت: همانا من بنده خدا هستم، به من كتاب عطا كرده و مرا پيامبر قرار داده است).

نحوه گفتگوی آن حضرت با پروردگار در سوره مائده، آیه 116، گویای اخلاق عملی آن حضرت است. زمانی که خداوند به عیسی(علیه السلام) مى‏ گويد: (آيا تو به مردم‏ گفتى كه من و مادرم را علاوه بر خداوند معبود خويش قرار دهيد، و پرستش كنيد؟)؛ «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ». مسيح با نهايت احترام در برابر اين سؤال، نخست زبان به تسبيح خداوند از هر گونه شريك و شبيه گشوده و مى ‏گويد: (خداوندا! پاك و منزهى از هر گونه شريك)؛ «قالَ سُبْحانَكَ». سپس در ادامه می گوید: (چگونه ممكن است چيزى را كه شايسته من نيست بگويم)؛ «ما يَكُونُ لِي‏أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ».

در حقيقت نه تنها گفتن اين سخن را از خود نفى مى‏ كند، بلكه مى‏ گويد اساسا من چنين حقى را ندارم و چنين گفتارى با مقام و موقعيت من هرگز سازگار نيست.(7)

مواهب الهی بر مسیح(علیه السلام):
قرآن بخشی از سرگذشت حضرت مسيح‏ و مواهبی كه به او و امتش ارزانى شده در سوره مائده، آیه 110 به این صورت بیان می کند: خداوند خطاب به مسیح(علیه السلام) می فرماید: (بياد بياور هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم فرمود: نعمتى را كه بر تو و بر مادرت ارزانى داشتم متذكر باش)؛ «إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ‏».

1. تقویت با روح القدس: «إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ‏»؛ (تو را با روح القدس تقويت كردم). مراد از روح القدس، فرشته وحى جبرئيل و یا همان نيروى غيبى كه عيسى را براى انجام معجزات و تحقق بخشيدن به رسالت مهمش تقويت مى‏ كرد، اين معنى در غير انبياء نيز به درجه ضعيف تر وجود دارد.

2. سخن گفتن درگهواره: «تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا»؛ (به تاييد روح القدس با مردم در گهواره و به هنگام بزرگى و پختگى سخن مى‏ گفتى). اشاره به اينكه سخنان تو در گاهواره همانند سخنان تو در بزرگى، پخته و حساب شده بود، نه سخنان كودكانه و بى ارزش.

3. تعلیم حکمت، تورات و انجیل: «وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ‏»؛ (كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو تعليم دادم). ذكر تورات و انجيل بعد از ذكر كتاب با اينكه از كتب آسمانى است، در حقيقت از قبيل تفصيل بعد از اجمال است.

4. زنده کردن پرندگان به اذن خدا: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي‏»؛ (از گِل به فرمان من چيزى شبيه پرنده مى‏ساختى سپس در آن مى‏ دميدى و به اذن من پرنده زنده ‏اى مى ‏شد).

5. شفای بیماران خاص: «وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي»‏؛ (كور مادرزاد و كسى كه مبتلا به بيمارى پيسى بود به اذن من شفا مى‏ دادى).

6. زنده کردن مردگان: «وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِي‏»؛ (مردگان را به اذن من زنده مى‏ كردى).

7. حمایت در برابر بنی اسرائیل: خداوند در ادامه آیه می فرماید: من در برابر اين همه هياهو و دشمنان سر سخت و لجوج تو را حفظ كردم تا دعوت خود را پيش ببرى: «وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ‏»؛ (و [به یاد آور] هنگامى [را] که بنى اسرائیل را از آسیب رساندن به تو، باز داشتم؛ در آن زمان که دلایل روشن براى آنها آوردى، ولى جمعى از کافران آنها گفتند: «اینها جز سحر آشکار نیست»).

در اين آيه چهار بار كلمه «باذنى»؛ (به فرمان من) تكرار شده است، تا جايى براى غلو و ادعاى الوهيت در مورد حضرت مسيح(علیه السلام) باقى نماند، يعنى آنچه او انجام مى‏ داد گرچه بسيار عجيب و شگفت‏ انگيز بود، و به كارهاى خدايى شباهت داشت ولى هيچ يك از ناحيه او نبود بلكه همه از ناحيه خدا انجام مى‏ گرفت، او بنده ‏اى بود سر بر فرمان خدا و هر چه داشت از طريق استمداد از نيروى لا يزال الهى بود.(8)

نفی اولوهیت و تثلیث از مسیح(علیه السلام):
يكى از مهمترين انحرافات جامعه مسيحيت، مساله «تثليث و خدايان سه‏ گانه» است و قرآن کریم با جمله ‏هاى كوتاه و مستدل آنها را از اين انحراف بزرگ بر حذر مي دارد. نخست در سوره نساء، آیه171به آنان اخطار مى‏ كند كه در دين خود راه غلو را نپويند و جز حق در باره خدا نگويند: «يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَ‏»؛ (اى اهل كتاب ! در دين خود غلوّ [و افراط] نورزيد، [و از چهارچوب آيات نازل شده از سوى خدا و آنچه پيامبران به شما آموخته ‏اند، خارج نشويد] و نسبت به خدا جز حق نگوييد). سپس در ادامه به چند نكته كه هر كدام در حكم دليلى بر ابطال تثليث و الوهيت مسيح(علیه السلام) است اشاره مى‏ كند:

1. عيسى(علیه السلام) فقط فرزند مريم(علیها السلام) بود. «إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ‏». اين تعبير (ذكر نام مادر عيسى در كنار نام او) كه در شانزده مورد از قرآن مجيد آمده است، خاطرنشان مي سازد كه مسيح(علیه السلام) هم چون ساير افراد انسان در رحم مادر قرار داشت و دوران جنينى را گذراند و همانند ساير افراد بشر متولد شد، شير خورد و در آغوش مادر پرورش يافت، يعنى تمام صفات بشرى در او بود. چگونه ممكن است چنين كسى كه مشمول و محكوم قوانين طبيعت و تغييرات جهان ماده است خداوندى ازلى و ابدى باشد؟! مخصوصا كلمه «انما» كه در آيه مورد بحث آمده است به اين توهم نيز پاسخ مى‏ گويد كه اگر عيسى(علیه السلام) پدر نداشت مفهومش اين نيست كه فرزند خدا بود بلكه فقط فرزند مريم بود!

2. عيسى(علیه السلام) فرستاده خدا بود: «رَسُولُ اللَّهِ‏»، و اين موقعيت نيز تناسبى با الوهيت او ندارد.

3. عيسى(علیه السلام) «كلمه» خدا بود كه به مريم القا شد: «وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ‏». در چند آيه قرآن از عيسى(علیه السلام) تعبير به «كلمه» شده است و اين تعبير به خاطر آن است كه اشاره به مخلوق بودن مسيح(علیه السلام) كند، همان طور كه كلمات مخلوق ما است، موجودات عالم آفرينش هم مخلوق خدا هستند، و نيز همان طور كه كلمات اسرار درون ما را بيان مى‏ كند و نشانه ‏اى از صفات و روحيات ما است، مخلوقات اين عالم نيز روشنگر صفات جمال و جلال خدايند، به همين جهت در چند مورد از آيات قرآن به تمام مخلوقات اطلاق «كلمه» شده است.(9) البته اين كلمات با هم تفاوت دارند بعضى بسيار برجسته و بعضى نسبتا ساده و كوچك هستند، و عيسى(علیه السلام) مخصوصاً از نظر آفرينش (علاوه بر مقام رسالت) برجستگى خاصى داشت زيرا بدون پدر آفريده شد.

4. عيسى، روحى است كه از طرف خدا آفريده شد: «وَ رُوحٌ مِنْهُ‏»؛ اين تعبير كه در مورد آفرينش آدم و به يك معنى آفرينش تمام بشر نيز در قرآن آمده است، اشاره به عظمت آن روحى است كه خدا آفريد و در وجود انسانها عموما و مسيح و پيامبران خصوصا قرار داد.(10)

قرآن در اين آيه و آيات متعدد ديگر صريحا عيسى را فرزند مريم معرفى كرده تا پاسخى به مدعيان الوهيت حضرت عيسى(علیه السلام) باشد زيرا كسى كه از مادر متولد مى ‏شود و مشمول تمام تغييرات دوران جنين و تغييرات و تحولات جهان ماده است چگونه مى‏ تواند خدا باشد؟ خدايى كه از تمام تغييرات و دگرگوني ها بر كنار است.(11)

عالمان مسيحى چون نتوانستند خلقت عجیب حضرت عیسی را تبیین کنند، مدعی شدند که عیسی پسر خداست و برای این مدعای خود ناگزير درصدد توجيه و تأويل برآمدند. آنان پسر بودن عيسى را به يكى از معانى زير گرفته ‏اند:

1. از آن‏جا كه آفرينش عيسى برخلاف روش معمولى و بدون داشتن پدر صورت گرفته و كارهاى دوران زندگى او آميخته با انواع معجزات و حوادث خارق العاده بوده، از اين جهت مى‏ توان گفت عيسى مظهر و آينه تمام نماى خداست و به همين جهت خداوند از او تعبير به پسر نموده است و يا چون خداوند عيسى را فوق‏ العاده دوست مى‏ داشت از اين جهت او را پسر خود خوانده است.

2. توجيه ديگر اين كه مى ‏گويند: منظور از اين كه عيسى پسر خداست اين است كه خداوند در پيكر عيسى حلول كرده، همان سان كه حرارت در آب حلول مى‏ كند.

البته اين توجيه ها نه تنها فرار از اصل اشكال نيست بلكه از چاله به درّه سقوط كردن است؛ زيرا خداوند نه مى‏ تواند جسم باشد و نه محدود به زمان و مكان؛ خداوندى كه صِرف وجود و غير محدود به زمان و مكان است چگونه مى‏ تواند در بدن انسانى مانند عيسى كه مانند همه افراد بشر غذا مى‏ خورد و مى‏ خوابد و راه مى‏رفت و از لحاظ زمان و مكان محدود بود حلول كرده و محدود شده باشد؟!(12)

قرآن کریم، از زبان حضرت مسيح(عليه السلام) نیز او را از هرگونه ادّعاى ناروا در زمينه الوهيت پاك مى ‏شمرد؛ خداوند در سوره مائده آیات 116 و117 چنین می فرماید: «وَ إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِى وَ أُمِّى إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِى أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِى بِحَقٍّ إِنْ كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِى نَفْسِى وَ لَا أَعْلَمُ مَا فِى نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ»* «مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِى بِهِ أَنْ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّى وَ رَبَّكُمْ وَ كُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَّا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِى كُنتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَىْ‏ءٍ شَهِيدٌ»؛ (به خاطر بياور هنگامى را كه خداوند [در قيامت] به عيسى بن مريم(عليه السلام) مى‏ گويد: «آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را -غير از خدا- معبود قرار دهيد؟»، عيسى مى‏ گويد: «خداوندا! منزهى، من هرگز حق ندارم آنچه شايسته من نيست بگويم اگر چنين گفته بودم تو مى‏ دانستى، آنچه را در دل من است مى‏ دانى و من آنچه در ذات تو است نمى‏ دانم و تو داناى اسرار پنهانى» * «من به آنها چيزى نگفتم جز آنچه به من امر فرمودى كه [تنها] خدا را بپرستيد كه پروردگار من و شما است و تا زمانى كه من در ميان آنها بودم گواه ايشان بودم [تا از مسير توحيد به سوى شرك منحرف نشوند] اما هنگامى كه مرا باز گرفتى، تو مراقب آنان بودى، و تو بر هر چيزى گواهى).

طبق مفاد این آیات، حضرت عیسی(علیه السلام) هيچ‏ گونه ادعايى جز بندگى خداوند و نبوت و رسالت از سوى او نداشت، و در مقام عبوديت و تسليم در برابر فرمان خدا نيز بسيار خاضع بود. در آيات ديگر نیز مى‏ گويد: آنچه عیسی از معجزات انجام مى‏ داد همگى به اذن و فرمان خدا بود.(13) همچنین آن حضرت بر خلاف باور و اعتقاد پیروانش که مقام اولوهیت و خدایی را برای آن حضرت اتخاذ کردند؛ انسان ها را به عبودیت و بندگی خدا دعوت می کند: «وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیم»(14)؛ (و ([عیسى گفت:] خداوند، پروردگار من و پروردگار شماست؛ او را پرستش کنید؛این است راه راست).

 


پی نوشت:
(1). سوره بقره، آیه117؛ سوره آل عمران، آیات47، 49، 59؛ سوره انعام، آیه 73؛ سوره نحل، آیه 40؛ سوره مریم، آیه 35؛ سوره فرقان، آیه 7؛ سوره غافر، آیه 68.

(2). تفسير نمونه، مکارم شیرازی، ناصر، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، دارالكتب الاسلاميه،‏ تهران، ‏1374ش، چاپ سى و دوم، ج‏2، ص575.
(3). تفسير نمونه، همان، ج‏14، ص251.
(4). سوره مریم، آیات 19 و 31 و 34.
(5). سوره آل عمران، آیات 45؛ سوره نساء، آیه 171.
(6). سوره نساء، آیه 171.
(7). برگزيده تفسير نمونه، مکارم شیرازی، ناصر، تهيه و تنظيم: حجة الإسلام احمد، على بابايى،‏ دار الكتب الاسلاميه‏، تهران، ‏1382 ش،‏ چاپ سيزدهم، ج‏1، ص570.
(8). تفسير نمونه، همان، ج‏2، ص 548.
(9). مانند: سوره کهف، آيه 109 و سوره لقمان، آیه 29.
(10). تفسير نمونه، همان، ج‏4 ، ص220.
(11). سوره نساء، آیه 171.
(12). شرح دلايل اين قسمت را در كتاب «چگونه خدا را بشناسم، مکارم شیرازی، ناصر، كانون انتشارات محمدى،‏ تهران، ‏1362ش، چاپ اول‏» مطالعه بفرماييد.
(13). پيام قرآن، مكارم شيرازى، ناصر، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، دار الكتب الاسلاميه‏، تهران‏، 1386ش، چاپ نهم‏‏، ج‏8، ص260.
(14). سوه مریم، آیه 36.

پرسش
آیا در برخی از احادیث، یکی از علتهای عذاب بنی اسرائیل را برداشتن موی پیشانی توسط زنان آنها معرفی شده است؟
پاسخ اجمالی
در روایتی از امام علی(ع) در مورد یکی از دلایل هلاک شدن زنان بنی‌اسرائیل می‌خوانیم:
 «إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع نَهَى عَنِ الْقَنَازِعِ وَ الْقُصَصِ وَ نَقْشِ الْخِضَابِ‏ عَلَى الرَّاحَةِ وَ قَال‏ إِنَّمَا هَلَکَتْ نِسَاءُ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ‏ قِبَلِ‏ الْقُصَصِ‏ وَ نَقْشِ الْخِضَابِ».[1]
امیر المؤمنین(ع) توصیه فرمود که بانوان از برجسته‌کردن بخشی از موی سر[2] و موی جلوی پیشانی[3] و رنگ کردن کف دست خود با حنا خودداری کنند؛ زیرا زنان بنی‌اسرائیل به همین دلیل هلاک شدند.
این حدیث از لحاظ سند ضعیف شمرده شده است.[4] بر فرض صحت سند، مراد روایت این است که اگر زنی با استفاده از انواع آرایش‌ها – از جمله آرایش موی سر - خود را شبیه مردان کند،[5] و یا اسباب فریب مردان را فراهم کند،[6] مرتکب حرام شده است و باعث نابودی معنوی جامعه می‌شود.[7]
در پایان گفتنی است که «قُصَص» جمع «قُصّة» می‌باشد که به معنای موی پیشانی است و می‌توان آن‌را هم به معنای جمع‌کردن موی سر در جلوی پیشانی و هم به معنای کندن و آرایش بخشی از موی بالای پیشانی تفسیر کرد، اما با قرینه روایت دیگری در همین زمینه که در آن آمده است: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ لَا تَحِلُّ لِامْرَأَةٍ حَاضَتْ أَنْ تَتَّخِذَ قُصَّةً أَوْ جُمَّةً»،[8] به نظر می‌رسد، مراد از آن، همان برجسته‌کردن موی سر بر روی پیشانی باشد، نه کندن آن.
در ضمن، مواردی که در روایت آمده، ناظر به برخی مصادیق آرایش حرام می‌باشد که در آن دوره رایج بود، و گرنه آرایش‌های دیگری نیز وجود دارند که نمایش آنان در مقابل مردان نامحرم مجاز نیست.
 
[1]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 5، ص 520، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[2]. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، محقق، مصحح، مخزومى، مهدى، سامرائى، ابراهیم، ج 5، ص 10، قم، هجرت، چاپ دوم، 1410ق.
[3]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، محقق، مصحح، میر دامادی، جمال الدین،‏ ج 7، ص 73، بیروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، دار صادر، چاپ سوم، 1414ق.
[4]. مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، محقق، مصحح، رسولی، سید هاشم، ج 20، ص 338، ‌تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، 1404ق.
[5]. همان، ج ‏20، ص 338 – 339.
[6]. مجلسی اول، محمد تقی، روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، محقق، مصحح، موسوی کرمانی، سید حسین، اشتهاردی، علی‌پناه، طباطبائی، سید فضل الله، ج 8، ص 509، قم، ‌مؤسسه فرهنگی اسلامی کوشانپور، چاپ دوم، 1406ق.
[7]. «حجاب در اسلام»، 431؛ « محدودۀ حجاب زن»، 495؛ «قانون حجاب و دلایل اجبار در اجرای آن»، 1174؛ «رفتار پیامبر (ص) با زنان یهود و نصاری در رعایت کامل حجاب»، 12311.
[8]. کافی، ج 5، ص 520. (پیامبر ص فرمود: برای یک دختر بالغ سزاوار نیست که موهایش را بر دوش‌هایش بریزد و یا در پیشانی‌اش بگذارد».


پاسخ اجمالی
تکبّر؛ یعنی این‌که آدمى خود را بالاتر از دیگران ببیند، و معتقد شود که بر آنها برترى دارد، و دیگری را کوچک شمارد. تکبر و خودبرتربینى؛ گاه انسان را در برابر خدا و پیامبران و فرستادگان الهی به تمرّد و سرکشى می‌کشاند و گاه او را در میان همنوعان و بندگان خدا به برتری‌جویى وا می‌دارد.
مهم‌ترین اسباب کبر عبارت‌اند از: «علم»، «عمل نیک»، «نَسَب»، «زیبایى»، «قوّت و قدرت»، «مال» و «زیادی یاران، شاگردان و پیروان». نشانه‌های تکبر در چهره، در سخنان و در حرکات و اعمال، ظاهر می‌شود. ولى ظاهراً  منحصر به این موارد نیست، بلکه امور دیگرى نیز می‌تواند سبب تکبّر گردد؛ مانند احساس حقارت و کوچکی؛ امام صادق(ع) فرمود: «هیچ انسانى تکبّر یا گردنکشى نکرد مگر به سبب پَستى و حقارتى که در نفس خویش احساس می‌کرد».
تکبّر آثار و پیامدهای بسیار مخرّبى در روح و جان و اعتقادات و افکار افراد و نیز در سطح جوامع انسانى دارد.
در کتاب‌های اخلاقی درباره درمان تکبّر، دو راه ارائه شده است: راه «علمى» و راه «عملى». افراد متکبّر درباره خود بیندیشند که کیستند؟ و کجا بودند؟ و به کجا می‌روند؟ و سرانجام کار آنها چه خواهد شد؟ و نیز درباره عظمت خداوند بیندیشند. سعى کنند کارهای متواضعان را انجام دهند تا فضیلت تواضع در اعماق وجود آنان ریشه بدواند. البتّه باید شرایط زمان و مکان و شخصیت اجتماعی را هم در نظر بگیرند.
 
پاسخ تفصیلی
«تکبّر» در لغت؛ به معنای خودبرتر‌بینى و بزرگی فروختن به دیگران است.[1] در اصطلاح اخلاق؛ تکبّر بدین معنا است که آدمى خود را بالاتر از دیگرى ببیند، و معتقد شود که بر غیر، برترى و رجحان دارد، و دیگری را کوچک شمارد.[2] به دیگر سخن؛ اساس تکبّر این است که انسان از این‌که خود را برتر از دیگرى ببیند احساس آرامش کند. بنابراین، تکبّر از سه عنصر تشکیل می‌شود: نخست این‌که براى خود مقامى قائل شود، دیگر این‌که براى دیگرى نیز مقامى قائل شود و در مرحله سوم‏ مقام خود را برتر از آنها ببیند و احساس خوشحالى و آرامش کند.[3] از همین‌رو؛ تکبّر با عُجب تفاوت دارد، در عجب هیچ‌گونه مقایسه‌اى با دیگرى نمی‌شود، بلکه انسان به خاطر علم یا ثروت یا قدرت و یا حتّى عبادت، خود را بزرگ مى‏بیند، هر چند فرضاً کسى جز او در جهان نباشد، ولى در تکبّر حتماً خود را با دیگرى مقایسه می‌کند و برتر از او می‌بیند.[4]
«کبر و تکبّر»؛ گاه به آن حالت نفسانى که در بالا اشاره شد گفته می‌شود و گاه به عمل یا حرکتى که ناشى از آن است؛ مثلاً چنان می‌نشیند یا راه می‌رود و یا سخن می‌گوید که نشان می‌دهد خود را برتر از همه اطرافیانش می‌بیند، این اعمال و حرکات را نیز تکبّر می‌نامند.[5]
نکوهش تکبّر
در قرآن کریم می‌خوانیم: «به‌زودى کسانى را که در روى زمین به ناحق ادّعاى بزرگى می‌کنند، از [ایمان به] آیات خود، رویگردان خواهم ساخت!».[6] «خداوند متکبّران را دوست نمی‌دارد».[7] و «آنانى که بدون هیچ دلیلى با آیات الهى به مجادله بر می‌خیزند، در نتیجه نزد خدا و اهل ایمان سخت مورد غضب هستند و بدین گونه است که خداوند بر دل هر متکبّر جبّارى مُهر می‌زند».[8]
پیامبر گرامى اسلام(ص) می‌فرماید: «هر کس به اندازه یک دانه خردل کبر در قلبش باشد وارد بهشت نمی‌شود و کسى که به اندازه یک دانه خردل ایمان در دلش باشد وارد آتش نمی‌شود».[9]
امام على(ع) فرمود: «تکبّر، زشت‌ترین خوى است»؛[10] زیرا سبب خشم خدا و دشمنى خلق گردد و اصلاً نفعى بر آن مترتّب نشود.[11]
موارد تکبّر
تکبر و خودبرتربینى؛ گاه انسان را در برابر خدا و پیامبران و فرستادگان الهی به تمرّد و سرکشى می‌کشاند و گاه او را در میان همنوعان و بندگان خدا به برتری‌جویى وا می‌دارد:[12]
الف. تکبّر در برابر خدا: که بدترین نوع تکبّر است و از نهایت جهل و نادانى سرچشمه می‌گیرد. منظور این است که، انسان ادّعاى الوهیّت کند، و نه ‌تنها خود را بنده خدا نداند، بلکه سعى کند مردم را به بندگى خود دعوت نماید.[13]
شکل دیگرى از تکبّر در برابر خدا، تکبّر ابلیس و پیروان او است که از اطاعت خداوند سر باز می‌زنند و تشخیص خود را برتر می‌شمرند و به حکمت پروردگار خُرده می‌گیرند. ابلیس از روی تکبّر گفت: «من هرگز براى بشرى که او را از گِلى خشک و برگرفته از لجنى متعفّن و تیره‌رنگ آفریدى، سجده نکنم!»،[14] و «من از او بهترم! مرا از آتش آفریده‌اى و او را از گِل».[15] گاه حجاب ضخیم کبر و برتری‌جویی چنان جلو چشم عقل و هوش انسان را می‌گیرد که موجود ضعیفى، خود را آگاه‌تر از حکیم مطلق می‌پندارد. چنین انسانی در برابر آفریدگار جهان خیره‌سرى نشان می‌دهد، و اوامرش را اطاعت نمی‌کند.
ب. تکبر در برابر پیامبران و فرستادگان الهی: یعنی شخص خود را بالاتر از آن بداند که از ایشان اطاعت کند.[16] گروهى از مستکبران، از اطاعت پیامبران الهى سر باز می‌زدند و از روى کبر همچون فرعونیان می‌گفتند: «آیا ما به دو انسان که همانند خودمان هستند (یعنى موسى و برادرش هارون) ایمان بیاوریم؟»،[17] و گاه همانند قوم نوح به یکدیگر می‌گفتند: «و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت کنید به یقین زیانکارید».[18] و گاه به بهانه‌جویی‌هاى کودکانه می‌پرداختند و از سر لجاجت می‌گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نمی‌شوند؟ چرا ما خدا را نمی‌بینیم؟ آنها درباره خود تکبّر ورزیدند و طغیان بزرگى کردند!».[19]
ج. تکبّر در برابر مردم: یعنی خود را بزرگ ببیند و مردم را کوچک شمارد. این گونه تکبّر از این جهت که به مخالفت با خداى سبحان منجر می‌شود از مهلکات بزرگ است؛ زیرا متکبّر وقتى حقّ را از کسى می‌شنود از قبول آن خودداری می‌کند و با انکار خود، نفرت و اکراه نشان می‌دهد، و نیز از این‌رو که عزّت و عظمت و برترى مختصّ ذات خداوند است، هر بنده‌اى که تکبّر نماید با صفتى از صفات خدا ستیزه کرده است.[20] این مورد از تکبّر، از سوى رهبران اسلام به صورت‌هاى گوناگون مورد نکوهش و پرهیز قرار گرفته است.[21]
اسباب تکبّر
اسباب و انگیزه‌های تکبّر به این باز می‌گردد که انسان در خود کمالى تصوّر کند و بر اثر حُبّ ذات، بیش از حدّ آن‌را بزرگ نماید و دیگران را در برابر خود کوچک بشمرد. اسباب مهم کبر در هفت چیز خلاصه می‌شود: «علم»، «عمل نیک»، «نَسَب»، «زیبایى»، «قوّت و قدرت»، «مال» و «زیادی یاران، شاگردان و پیروان».[22] در این‌جا به توضیح سه مورد بسنده می‌شود. ولى ظاهراً  منحصر به این موارد نیست، بلکه امور دیگرى نیز می‌تواند سبب تکبّر گردد؛ مانند احساس حقارت و کوچکی؛ امام صادق(ع) فرمود: «هیچ انسانى تکبّر یا گردنکشى نکرد مگر به سبب پَستى و حقارتى که در نفس خویش احساس می‌کرد».[23]
علم سبب کبر و خودبرتربینی گروهى از دانشمندان می‌گردد، همان‌گونه که در حدیث نبوى آمده است: «آفت علم، تکبّر است».[24] بعضى از افراد آن‌چنان کم‌ظرفیّت‌اند که وقتى چند بابى از علم را می‌خوانند خود را بزرگ و دیگران را کوچک می‌شمرند، بلکه با نظر تحقیر به دیگران می‌نگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و کُرنش دارند. در حالى‌که عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده می‌شود، خود را نادان‌تر می‌بینند؛ چرا که خود را در برابر اقیانوس عظیمى مشاهده می‌کنند که تنها قطراتى از آن‌را در اختیار دارند. آنها به خاطر همان مقدار علمى که به دست آورده‌اند مسئولیّت خود را سنگین‌تر می‌بینند و ترس آنها بیشتر می‌شود که گفته‌اند: «هرکس بر علمش افزوده شود، خوف و تواضع او زیاد می‌شود».[25]
انجام اعمال نیک و عبادت موجب کبر و غرور برخی از نیکوکاران و عبادت‌کنندگان می‌شود؛ چرا که از این رهگذر، خود را برتر از دیگران می‌پندارند و انتظار دارند مردم به دیدار آنها بشتابند، در مجالس احترام خاصّى براى آنها قائل شوند و از نیکوکارى و زُهد و تقواى آنها سخن بگویند، گویى عبادت خود را منّتى بر دیگران می‌پندارند. خود را اهل نجات و سایر مردم را اهل هلاک می‌شمرند و این امور سبب می‌شود که امتیاز فوق‌العاده‌اى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر دیگران به‌طور آشکار و پنهان بپردازند.[26] پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «هنگامى که شنیدید کسى می‌گوید: مردم [به خاطر اعمالشان] هلاک شدند بدانید خود او هلاکتش از آنان شدیدتر است!».[27] این آفتى است که کمتر عابدى از آن در امان می‌ماند، هرگاه کسى به او بی‌احترامى کند یقین دارد که بی‌احترام کننده مبغوض درگاه الهى است و بعید می‌داند که خدا او را ببخشد، در حالى‌که اگر خودش به دیگرى چنین آزارى را برساند این قدر اهمّیّت به آن نمی‌دهد و این نوعى جهل و نادانى است.
احتمال نفوذ تکبّر در مسئولان و حاکمان بسیار است، به تعبیر زیباى امام على(ع) «آفت ریاست، فخرفروشی است».[28] آن‌حضرت در کلام دیگرى، فخر و تکبر را از بدترین حالات و صفات حاکمان و والیان دانسته، می‌فرماید: «در دیده مردم پارسا، زشت‌ترین خوى والیان این است که خواهند مردم آنان را دوستدار بزرگمنشى شمارند ... و خوش ندارم که در خاطر شما بگذرد که من دوستدار ستودنم، و خواهان ستایش شنیدن ....».[29]
انسان‏هاى شریف و با ظرفیت، هرگز فریفته پُست و مقام دنیوى نشده و به سبب آن مبتلا به آفت تکبر و خودبرتربینی نخواهند شد. به تعبیر امام على(ع): «افراد با شرف؛ اگر به منزلتى هرچند بزرگ برسند از شادى تکبّر نمی‌ورزند؛ مانند کوهى که بر اثر بادها نمی‌جنبد، و افراد پَست با کمترین مقام از شدّت شادى به تکبر مبتلا می‌شوند؛ مانند گیاهى که گذر نسیمى او را به حرکت در می‌آورد».[30]
این امور؛ امورى است که افراد به سبب همه یا بعضى از آنها ممکن است به دیگران فخرفروشى کنند و البتّه منحصر به اینها نیست، هر نقطه کمال و قوّت معنوى یا مادّى، صورى و یا حتّى خیالى و پندارى ممکن است سبب برتربینی و تکبر صاحبش شود.
گفتنی است؛ مفهوم این سخن آن نیست که انسان براى پرهیز از تکبّر از اسباب کمال فاصله بگیرد و اموری مانند علم و انجام اعمال نیک را در خود بمیراند تا منشأ تکبّر او نشود، بلکه هدف این است که سبک و روش زندگی اجتماعی را بیاموزد و هر قدر بر علم و عبادت و قوّت و قدرت و ثروت او افزوده می‌شود، سعى کند متواضع‌تر گردد و بیندیشد که هیچ‌یک از اینها پایدار نیست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسیار ناچیز است.
مفاسد و پیامدهاى تکبّر
تکبّر، آثار و پیامدهای بسیار مخرّبى در روح و جان و اعتقادات و افکار افراد و نیز در سطح جوامع انسانى دارد، که به چند قسمت از آن در ذیل اشاره می‌شود:
1. آلودگى به شرک و کفر: آیا کفر ابلیس و انحراف او از مسیر توحید و حتّى اعتراض او بر حکمت پروردگار سرچشمه‌اى جز کبر داشت؟ آیا فراعنه و نمرودها و همچنین بسیارى از اقوام سرکش که از پذیرش دعوت انبیاى‏ الهى سر باز زدند دلیلى جز تکبّر داشتند؟ تکبّر به انسان اجازه نمی‌دهد که در برابر حق تسلیم گردد، چرا که کبر حجاب سنگینى در برابر چشم انسان می‌افکند و او را از دیدن چهره زیباى حقّ محروم می‌کند، چنان‌که امام صادق(ع) فرمود: «کمترین درجه کفر و الحاد، تکبّر است».[31]
2. محروم شدن از علم و دانش: انسان وقتى به حقیقت علم و دانش می‌رسد که آن‌را در هر جا و نزد هرکس بیاموزد و همچون گوهر گمشده‌اى برباید، حال آن‌که اشخاص متکبّر به آسانى حاضر نمی‌شوند بهترین علوم و دانش‌ها و برترین و والاترین حکمت‌ها را از افراد هم‌ردیف و یا زیردست خود بپذیرند. امام کاظم(ع) فرمود: «زراعت، در زمین‌هاى نرم و هموار می‌روید و روى سنگ‌هاى سخت هرگز رویش ندارد، همین گونه دانش و حکمت در قلب انسان متواضع رویش دارد، و قلب متکبّر جبّار هرگز آباد نمی‌گردد؛ زیرا خداوند تواضع را وسیله عقل و تکبّر را از ابزار جهل قرار داده است!».[32]
3. سرچشمه بسیارى از گناهان:‏ گاه در حالات افراد حسود، حریص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقّت می‌کنیم می‌بینیم سرچشمه همه این رذایل را در وجود آنها تکبّر تشکیل می‌دهد. آنها هیچ‌گاه مایل نیستند کسى را برتر از خود ببینند به همین دلیل هرگاه نعمت و موفّقیّتى نصیب دیگران شود، به آنها حسد می‌ورزند. آنها براى تحکیم پایه‌هاى برتری‌جویى خود حریص در جمع‌آورى مالند. و براى اظهار برترى بر دیگران به خود اجازه می‌دهند که سایرین را تحقیر کنند و با هتک و توهین، زبان خود را آلوده سازند و به این وسیله آتش درونى خود را فرو نشانند.[33] امام على(ع) می‌فرماید: «حرص، تکبّر و حسد سبب می‌شود که انسان در انواع گناهان فرو رود».[34] و «تکبّر، رذایل اخلاقى را ظاهر می‌سازد».[35]
4. مایه تنفّر و پراکندگى مردم: از بلاهاى مهمّى که بر سر متکبّران وارد می‌شود انزواى اجتماعى و پراکندگى مردم از اطراف آنها است، چراکه شَرَف هیچ انسانى اجازه نمی‌دهد تسلیم برتری‌جویی‌هاى افراد متکبّر شود، به همین دلیل نزدیک‌ترین دوستان و بستگان از آنها فاصله می‌گیرند و اگر به حکم الزام‌هاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى کنند، ولی در دل از آنان متنفّرند! امام علی(ع) می‌فرماید: «کسى که بر مردم تکبر و برتری‌جویی کند، [در دنیا و آخرت پیش مقرّبان الهی و خلائق[36]] ذلیل می‌شود».[37] «براى متکبّر، دوستى باقى نمی‌ماند!».[38] و «چیزى مانند تکبّر خشم مردم را برنمی‌انگیزد!».[39]
درمان تکبّر
در کتاب‌های اخلاقی درباره درمان تکبّر، دو راه ارائه شده است: راه «علمى» و راه «عملى».[40]
راه علمى: افراد متکبّر درباره خود بیندیشند که کیستند؟ و کجا بودند؟ و به کجا می‌روند؟ و سرانجام کار آنها چه خواهد شد؟ و نیز درباره عظمت خداوند بیندیشند و خود را در برابر ذات بی‌مثال او ببینند. در حدیثى آمده است که لقمان حکیم به فرزندش گفت: «واى بر کسى که تکبّر می‌کند، چگونه خود را بزرگ می‌پندارد کسى که از خاک آفرید شده و به خاک برمی‌گردد؟ نمی‌داند به کجا می‌رود؟ به‌سوى بهشت تا رستگار باشد یا به‌سوى دوزخ تا گرفتار خسران آشکارى گردد!».[41]
تاریخ سراسر عبرت جهان را بررسى کنند، درباره سرنوشت فرعون‌ها و نمرودها و سرانجام کار هر یک مطالعه کنند.
بیندیشند؛ انسانى که در آغاز، نطفه بی‌ارزشى بوده و در پایان مُردار گندیده‌اى می‌شود و چند روزى که در میان این دو زندگى می‌کند، چیزى نیست که به‌خاطر آن تکبر نماید. امام باقر(ع) می‌فرماید: «از متکبّر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بی‌ارزشى آفریده شده و در پایان کار مردار گندیده‌اى خواهد بود و در این میان نمی‌داند به چه سرنوشتى گرفتار می‌شود و با او چه می‌کنند».[42]
راه عملى: سعى کند کارهای متواضعان را انجام دهد تا فضیلت تواضع در اعماق وجود او ریشه بدواند؛ مانند این‌که: لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان یا کارگرانش بر سر یک سفره بنشیند، در سلام کردن بر دیگران تقدّم جوید. با کوچک و بزرگ گرم بگیرد و از همنشینى با افراد متکبّر بپرهیزد و امتیازى براى خود بر دیگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع یا از مظاهر آن است در عمل و سخن به‌کار بندد. البتّه باید شرایط زمان و مکان و شخصیت اجتماعی را هم در نظر گرفت، ولی هدف این است که به مقام والاى تواضع برسد و زندگی متواضعانه‌ای داشته باشد، و از کارهایی که نشانه تکبر و خودبرتربینی است دوری نماید.
از سوى دیگر؛ از آنجا که تکبّر اسباب و عللى دارد که به آن اشاره شد؛ به تناسب براى از میان بردن هریک از آنها باید راه‌های تواضع آن‌را آموخت و عملی کرد؛ مانند این‌که؛ اگر سبب کبر و خودبرتربینی علم و دانش است؛ باید عالمان بیندیشند که قرآن مجید دانشمندان بی‌عمل را به خَرانى تشبیه کرده که بارى از کتاب بر پُشت دارند[43] و نیز بیندیشند که به‏ همان نسبت که بر دیگران برترى علمى دارند مسئولیّتشان سنگین‌تر است، ممکن است خداوند از هفتاد گناه جاهل بگذرد پیش از آن‌که از یک گناه عالم بگذرد.[44] نباید فراموش کنند که حساب آنها در قیامت از دیگران بسیار مشکل‌تر است.
مسئولان و حاکمانی که دچار تکبّرند، برای راه مبارزه با این آفت خطرناک؛ عظمت و کبریایى خداوند را در نظر داشته باشند و بدانند که در محضر خداى تعالی، جایى براى بزرگى کردن بنده‌اى ناچیز و بی‌مقدار نیست؛ امام على(ع) در نامه خود به مالک اشتر چنین می‌فرماید: «و اگر قدرتى که از آن برخوردارى، نخوتى در تو پدید آرد و خود را بزرگ بشمارى، بزرگى حکومت پروردگار را که برتر از توست بنگر، که چیست، و قدرتى را که بر تو دارد و تو را بر خود آن قدرت نیست، که چنین نگریستن، سرکشى تو را می‌خواباند و تیزى تو را فرومی‌نشاند و خِرد رفته‌ات را به جاى باز می‌گرداند».[45]
توجه داشته باشند که حکومت و ریاست، عروسى است که با هیچ‌کس شبى به محبت به‌سر نبرد و همان‌طور که مى‏آید، یک روز نیز می‌رود. با رسیدن به یک مقام دنیوى و گرفتن حکم ریاست و حکومت بر یک بخش یا شهر یا استان و کشور چیزى بر ارزش‌هاى فردى انسان افزوده نمی‌شود، بلکه فقط بار مسئولیت انسان سنگین‌تر می‌گردد. به تعبیر امام علی(ع): «کسى که به سبب رسیدن به یک مقام دنیوى، با دیگران برخوردى متکبرانه داشته باشد، حماقت و نادانى خود را آشکار کرده است».[46]
 
[1]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج ‌5، ص 129، دار الفکر، دار صادر، بیروت، چاپ سوم، 1414ق؛ فرهنگ لغت عمید، واژه «تکبر».
[2]. نراقی، ملا محمد مهدی، جامع السعادات، ج ‏1، ص 380، اعلمی، بیروت، چاپ چهارم، بی‌تا؛ فیض کاشانى، محمد بن شاه مرتضى‏، المحجة البیضاء فى تهذیب الإحیاء، ج ‏6، ص 233، مؤسسه النشر الاسلامى‏، قم، چاپ چهارم، 1376ش؛ امام خمینی، شرح چهل حدیث‏، ص 79، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، دفتر قم، چاپ بیستم، 1387ش.
[3]. مکارم شیرازى، ناصر، اخلاق در قرآن‏، ج ‏2، ص 43 – 44، مدرسه الامام على بن ابى طالب(ع)، قم، چاپ اول، 1377ش؛ ر.ک: المحجة البیضاء فى تهذیب الإحیاء، ج ‏6، ص 233.
[4]. ر.ک: نراقی، ملا احمد، معراج السعادة، ص 287، هجرت، قم، چاپ ششم، 1378ش؛ اخلاق در قرآن، ج ‏2، ص 44؛ شرح چهل حدیث، ص 82؛ «راه مقابله با عجب و خود بینی در مسیر سیر و سلوک»، سؤال 15594.
[5]. جامع السعادات، ج ‏1، ص 380؛ اخلاق در قرآن، ج ‏2، ص 44.
[6]. اعراف، 146.
[7]. نحل، 23.
[8]. غافر، 35.
[9]. شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص 241، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ اول، 1403ق.
[10]. لیثی واسطی، علی، عیون الحکم و المواعظ، ص 113، دار الحدیث، قم، چاپ اول، 1376ش؛ تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، ص 188، دار الکتاب الإسلامی، قم، چاپ دوم، 1410ق.
[11]. آقا جمال خوانساری، محمد، شرح بر غرر الحکم و درر الکلم، ج ‏2، ص 379 – 380، دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1366ش.
[12]. المحجة البیضاء فى تهذیب الإحیاء، ج ‏6، ص 231 – 235؛ شبّر، سید عبد الله‏، الأخلاق، ص 172، مکتبة العزیزی، قم، 1374ش.
[13]. اخلاق در قرآن، ج ‏2، ص 46.
[14]. حجر، 33.
[15]. اعراف، 12.
[16]. جامع السعادات، ج ‏1، ص 385.
[17]. مؤمنون، 47.
[18]. مؤمنون، 34.
[19]. فرقان، 21.
[20]. جامع السعادات، ج ‏1، ص 386.
[21]. ر.ک: «معنای اختیال»، سؤال 34935؛ «تعبیر نزع فی المشی برای راه رفتن با تکبر»، سؤال 34933.
[22]. المحجة البیضاء فى تهذیب الإحیاء، ج ‏6، ص 236 – 245.
[23]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ‏2، ص 312، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق.
[24]. مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج ‏10، ص 188، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ دوم، 1404ق.
[25]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ‏70، ص 197، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق؛ نسفی، عبد الله بن أحمد، مدارک التنزیل و حقائق التأویل(تفسیر النسفی)، ج 3، ص 86، دار الکلم الطیب، بیروت، چاپ اول، 1419ق.
[26]. المحجة البیضاء فى تهذیب الإحیاء، ج ‏6، ص 238 – 239؛ اخلاق در قرآن، ج ‏2، ص 48.
[27]. بحار الأنوار، ج ‏70، ص 198؛ ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، جامع الاصول فی أحادیث الرسول، ج 11، ص 741، مکتبة الحلوانی، مطبعة الملاح، مکتبة دار البیان، چاپ اول.
[28]. غرر الحکم و درر الکلم، ص 279.
[29]. شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق و مصحح: صبحی صالح، خطبه 216، ص 335، هجرت، قم، چاپ اول، 1414ق.
[30]. غرر الحکم و درر الکلم، ص 371.
[31]. الکافی، ج ‏2، ص 309.
[32]. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسول(ص)، ص 396، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ دوم، 1404ق.
[33]. اخلاق در قرآن، ج ‏2، ص 58.
[34]. نهج البلاغة، حکمت 371، ص 541.
[35]. غرر الحکم و درر الکلم، ص 36.
[36]. سروی مازندرانی، محمد صالح، شرح الکافی (الاصول و الروضة)، ج ‏11، ص 214، ‌المکتبة الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1382ق.
[37]. الکافی، ج ‏8، ص 19؛
[38]. غرر الحکم و درر الکلم، ص 557.
[39]. همان، ص 685.
[40]. ر.ک: المحجة البیضاء فى تهذیب الإحیاء، ج ‏6، ص 252؛ معراج السعادة، ص 292 – 293، اخلاق در قرآن، ج ‏2، ص 60 – 61.
[41]. شیخ مفید، الإختصاص، ص 338، المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، قم، چاپ اول، 1413ق.
[42]. الکافی، ج ‏2، ص 329.
[43]. جمعه، 5: «مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یحْمِلُ أَسْفاراً».
[44]. الکافی، ج ‏1، ص 47.
[45]. نهج البلاغة، نامه 53، ص 428.
[46]. غرر الحکم و درر الکلم، ص 633.


در تاريخ چنين اصلي تعريف نشده است؛ چون اصل تكرار تاريخ وجود ندارشته و در تاريخ تكراري صورت نمي گيرد، چون اجزاي تشكيل دهنده تاريخ متفاوت هستند، مگر اينكه بگوئيم افعال صادره از عناصر تاريخي و اجزاي آنها تكرار پذير است؛ براي مثال: يكي از علل انحطاط تمدنها در تاريخ فساد و تباهي هيئت حاكمه است و اين يك اصل مسلم تاريخي است كه در قرآن نيز بدان اشاره شده؛ هرگاه امتها و ملل گرفتار فساد و فحشاء و منكرات شده اند و از دستورات الهي سرپيچي نموده اند گرفتار سقوط و انحطاط و هلاكت شده اند و اين را نمي توان اصل تكرار تاريخ ناميد، بلكه سنت حاكم الهي است كه خداوند قرار داده است ؛ هر گاه حاكمان و اهل جوامع از فرامين الهي سرپيچي و تمرد كنند گرفتار هلاكت خواهند شد و هر كس طبق اين سنت الهي در زمين طغيان كند از مدار هستي ساقط خواهد شد.[1] بر اساس نظمي كه خداوند بر هستي حاكم كرده است و تكويني كه خداوند در خلقت تمام موجودات منظور داشته و حد و مرزي مشخص كرده است كه هر كس از آن تجاوز كند وازخط قرمز عبور کند؛منقرض خواهد شد. بر اين اساس عواملي كه در انحطاط تمدنها و سقوط و هلاكت انسانها نقش داشته اند از هر ملتي صادر شود دچار سقوط خواهد شد، چنانچه سبب هلاكت اقوام گذشته بر اساس قرآن كريم عدم تبعيت از پيامبران الهي بوده است؛ قوم عاد، قوم ثمود، قوم نوح، قوم موسي[2] و بني اسرائيل كه به سركردگي فرعون جملگي هلاك شدند. و بسياري از تمدنهاي پيشين و حاكمان و پادشاهان كه سرگذشت آنها در تاريخ آمده است بر اثر ظلم بر طبقات اجتماعي و رواج دادن ناهنجاريها و فساد، گرفتار هلاكت شدند نمونه‌هاي روشن آن حكومت هاي شاهنشاهي ايران تا عصر پهلوي است كه همه آنها بر اثر طغيان و ظلم و ترك سنتهاي الهي گرفتار هلاكت شدند. [3] در طول تاريخ همانطور كه براي پيدايش و بقاي تمدنها و استحرار حكومت ها علتهايي وجود دارد براي نابودي آنها نيز علل مختلف وجود دارد كه هرگاه يكي از آن علل پايدار كننده (علل مبقيه) موجود باشد حكومت و ملت پايدار و مستمر خواهد بود ولي هرگاه در جامعه و يا در بين هيئت حاكمه علتهايي پيدا شود كه مايه نابودي جامعه و حكومت است و مردم نيز در پيدايش آن علتها نقش داشته باشند حكومت و مردم به انحطاط و نابودي كشيده خواهند شد؛ حوادث تاريخي با توجه به علل حدوث شايد متشابه باشند ولي هرگز تكرار پذير نيستند، چون اجزاي تشكيل دهنده آنها متمايز است خصوصا در اعتقاد شيعه كه براي تاريخ سير تكاملي قائل است، انديشه‌ي تكراري بودن آن را مردود مي‌شمارند چون تكراري بودن مغاير با تكامل است. تكراري بودن در حقيقت نوعي از ايستايي است در حاليكه در سير تكاملي تاريخ حركت و تحول و نو شدن ديده مي شود.[4]
هر زمان نو مي شود دنيا و ما                  بي خبر از نو شدن اندر بقا
آنچه را كه به نام تكرار تاريخ مطرح كرده اند و در برخي از مطبوعات از زبان بعضي نقل شده منظور اين نيست كه حوادث تاريخ تكرار مي شوند مثلا گفته شده: كه مواظب باشيد تاريخ مشروطيت تكرار نشود. منظور از بيان اين گونه مسائل اين است كه تجربه تاريخي مشروطيت به ما نشان مي دهد كه مشروطه خواهي را روحانيت رهبري كرد تا كشور را از يوغ و سلطه استكبار و استبداد و استعمار رها سازد هدف مشترك مشروطه خواهان و مشروعه خواهان اين بود ولي دستهاي مرموز استعمار و استبداد آن را طوري طرح ريزي و پيش بردند كه نه تنها رهبران اصلي مشروطه را منزوي و حتي اعدام كردند[5] بلكه انقلاب مشروطه را نيز از مسير خود منحرف و اهداف آن را ناكام نمودند و استبداد ديگري را جايگزين استبداد كهنه كردند و روحانيت پيشرو را به حاشيه رانده و سركوب نمودند.
 در جريانات بعد از انقلاب اسلامي نيز برخي از مسئولين به مردم هشدار دادند كه مواظب باشيد تجربه تلخ مشروطه تكرار نشود و انقلاب از مسير اصلي خود منحرف نشود، منظور از تكرار مشروطه اين است كه مواظب دستهاي پنهان استعماري كه مهمترين عامل انحراف مشروطه بود دوباره همان عامل و علت انحراف فعاليت خويش را براي رسيدن به آمال خود عملي ننمايد، وگرنه مشروطه و يا تاريخ عصر قاجار هرگز قابل تكرار نيست مگر اينكه بعلت اشتراك علتها بيان برخي از حوادث تشابه نزديك وجود داشته باشد.
 بنابراين تاريخ تكرار پذير نيست و اين علتها هستند كه مشترك بوده و حوادث مشابه را بوجود مي آورندبه نحوي كه گوئي تاريخ تكرار مي شود.

 

پي نوشت ها:
[1] . سنه الله التي قد خلت في عباده و خسر هنا لك الكافرون.(غافر/85)
«.... ولا تجد لسنتنا تحويلا....» اسراء/77، «.... قد خلت من قبلكم سنن فسيروا في الارض...» آل عمران/137، و آيات 43 سوره فاطر كه همه بر وجود سنتهاي الهي در بين انسانها و جوامع تاكيد دارند سنتهاي حاكم الهي كه هرگز تغيير پذير نيستند.
[2] . آيات 17 سوره اسراء 74 مريم، 45 سوره حج، 50 نجم، 8 زخرف، 36 ق، 4 اعراف كه در تمام اين آيات مايه هلاكت اقوام متمرد از فرمان الهي بيان شده است.
[3] . و ماكنا مهلكي القري الا و اهلها ظالمون 59 قصص، فاهلكناهم بذنوبهم و انشانا من بعدهم ... انعام آيه 6 الم ياتهم نبا الذين من قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين و المو تفكات... آيه 70 سوره توبه و آيه 60 سوره هود و 70 و 89
[4] . شهيد مطهري، فلسفه تاريخ ج 1، ص 230
[5] . رک :ملک زاده ،مهدي ،تاريخ مشروطه؛ مانند شيخ فضل الله نوري(ره)

اگر جنگ بر سر وطن باشد که دفاع مقدس نیست ، زیرا از مادیات است نه معنویات .


دفاع از کشور و آب و خاک مساله ای است که هم در فطرت انسانها ریشه دارد و هم قانونی است که در اسلام به رسمیت شناخته شده و بر آن تاکید شده است و بر این اساس از منظر اسلام کسی که در راه دفاع از اهل و خانواده و حتی صیانت از اموال خود کشته شود، اجر شهید را دارد. (رک: اصول الکافی ج : ۵ ص : ۵۲ بَابُ مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ) بر همین اساس در طول تاریخ شاهد آن بوده ایم که هر زمانی که بخشی از کشور ما مورد تهاجم بیگانه قرار می گرفت مردم بر اساس وظیفه دینی و شرعی خود به دفاع می پرداختند. التبه طبیعتا با توجه به شرایط خاص زمان های قدیم و کمبود اطلاعات از مناطق دیگر، کمبود امکانات برای جابجایی سریع، ماهیت قدرت طلبانه برخی تهاجمات و جنگ قدرت شاهان زورگو و مدعیان با یکدیگر که باعث می شد مردم کمتر انگیزه ای برای مشارکت در این بازی های قدرت طلبانه داشته باشند و ... نمی توان همه نمونه هایی که مردم مورد تهاجم دیگران قرار می گرفتند را یکسان دانست ولی اصل دفاع در برابر مهاجمان همواره در بین مردم ما وجود داشته است و از این اصل مهم و اساسی در راه دفاع از آب و خاک این کشور استفاده شده است به ویژه در دوران جنگ های ایران و روس که در آن مردم کشور ما با فتاوای علما و نیز بهره گیری از اصل فطری و شرعی دفاع ، جانانه به صحنه آمده و به دفاع پرداختند. بنابر این تجربیات تاریخی حاکی از این است که مردم همواره برای دفاع از سرزمین خود آماده اند و آن را نه تنها صرفا از سر حب به خاک بلکه به عنوان یک وظیفه شرعی قلمداد می کنند ولی در عین حال با توجه به اینکه بخشی از وظیفه دفاع از سرزمین به دولت ملی واگذار شده است این احساس وظیفه مردمی باید همراه با پشتیبانی نظام باشد تا موفقیت دست یافتنی تر باشد کما اینکه در دوران دفاع مقدس باتوجه به ماهیت مردمی نظام اسلامی و حمایت و پشتیبانی متقابل مردم و نظام از یکدیگر در تمامی عرصه ها از جمله عرصه دفاع مقدس، سرانجام این جنگ به عنوان نخستین جنگی که در طی ۲۰۰ سال گذشته با پیروزی ایران و از دست ندادن یک وجب خاک به دشمن همراه بود مطرح شد.
اما نکته قابل توجه و مهم ناظر به سوال اینکه انگیزه های شهدا حتی اگر به فرض نادر و اقلیت دفاع از سرزمین بود با این حال، هنر شهیدان و به طور کلی رزمندگان این بود که انگیزه های به ظاهر مادی را در راستای انگیزه های الهی قرار دادند. به ویژه که میان دفاع از سرزمین و مال و ناموس با آموزه های دینی نه تنها تعارضی وجود ندارد بلکه حتی دین، خود موید و موکد آن می باشد. از طرفی دیگر حتی در صورتی که میان انگیزه های ملی شهدا و رزمندگان و انگیزه های الهی آنان تعارض بوده و لازم باشد حتما یکی از دو انگیزه به عنوان انگیزه اصلی مطرح شود در آن صورت به جای قضاوت های از پیش خود بهتر است به خود آنان مراجعه کنیم تا بدانیم که با چه انگیزه ای به جبهه های حق علیه باطل شتافتند و در این میان با توجه به اینکه رزمندگان آن روزگار نیز در واقع یادگاران آن شهدا بوده اند دیدگاههای آنان نیز می تواند بیانگر انگیزه های خود و نیز شهدا باشد. بنابر این با مراجعه به چند مورد در می یابیم که شهدا چه انگیزه ای داشتند که این موارد عبارتند از:
۱ – وصیت نامه های بر جای مانده از شهدا که سرتاسر آن پر است از مضامین دینی که هم وجود این مضامین و هم تصریحاتی که در لابلای آنها در باره انگیزه های آنها وجود دارد به خوبی گویای نقش انگیزه های دینی آنان از عزیمت به جبهه ها می باشد ؛ انگیزه هایی همچون شهادت در راه خدا ، عمل به وظیفه الهی ، لبیک به ندای یاری خواهی امام حسین ، اطاعت از فرمان ولی فقیه ، یاری امام زمان ، آزادی کربلا و فلسطین از چنگال ظالمان بر اساس شعار «راه قدس از کربلا می گذرد» و حفظ نظام اسلامی و ... . به عنوان مثال در یکی از وصیت نامه های تاثیر گذار یکی از شهدا چنین آمده است : «هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای هل من ناصر ینصرنی لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه ای را که امام عزیزمان بارها در پیامها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من می روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملتهای زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمی تواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. من به جبهه می روم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کرده ام و امیدوارم که پیروز هم بشوم. پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشته ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی رود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم. و بحق که ما می رویم که این حسین زمان و خمینی بت شکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می کنند پاداش عظیم می بخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله»(نقل از سایت تبیان ، http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=۳۲۱۹۹ )
البته در این زمینه قطعا استناد به یک وصیت نامه نمی تواند گویای تمامی واقعیات باشد اما بررسی آماری در وصیت نامه ها می تواند تا حدود بسیار زیادی شاهد این ادعا باشد که خوشبختانه چندین تحقیق و پژوهش در قالب پایان نامه و مقاله و کتاب انجام شده است . حجت الاسلام رحیمیان نماینده سابق ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران در این زمینه می گوید: « در یک تحقیق و پژوهش روی وصیت‌نامه شهدا خالص‌ترین و ناب‌ترین کلمات در وصیت‌نامه آنان است. در موضوع انگیزه خاستگاه حرکت شهدا، می‌بینیم همه شهدا به طور میانگین ۴ بار در هر وصیت‌نامه الهام گیری از مکتب عاشورای کربلا را مطرح کرده‌اند و در ۱۰۰ درصد وصیت‌نامه شهدا هدف و انگیزه آنها دفاع از اسلام و جمهوری اسلامی بیان شده است. حتی در یک وصیت‌نامه دفاع از تخت جمشید و ایران منهای اسلام مطرح نشده است. همه چیز متمرکز روی اسلام است خاستگاه اسلام و هدف اسلام است. ‌عموم شهدا نزدیک به صد درصد شهدای ما آنها که از روی اختیار مسیر شهادت را انتخاب کردند از مسیر مسجد و نماز جماعت و جمعه عبور کردند. شهدایی که توصیه به نماز کردند بعضاً ۴ بار در وصیت‌نامه خود تاکید بر حضور در نماز جمعه داشته‌اند.»( http://www.rajanews.com/detail.asp?id=۸۱۶۹۳ )
روحیات و حالات معنوی شهدا و رزمندگان دفاع مقدس نیز حاکی از روحیه های دینی قوی آنان داشت که نقل خاطرات رزمندگان آن روزگاران که خوشبختانه امروز بسیاری از آنان در بین ما هستند حاکی از این مطلب است و هرگز عشق خاک نمی تواند باعث بروز چنین روحیه های ایمانی قوی ای باشد که امام راحل عظیم الشان با تمامی مقامات عرفانی اش در برابر آنان اینگونه بیان فرمایند که: «من به این چهره هاى نورانى و بشّاش شما، و به این گریه هاى شوق شما حسرت مى برم. من احساس حقارت مى کنم. من وقتى با این چهره ها مواجه مى شوم. و این قلبهائى که به واسطه توجه به خداى تبارک و تعالى این طور در چهره ها اثر گذاشته است، احساس حقارت مى کنم»(صحیفه امام ، ج ۱۳ ، ص ۳۹۲)
۲ – شعارهایی که در زمان دفاع مقدس سر داده می شد و در بخشهایی از آنها انگیزه های الهی و هدف از عزیمت به جبهه ها مطرح می شد که در آنها ذره ای بوی ملی گرایی دنیا گرا وجود نداشت و در تمامی آنها مضامین مذهبی و دینی موج می زد همچون «راه قدس از کربلا می گذرد ، هیهات منا الذله ، یا کربلا یا شهادت ، تا کربلا رسیدن یک یا حسین دیگر و ... » ، همچنین شعارهایی که در استقبال از شهدا سرداده می شد نیز نشان از انگیزه های مقدس آنان داشت همچون «این گل پرپر از کجا آمده از سفر کرببلا آمده ، این گل پر پر به کجا می رود سوی حسین به کربلا می رود»
۳ – در کنار شعارها اشعاری که بخش عظیمی از ادبیات دفاع مقدس را تشکیل می دهد و نقش مهمی در تشویق و روحیه دادن به رزمندگان ایفا می کرد نیز بر جای مانده است که در آنها انگیزه های رزمندگان از حضور در جبهه های جنگ، به خوبی به تصویر کشیده شده است.
۴ - ... . علاوه بر این مطالب، این نکته را نیز نباید فراموش کرد که در مقطع دفاع مقدس اساسا کسانی که ادعای ملی گرایی داشتند نه تنها حاضر به اثبات ملی گرایی خود از طریق حضور در جبهه ها نشدند بلکه بسیاری از آنها با شنیدن اولین اخبار جنگ از ایران فرار کرده و در کشورهای اروپایی و آمریکایی به خوشگذرانی های خود مشغول شدند و برخی از آنها نیز که در ایران مانده بودند به جای همراهی با مردم ایران ، به انواع دسیسه و توطئه دست زده و در شرایطی که کشور تحت اشغال دشمن بود مدام بر طبل مذاکره و عقب نشینی و همراهی با سیاست های آمریکا می کوبیدند (در این زمینه رک : ستون پنجم یا دومین دو راهی/ نگاهی به مواضع و عملکرد نهضت آزادی ایران در مورد جنگ ایران و عراق ، حسین یکتا ، مجله زمانه ، ۳ آبان ۸۳ ، شماره ۲۶)
بنابر این در یک کلام می توان گفت که تجربه هشت سال دفاع مقدس و تجربیات بعد از آن نشان داد که در تمامی این دورانها رزمندگان و شهدا و بسیجی ها ، حتی در راه دفاع از ارزشهای ملی نیز بر ابعاد مذهبی خویش تاکید داشته و دارند و انگیزه های آنان در دوران دفاع مقدس انگیزه های کاملا الهی بود و ذره ای بوی دنیا طلبی و مادی گرایی از نوع گروههای مدعی ملی گرایی از آن به مشام نمی رسد.


« بسیج لشگر مخلص خداست که دفتر تشکیل آن را همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضاء نموده اند». امام خمینی حیثیت امروز نظام، تا حد زیادی مدیون بسیج و حضور همه جانبه مردم در آن بوده است، حتی تصاحب قدرت جهانی اسلامی با بسیج همه جانبه و فراگیر در جهان میسر خواهد بود به گفته امام راحل، این امر شدنی است و باید به دنبال تحقق یافتن آن بود.
بسیج چیست و بسیجی کیست؟

اگر بخواهیم مفهوم بسیج و بسیجی را در ادبیات انقلاب اسلامی جستجو کنیم، چاره ای جز بیان مراد حضرت امام (ره) از بسیج و بسیجی نداریم. در اندیشه امام(ره) بسیج نهادی است اجتماعی با ابعاد متعدد. در این نگرش بسیج دیگر صرفاً سازمانی نظامی نیست که فقط در زمان جنگ و برای دفاع در مقابل دشمن شکل گرفته باشد، بلکه نهادی است وسیع و پاسخگوی نیازهای اساسی و حیاتی جامعه و با اجزای دیگر نظام، چنان هماهنگی و پیوند دارد که انفصال آن جز با انحلال جامعه اسلامی متصور نیست. بسیج در صورتی می تواند نهادی جامع و شامل جهات متعدد و پایدار شناخته شود که نیازهای دایمی و باورها و ارزش های فرهنگی پدید آورنده آن به روشنی تعریف شوند، این نیازها ممکن است اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و یا نظامی باشند. به فرموده امام(ره) « بسیج شجره طیبه و درخت تناور و پر ثمری است که شکوفه های آن بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق می دهد، بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدسته های رفیع آن، اذان شهادت و رشادت سر داده اند. بسیج میقات پا برهنگان معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن، نام و نشانی در گمنامی و بی نشانی گرفته اند.»(۱) از دیدگاه امام بسیجی کسی است که در عمل علاقه خود را به پیشرفت و حفظ و گسترش اقتدار نظام اسلامی و شأن و حیثیت ملت مسلمان نشان دهد. یعنی بسیجی بودن معیار و ملاکی است که بر اساس آن میزان تعهد اعضای آن به اصول و آرمان های انقلابی سنجیده می شود. تاریخچه و پیدایش بسیجاز دیدگاه امام(ره) تاریخ و سابقه بسیج به بیداری قوم بنی اسراییل و قیام آن قوم بر ضد ظلم فرعونی به فرمان حضرت موسی علیه السلام و بسیج اصحاب پا برهنه و فقیر صفه در برابر ظلم و غارت اشراف بت پرست مکه، به دعوت رسول اکرم - صلی الله علیه و اله و سلم – و نیز اهتمام ائمه اطهار علیهم السلام. که نگرش الهی داشتند و به تشویق مردم به هم پیمانی برای حل مسائل سیاسی و کاهش گرفتاری مسلمین باز می گردد. در عصر حاضر هم، بسیج مردم در جریان تحریم تنباکو و مبارزه بر ضد استعمار دولت انگلیس به فتوای مرحوم میرزای شیرازی و قیام پانزده خرداد در سال ۱۳۴۲ در برابر ظلم و خیانت رژیم پهلوی و استمرار مبارزه آنان تا سرنگونی حکومت شاهنشاهی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ ماهیت بسیجی دارد. «سنگ بنای بسیج بر حکم فقهی و جهادی استوار است؛ جهادی که مبتنی بر روحیه دفاعی باشد و نه تهاجمی یا جهان گشایی، بسیج در نظر امام مولودی جدید است که کارشناسان جهانی نمی توانند آن را بشناسند، هر گاه قوه ایمان در ملتی زنده شود، همگان را به قیام الله فرا می خواند و می تواند سرتاسر یک کشور را بسیج نماید، معیار حرکت بسیج هم همین اسلام و درک مفاهیم عالیه آن است».(۲) از نظر حضرت امام برای پیدایش و تقویت روح ایمان در میان مردم که موتور حرکت بسیج هستند؛ دو عامل نقش بی بدیل و غیر قابل انکار دارد؛ یکی مساجد، دیگری روحانیت.(۳) مساجد مرکز بسیج مردمی بر ضد اهداف شوم دشمن است. مسجد در اسلام و در صدر اسلام همیشه مرکز جنبش حرکت های اسلامی بوده، از مسجد، تبلیغات اسلامی شروع می شده است و حرکت قوای اسلامی برای سرکوبی کفار و وارد کردن آنها در بیرق اسلام از مسجد بوده است، همیشه در صدر اسلام مسجد مرکز حرکات و مرکز جنبش ها بوده است.(۴) پیغمبر مسجد جیوش را برای کوبیدن قدرت ها تجهیز می کرد. روحانیت هم از این قدرت و توان بهره مند است که بتواند مردم را بسیج کند. مأموریت های بسیجمهم ترین مأموریت های بسیج را د رحال حاضر می توان بدین شرح خلاصه کرد: مقابله با استکبار: در رأس مأموریت های بسیج و ستیز با جهانخواران و به ویژه دشمن اصلی این انقلاب، امریکاست. در یکی از پیام های امام(ره) به مناسب هفته بسیج در تاریخ ۲ آذر ۱۳۶۷ می خوانیم: «من مجدداً به همه ملت بزرگوار ایران و مسؤولان عرض می کنم چه در جنگ و چه در صلح بزرگ ترین ساده اندیشی این است که تصور کنیم جهانخواران خصوصاً امریکا و شوروی از ما و اسلام عزیز دست برداشته اند؛ لحظه ای نباید از کید دشمنان غافل بمانیم. در نهاد و سرشت امریکا کینه و دشمنی با اسلام ناب محمدی - صلی الله علیه و آله و سلم - موج می زند. در ادامه برای مقابله با آنان می فرماید: خلاصه کلام اگر بر کشوری نوای دلنشین تفکر بسیجی طنین انداز شد، چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد گردید والا هر لحظه باید منتظر حادثه ماند». بسیج باید مثل گذشته و با قدرت و اطمینان خاطر به کار خود ادامه دهد...(۵) قیام در مقابل انحرافات: «اکنون که به حمدالله تعالی دانشگاه از چنگال جنایت کاران خارج شده و بر ملت و دولت جمهوری اسلامی است، در همه اعصار که نگذارند عناصر فاسد دارای مکتب های انحرافی یا گرایش به غرب و شرق در دانش سراها و دانشگاه ها و سایر مراکز تعلیم و تربیت نفوذ کنند و از قدم اول جلوگیری نمایند تا مشکل پیش نیاید و اختیار از دست نرود و وصیت اینجانب به جوانان عزیز دانشگاه ها و دبیرستان ها آن است که خودشان شجاعانه در مقابل انحرافات قیام نمایند تا استقلال و آزادی خود و کشور و ملت خودشان مصون باشد».(۶) تحمل صبر و مبارزه علمی و عملی من در اینجا به جوانان عزیز کشورمان به این سرمایه ها و ذخیره های عظیم الهی و به این گل های معطر و نو شکفته جهان اسلام سفارش می کنم که قدر و قیمت لحظات شیرین زندگی خود را بدانید و خودتان را برای مبارزه علمی و عملی بزرگ تا رسیدن به اهداف عالی انقلاب اسلامی آماده کنید... مبارزه علمی برای جوانان زنده کردن روح جستجو و کشف واقعیت ها و حقیقت هاست، و اما مبارزه عملی آنان در بهترین صحنه های زندگی و جهاد شهادت شکل گرفته است. ۴. تعلیم و تربیت جوانان در جهت پاسداری از اصول و اهداف انقلاب و نظام «... بسیجیان در تعلیم و تربیت جوانان و نوجوانان مساعی جمیله خود را روز افزون کنند».(۷) مسؤولیت های بسیجبا توجه به جایگاه بسیار حساس بسیج در نشان دادن چهره نظام جمهوری اسلامی و ایجاد جاذبه در درون جامعه برای مشارکت و جذب هر چه بیشتر جوانان و نوجوانان به سمت الگوهای سازنده مبتنی بر هویت ملی – مذهبی از دیدگاه مقام معظم رهبری، بسیج و بسیجی مسؤولیتی سنگین را به عهده داشت و توانست یک ارتش معنوی مردمی را پایه ریزی کند. به طوری که امام خمینی(ره) در مورد بسیجیان قهرمان فرمودند: شما آیینه مجسم مظلومیت ها و رشادت های این ملت بزرگ، در صحنه نبرد و تاریخ مصور انقلابید. شما فرزندان مقدس و پرچمداران عزت مسلمین و سپر حوادث این کشورید. شما یادگاران و همسنگران و فرماندهان و مسؤولان بیداردلانی بوده اید که امروز در قرارگاه محضر حق مأوا گزیده اند. من به طور جد و اکید می گویم که انقلاب و جمهوری اسلامی و نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که بحث از بزرگ ترین سنگرهای دفاع از ارزش های الهی نظام ما بوده و خواهد بود، به وجود یکایک شما نیازمند است چه صلح باشد و چه جنگ.(۸) در طول ۸ سال دفاع مقدس، بسیج آن چنان ظاهر شد که دشمنان اعتراف کردند که قدرتی که در بسیج نهفته، توان مقابله با یکایک ارتش های کلاسیک جهانی را دارد. دشمن که سودای فتح سه روزه را در سر می پروراند، در همان روزهای نخستین با مردمی مواجه گشت که با دست خالی اما با سلاح ایمان و اعتقاد به ارزش های الهی و انسانی به دفاع از کیان مقدس نظام اسلامی برخاسته بودند و از ایثار جان خویش دریغ نمی کردند. جوانان سلحشوری که به فرمان امام(ره) در پایگاه های مقاومت تحت عنوان بسیجی گرد آمده بودند و با کوچک ترین اشاره ایشان به جبهه های نبرد هجوم می بردند و تا آخرین قطره خون خویش ایستادگی و مقاومت می کردند وظیفه بسیج فقط به جنگ و مساله نظامی محدود نمی شود و امنیت داخلی کشور در سخت ترین شرایط یعنی دوران فعالیت منافقین و دیگر گروه های ضد انقلاب که با کمک کشورهای خارجی ذی نفع در ایران درصدد آشوب و تنش و تجزیه و جدایی قسمت هایی از خاک کشور بودند، به مدد نیروی بسیج و پایگاه های مقاومت حفظ شد. در حوادث طبیعی و بلایا، همچون زلزله، سیل و طرح واکسیناسیون فلج اطفال حضور بسیجیان گره گشای مشکلات و مایه دلگرمی مردم و مسؤولان بوده است. کما این که در حادثه اسفبار زلزله رودبار در سال ۱۳۶۹ سرعت عمل و ایثار نیروهای مردمی در عملیات نجات به حدی بود که خارجیان حاضر در منطقه با اظهار تعجب از حضور گسترده بسیجیان اقرار کردند که به حضور آنان احتیاج نیست. در زلزله اسفبار استان قزوین، در همان ساعات اولیه، مردان بسیجی در منطقه زلزله زده در کنار نیروهای امداد هلال احمر و ... و زنان بسیجی در شهرها با تشکیل صف های بسیار طویل اهدای خون و اهدای کمک های نقدی و جنسی جهانیان را به تحسین واداشت. امام خمینی(ره) در مورخ ۲/۹/۶۷ در هفته بسیج درباره خطر غفلت از بسیجیان و روحیه بسیجی گری به مسؤولان پیامی را صادر می فرمایند. ایشان فرمودند: «من دست یکایک شما پیشگامان رهایی را می بوسم و می دانم که اگر مسؤولان نظام اسلامی از شما غافل شوند، به آتش دوزخ الهی خواهند سوخت. بار دیگر تأکید می کنم که غفلت از ایجاد ارتش بیست میلیونی (بسیج) سقوط در دام دو ابرقدرت جهانی را به دنبال خواهد داشت. من از تمامی بسیجیان خصوصاً از فرماندهان عزیز آن تشکر می کنم و از دعای خیر برای این فرزندان با وفای اسلام غفلت نخواهم نمود».(۹) آری، مسؤولان در برابر حفظ روحیه ایثار و خدمت که از ویژگی های بسیجیان است، مسؤول هستند، هر گونه تجمل گرایی و عدم کارایی در عرصه مسؤولیت و بی توجهی به روحیه و عواطف مردم خطری است که می تواند به نهاد بسیج در عرصه های خطر، ضربه وارد کند. پانوشت ها: صحیفه نور، جلد ۲۱، ص ۱۹۵. ۲ و ۳ . صحیفه نور، ج ۱۴، ص ۴۷۵. ج ۶، ص ۱۷۵. ۴. بیانات امام (ره) در جمع اعضای هیات نمایندگی عالی رتبه روحانی عربستان – ۱/۲/۵۸. ۵. صحیفه امام جلد ۲۱، ص ۵۴، ۲/۹/۶۷. ۶. صحیفه نور – جلد ۲۱، ص ۱۹۲. ۷. صحیفه امام، جلد ۱۵، ص ۲۳۲. ۸. صحیفه نور ، جلد ۲۱، ص ۱۸و۱۹. ۹. صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۱۹۶.


دائم الوضو بودن یکی از دستورات مستحبّی است که در اسلام تأکید شده برای همین اولا : امتثال خود این أمر عبادت محسوب می شود وبرای آن ثواب داده می شود ثانیا : چون دائم الوضو هر کاری را با وضو انجام میدهد، آن کار نیز بمنزله عبادت می شود .ثالثا : چون غالب روز را با عبادت به سر برده ، ذکر ویاد خدا بیشتر در دلش زنده می شود و همین أمر باعث دوری از لغزش و گناه می شود و رابعا : این یاد خدا باعث آرامش قلبی و روحی او میشود ( ألا بذکر الله تطمئن القلوب ).
همچنین علاوه بر آثار معنوی ، خواص جسمانی نیز بهمراه دارد چرا که در آثر تداوم وضو و شستن دست و صورت ، بهداشت بیشتری رعایت می شود وتماس با آب تسکین أعصاب و روان رانیزبهمراه دارد. ( تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیة، ۱۳۷۴ ش، اول، ج ۴، ص ۲۹۱).
در آخر به برخی روایات در این زمینه إشاره می شود :
- پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله به یکى از اصحاب خود فرمود:« أَکْثِرْ مِنَ الطَّهُورِ یَزِیدُ اللَّهُ فِى عُمُرِکَ»؛ هر چه مى توانى بیشتر طاهر (با وضو) باش خداوند عمرت را زیادتر مى کند» (وسائل الشیعة ، ج ۱، ص ۳۸۳).
-۰ موجب سفید روئى در قیامت
پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) در پاسخ به فردى در خصوص وصف مومنان و کافران در قیامت فرمودند: « أَمَّا الْمُؤْمِنُونَ فَغُرٌّ مُحَجَّلُونَ مِنْ أَثَرِ الْوُضُوءِ وَ السُّجُودِ وَ أَمَّا الْکَافِرُونَ فَمُسْوَدُّونَ الْوُجُوهُ فَیؤْتَى بِهِمْ إِلَى الصِّرَاط» بحار الأنوار، ج ۵۷، ص ۲۶۰.؛ (مؤمنان درخشان و روسفید بر اثر وضوء و کافران سیه رویند و آنها را بر کنار صراط آرند»
-
درک ثواب شهداء
پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) در ادامه روایت قبلى با تاکید بر دائم الوضوء بودن مى فرماید: «إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَکُونَ بِاللَّیلِ وَ النَّهَارِ عَلَى طَهَارَةٍ فَافْعَلْ فَإِنَّکَ تَکُونُ إِذَا مِتَّ عَلَى طَهَارَةٍ مِتَّ شَهِیداً» بحار الأنوار، ج ۶۶، ص ۳۹۶.
- ؛ ( اگر مى توانى همیشه با وضو باشى این عمل را ترک نکن چرا که ملک الموت آنگاه که روح بنده اى را که با وضو باشد او را شهید محسوب خواهد نمود. »
-T } بخشش گناهان
از دیگر اسرار وضو بخشش گناهان مى باشد امام باقر(علیه السلام) در این خصوص فرموده اند: «ثَلَاثٌ کَفَّارَات فَإِسْبَاغُ الْوُضُوءِ فِى السَّبَرَاتِ وَ الْمَشْى بِاللَّیلِ وَ النَّهَارِ إِلَى الْجَمَاعَاتِ وَ الْمُحَافَظَةُ عَلَى الصَّلَوَات» معانى الاخبار، ص ۳۱۴.؛ ( سه چیز است که جبران کننده و محو کننده گناه است: کامل گرفتن وضو در هواى بسیار سرد، راه رفتن در شب و روز به سوى جماعتهاى اسلامى(نماز جماعت و جمعه )، مراقبت بر انجام صحیح نمازها».


دعابرای زودترآمدن امام زمان(عج)درست است.درصورتی که باآمدن امام زمان روزقیامت نزدیکترمیشودودرقرآن آمده که کفارازپیامبران خداونددرخواست قیامت زودرس را داشتند؟


مراد از تعجیل فرج آن است که مردم از خدا بخواهند تا زمینه‌ها و شرایط ظهور فراهم شود و موانع ظهور برطرف گردد تا ظهور واقع شود. البته باید بدانیم که تلاش مردم نیز مهم است، یعنی آنان نیز، با انجام وظایف دینی و آماده کردن خود برای ظهور [با توجه به انجام وظایف یک منتظر واقعی]، می‌توانند امر ظهور را سرعت ببخشند. البته در یک صورت چه تعجیل و چه تاخیر فرج برای ما ضرر دارد و آن زمانی است که ما امام زمان خود را نشناسیم! اگر فرج پیش افتد و ما امام زمان خود را نشناخته باشیم یقینا با جهل و جهالت درمقابل حضرت قرار می گیریم و کفر پیدا خواهیم کرد بنابراین تعجیل فرج برای ما ضرر دارد چوه امام خود را نشناخته ایم.اگر فرج تاخیر بیافتد و ما امام زمان خود را نشناخته باشیم و بمیریم در حالیکه ظهور او را درک نکرده باشیم در این صورت هم به مرگ جاهلیت مرده ایم بنابراین تاخیر فرج هم برای ما ضرر دارد چون مرده ایم و امام زمان خود را نشناختیم در نتیجه باید گفت: اگر امام خود را بشناسیم تعجیل و تاخیر فرج برای ما ضرری ندارد چنانچه حضرت صادق(ع) به مفضل فرمود: « اگر شما به آنچه که ما وصیت کرده ایم عمل کنید و از تجاوز نکنید پس اگر بمیرد(در تاخیر فرج) یکی از شما پیش از آنکه قائم(حضرت مهدی(عج)) ما خروج کند شهید خواهد بود و کسی که دشمنی را بکشد در پیش روی او برای او اجر بیست شهید خواهد بود».از طرفی تاخیرظهور هر روز فاجعه ای برای بشریت و افزوده شدن بر فتنه ­ها و مشکلات ان سانهاست . اگر امام زمان زودتر ظهور نکند ، ‌حکومت های استبدادی ­ و افراد فاسد و ظالم هر روز قدرت مندتر شده و بر ظلم و فسادشان افزوده می گردد.... بعضی از آن مصایب و بلایای که هر روز زیاد می شود چنین است:۱. وضع حکومت‌ها؛ حکومت‌ها استبدادی و افراد فاسد و ظالم‌اند و حکومت‌های ضعیف و زودگذر و متزلزل در رأس امور قرار دارند.۲. وضع دین؛ از اسلام و قرآن، فقط اسمی می‌ماند و مساجد، زیبا، اما بدون جمعیت است و عالمان دین، افرادی بد و فتنه گرند، و مردم از دین خارج می‌شوند.۳. وضع اخلاق؛ عواطف انسانی ضعیف شمرده می‌شود و ترحم به هم وجود ندارد و انواع فساد‌های اخلاقی، به طور علنی در جامعه انجام می‌شود(بدون نهی و جلوگیری).۴. وضع امنیت؛ ترس و اضطراب فراگیر و راه‌ها نا امن است و جنایت‌های هولناک صورت می‌گیرد. مردم، آرزوی مرگ می‌کنند و مرگ‌های ناگهانی و زلزله و جنگ و فتنه و بیماری و مرگ زیاد می‌شود.۵. وضع اقتصاد؛ باران و محصولات کشاورزی کم می‌گردد و رود‌ها و چشمه‌ها خشک می‌شوند و گرانی و فقر و گرسنگی و عدم رونق تجارت و بازار، غوغا می‌کند.البته در کنار همه این مشکلات، عده‌ای به وظیفه شرعی خود عمل می‌کنند و علم اسلام و انسانیت را بر پا می‌دارند و زمینه ظهور را فراهم می‌کنند. در آن زمان، ایران ـ به خصوص شهر مقدس قم ـ‌ پایگاه شیعیان و محل امید مردم خواهد بود. بنابراین، چنین نیست که همه، در ظلم و فساد فرو رفته باشند، بلکه عده‌ای، با زحمات فراوان، خود را حفظ می‌کنند و فروغ امید را در دل مردم روشن نگه می‌دارند.این را هم باید بدانیم که پیروزی هر انقلاب و هر فعالیت اجتماعی به یک سلسله شرایط و موقعیت های عینی و خارجی بستگی دارد که بدون فراهم شدن آن شرایط نمی تواند به هدفش برسد. اگر چه قسمتی از شرایط و موقعیت های انقلاب مهدی(عج) آسمانی وخدایی است و جنبه آسمانی دارد، اما اجرای کلی مأموریت وی، به گرد آمدن شرایط عینی وخارجی وابسته است.به نظر می رسد علت تاخیر در ظهور عدم تحقق بعضی از این شرایط است.همان گونه که آسمان چشم به راه ماند تا پنج قرن از جاهلیت بگذرد و آن گاه ندای آخرین رسالت آسمانی را از سوی پیامبراکرم(ص) بشنود، این انتظار یعنی اجرای برنامه الهی هم مستلزم تحقق موقعیت های عینی و خارجی و یا عوامل دیگری است( مانند محیط مساعد و فضای عمومی مناسب و یا بعضی ویژگیهای جزیی) که جنبش دگرگونی بخش از لابه لای پیچ و خم های جزیی، در جستجوی آن است.سنت تغییر ناپذیر خداوند سبحان، بر این است که اجرای انقلاب اسلامی حضرت مهدی(عج) نیز به موقعیت های خارجی و پذیرنده ای که محیط مساعد و فضای عمومی را برای درک و پذیرش انقلاب آماده می سازد، وابسته باشد.زیرا حضرت مهدی(عج) خود را برای اقدامی اجتماعی و در سطحی محدود، آماده نکرده است، بلکه رسالتی که از سوی خداوند برای او تعیین شده، دگرگون ساختن همه جانبه گیتی است، به صورتی که همه افراد بشر از تاریکی های ستم و بیداد، به فروغ دادگری راه یابند.برای چنین دگرگونی بزرگی، تنها یک رهبر شایسته، کافی نیست؛ بلکه علاوه بر رهبر شایسته، نیازمند یک محیط جهانی مساعد و یک فضای عمومی مناسب نیز هست تا موقعیت خارجی مطلوب را برای انجام انقلاب جهانی آماده سازد.از دیدگاه انسانی که بنگریم، باید «احساس نابودی مداوم» در انسان متمدن ایجاد شود و یک انگیزه اساسی در درونش پدیدار گردد و رسالت دادگرانه مهدی(عج) را بپذیرد و تنها با تجربه های اجتماعی، مدنی و سیاسی گوناگون امکان دارد چنین احساسی در درون انسان ها جای گیرد؛ زیرا با تجربه مکتب ها و ... می تواند بارگرانی از نقاط منفی به دوش خود بیابد و نیازمندی های او را به یاری جویی از از سرشت پاک و جهان نهان آشکار سازد.از دیدگاه مادی نیز، شرایط موجود، در زمان ظهور، برای انجام رسالت مهدی(عج)، بر تمامی جهان، باید آمادگی و توانایی بیشتری داشته باشند ؛ چرا که بخش های جهان به یکدیگر نزدیک شده، ارتباط و پیوند میان انسان ها بهتر انجام گیرد. ارتباط و پیوندی که دستگاه رهبری مرکزی، برای پرورش مردم، بر بنیاد رسالت، به آن نیاز دارد.(بحث حول المهدی، شهید آیت الله صدر، ص۷۵) بر این اساس ظهور امام عصر(ع) واقعه‌ای شریف است که از زمان حضرت آدم(ع) بسیاری چشم انتظار وقوع آن بوده‌اند و در رأس آنان می‌توان از انبیا و رسولان الهی و پیروان ایشان یاد کرد. در منابع مختلف و کتاب‌های مقدس ادیان آسمانی و غیر آسمانی متعددی می‌توان در این رابطه مطالبی یافت.. اما راجع به بخش اصلی سوال تان ؛ باید بدانیم که قبل از قیامت حتما ظهور رخ خواهد داد - چه بخواهیم و چه نخواهیم - اما فاصله زمانی این دو معلوم نیست! از طرفی ما نباید از وقوع مهم ترین زکن زندگی بشر ( قیامت ۹ ناراحت باشیم ؛ آن هم با این تلقی که با نزدیک شدن ظهور ، قیامت هم نزدیک می شود!! بلکه وقوع قیامت یکی از مهم ترین مراحل زندگی بشری است که انسان ها با تحقق آن وارد بهشت و رضوان الهی یا دوزخ و جهنم می شوند. پس منتهای آرزوی مومنان وقوع قیامت و ورود به جوار رضوان الهی است.
عصر ظهور ، عصر زندگی و شکوفایی و درخشان ترین زمان حیات بشری است. به قول رهبر معظم انقلاب که فرمودند: «بعضی خیال می کنند حضرت که آمدند، آخر دنیاست! نه، تازه شروع دنیا و شروع تاریخ بشریت است، حرکت تاریخی انسان آن وقت است، آنوقت است که استعدادهای انسان ظهور خواهد کرد. هنوز این دانشی که بشر تا امروز پیدا کرده، در مقابل استعدادهایی که خدا در وجود بشر گذاشته صفر است. اگر حضرت آمدند و دنیا پر از عدل و داد شد ولی آن هنگام، آخر عمر باشد و منتظر صور اسرافیل باشیم این که کار نشد، بشر، چند هزار سال با این زحمت کار کند، بعد حضرت بیایند و دنیا را پر از عدل و داد کنند و بعد هم دنیا تمام شود. وقت ظهور حضرت، دنیا تازه شروع می شود با آمدن حضرت اول زندگی بشر، اول تاریخ و اول رشد و تعالی بشری به صورت کلان است.[۱] بنابراین ظهور امام عصر(عج) و قیامت دو اتفاق جداگانه اند که با هم فاصله دارند و همزمان نیستند.
اینکه جهان بعد از وجود ولی عصر علیه السلام چه گونه خواهد بود؟ آیا باز هم زندگی ادامه دارد؟ این مساله مرتبط با رجعت است و رجعت یکی از اعتقادات تشیع است و بدین مفهوم است که امامان خاندان وحی و رسالت علیهم السلام و عده ای از کسانی که صالح و نیکوکار بوده و از دنیا رفته اند و جمعی از کسانی که جنایت پیشه و ستمکار بوده و چشم از جهان فروبسته اند، پس از حضرت -علیه السلام- به خواست خدا به این جهان باز می گردند. و نخستین رجعت کننده امام حسین -علیه السلام- است و پس از آن وجود گران مایه همه امامان اهلبیت علیهم السلام یکی پس از دیگری.[۲] بنابراین ائمه رجعت می کنند به حکومت جهانی حضرت ولی عصر(عج) ادامه می دهند تا موقعی که اراده الهی بر قیامت تعلق گیرد. و لذا بر طبق روایات شیعه بعد از امام زمان(ع) هم زندگی ادامه دارد و چنین نیست که با شهادت امام قیامت بر پا شود.
اما اینکه زمین در آن زمان چگونه خواهد بود؟ پس از قیام جهانی امام عصر علیه السلام، در روزگار حاکمیت آن عدالت گستر راستین فقر و نیاز از جامعه بشری رخت بر می بندد و آفت و محرومیت از بین می رود. عقده های روانی مردم حل و زدوده می شود و حزن و اندوه به سرور و شادمانی تبدیل می گردد و دیگر نه ظالمی وجود دارد و نه مظلوم و ستمدیده‌ای، آرمان ها و آرزوهای مسلمانان آگاه و تقوا پیشه تحقق می یابد و کره زمین مهد صلح و آزادی می گردد[۳]. به تعبیر دیگر: وقتی مهدی موعود علیه السلام ظاهر شد و در جنگ پیروز گشت و بر شرق و غرب جهان تسلط یافت، تمام زمین به وسیله یک حکومت جهانی اسلامی اداره می شود. برای تمام بلاد و استانها، استانداران لایقی را با برنامه کار و دستورات لازم گسیل می دارد. به واسطه کوشش و جدیت آنان تمام زمین آباد و معمور می گردد. عدل و دادش تمام زمین را فرا می گیرد. مردم با هم مهربان شده با صدق و صفا زندگی می کنند امنیت عمومی همه جا را فرا می گیرد. و کسی در صدد آزار دیگری نیست وضع اقتصادی مردم بسیار خوب می شود به طوری که مستحق زکات پیدا نمی شود. باران های نافع پی در پی می بارند. تمام زمین سبز و خرم می گردد. برکات و محصولات زمین زیاد می شوند.[۴] درهای دانش به روی مردم گشوده می شوند و در حکومت آن حضرت با اجرای برنامه های آسمانی آنچنان انسان ها از نظر شخصیت پرورش می یابند که گویی آنان غیر از انسانهایی هستند که در گذشته زندگی می کرده اند.
واما اینکه امام زمان چگونه به جنگ مشرکین می رود؟
امام زمان علیه السلام مانند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای هدایت و راهنمایی مردم، نخست اعلان دعوت عمومی می کند و در آغاز ظهورش، مردم را از پیام انقلاب خود آگاهی داده و اتمام حجت می کند، در این میان عده‌ای دعوتش را می پذیرند و راه سعادت، پیش می گیرند و عده‌ای به مخالفت بر می خیزند که امام مهدی(عج) در برابر اینها قیام مسلحانه می‌کند. چنانچه امام جواد علیه السلام فرموده است: وقتی ۳۱۳ نفر یاران خاص حضرت قائم(عج) به خدمتش در مکه رسیدند، حضرت، دعوتش را به جهانیان آشکار می سازد و وقتی که این تعداد به ده هزار نفر رسید، به اذن خدا قیام مسلحانه می کند و خروج می کند.[۵]
برنامه قیام حضرت مهدی(عج) همانند برنامه قیام همه پیامبران الهی خواهد بود، یعنی بر اساس اسباب و وسایل عادی و طبیعی برنامه‌های خود را اجرا می‌کند و جز در موارد استثنایی از راه اعجاز وارد نمی‌شود. و اما اینکه در بعضی از روایات از سلاح به شمشیر معنا شده است، باید گفت که ظاهرا مقصود از خروج با شمشیر، ماموریت به جهاد، و توسل به اسلحه برای اعلای کلمه حق است، و این که با هیچ یک از کفار به مصالحه نمی نشیند، زیرا«شمشیر» همیشه کنایه از قدرت و نیروی نظامی بوده و هست، همان گونه که«قلم» کنایه از علم و فرهنگ است، و نیز از قدیم معروف بوده که کشور با دو چیز اداره می شود: قلم و شمشیر.[۶]
پس منظور قیام با شمشیر، همان اتکای به قدرت است، تا مردم نپندارند که این مصلح بزرگ، فقط به شکل یک معلم یا یک واعظ، عمل می کند، بلکه او یک رهبر مقتدر الهی است که امان را از ستمگران و منافقان می‌گیرد. بنابراین اجرای طرح حکومت حق و عدالت در سطح جهانی نیز باید با استفاده از وسایل مادی و معنوی لازم(بجز در موارد استثنایی) تحقق پذیرد. به تعبیری دیگر، آن حضرت و یارانش با هر اسلحه ای که لازم باشد، در مقابل کفار و ستمگران می ایستند، و از هر گونه اسلحه‌ای که در آن زمان متداول بوده و مورد نیاز باشد، استفاده می‌کنند. به امید آن روزی که قدرت اسلام، همه جا را فراگیرد و روزی که چشم همه به دیدار دل آرای آن محبوب، روشن گردد.
پی نوشت ها:
[۱] .انتظار، سال سوم، شماره هشتم و نهم، تابستان و پاییز ۱۳۸۲، فصلنامه علمی تخصصی ویژه امام مهدی(عج) صفحات ۹ و ۱۰.
[۲] . قزوینی، سید محمد کاظم، امام مهدی، از ولادت تا ظهور، ترجمه و تحقیق علی کرمی، و سید محمد حسینی، موسسه چاپ الهادی، چاپ سوم، پاییز۷۸، ص۷۹۲.
[۳] .امام مهدی(عج) از ولادت تا ظهور، محمد صدر، بیروت الوفاء ص ۷۹۵.
[۴] . امینی، ابراهیم، دادگستر جهان، انتشارات شفق، چاپ نوزدهم، چ قدس، ۱۳۷۹، ص۳۱۹.
[۵] . مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، موسسة الوفاء، ۱۴۰۳ ه‍. ق، ج۵۲، ص۲۸۳.
[۶] . رجالی تهرانی، علی رضا، یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان(علیه السلام)، انتشارات نبوغ، چاپ سوم، ص۲۱۸.

صبح یکشنبه ۲۶ آبان ماه ۹۸ رهبر انقلاب اسلامی در درس خارج فقه درباره‌ی طرح مدیریت مصرف سوخت و مسائل به‌وجودآمده پیرامون آن بیاناتی داشتند.
به همین مناسبت، پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در یادداشتی، این مواضع و سخنان را در چند محور اصلی مورد بررسی و تبیین قرار داده است. ۱- حمایت از تصمیم شورای عالی هماهنگی اقتصادی اولین نکته‌ی مهم در بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای حمایت ایشان از تصمیم گرفته شده در روند رسمی و قانونی کشور و لزوم اجرای این مصوبه بود: «گفتم من صاحب‌نظر نیستم لکن اگر سران سه قوّه تصمیم بگیرند، من حمایت میکنم... سران قوایند، نشستند با پشتوانه‌ی کارشناسی یک تصمیمی برای کشور گرفتند، باید عمل بشود به آن تصمیم.» ۱۳۹۸/۰۸/۲۶ اما این حمایت رهبری تابع چه منطق و برآمده از چه مبنا و استدلال عقلانی‌ای است؟ در پاسخ باید به تاریخچه و چراییِ تشکیل «شورای عالی هماهنگی اقتصادی قوا» توجه کرد. شکل‌گیری این شورا به «جنگ اقتصادی» تحمیل شده توسط دشمن علیه ملت ایران و نظام اسلامی برمی‌گردد. دشمنان مستکبر با گذشت بیش از چهل سال از عمر انقلاب و نظام اسلامیِ ملت ایران و در حالی که در عرصه‌ی جنگ سیاسی و فرهنگی و... شکست خورده‌اند به توطئه‌ی جنگ اقتصادی علیه ایران اسلامی روی آورده‌اند: «آمریکا امروز متمرکز شده بر جنگ اقتصادی با ما؛ جنگ نظامی نیست و نخواهد شد امّا جنگ اقتصادی هست.» ۱۳۹۷/۰۵/۲۲ و «در جنگ اقتصادی هدف آمریکا ایجاد نارضایی است؛ هدفشان این است؛ میخواهند نارضایی ایجاد کنند بلکه بتوانند این نارضایی را به اغتشاش داخلی تبدیل کنند.» ۱۳۹۷/۰۵/۲۲ در میدان جنگ اقتصادی دشمن با محاسبه و برنامه‌ریزی و طراحیِ یک «اتاق جنگ» توطئه‌ها و نقشه‌های خود را دنبال می‌کند: «اتاق جنگ آمریکا علیه ما عبارت است از وزارت خزانه‌داری آمریکا که همان وزارت اقتصاد و دارایی‌شان است؛ آنجا اتاق جنگ با ما است.» ۱۳۹۷/۰۲/۱۰ طبیعتا لازمه‌ی برخورد و مقابله‌ی صحیح و موثر با دشمن در این عرصه تشکیل این اتاق جنگ در جبهه‌ی خودی و ایجاد تمرکز در تصمیم‌گیری‌ها و اقدامات است: «اینجا هم بایست ستاد مقابله‌ی با شرارتِ این دشمن در مجموعه‌ی اقتصادی تشکیل بشود... بایست در مرکز اقتصادی دولت این ستاد تشکیل بشود و این کار را دنبال کنند.» ۱۳۹۷/۰۳/۰۲ این اقدام مهم و راهبردی با تشکیل این شورا به‌عنوان مرکز مقابله با جنگ اقتصادی دشمنان، عملیاتی شد. حمایت رهبر انقلاب از این ستاد در راستای برطرف کردن مشکلات اقتصاد کشور و بهبود و رونق وضعیت معیشتی و اقتصادی ملت نیز با تأیید مصوبات آن دنبال شد. علاوه بر این، حمایت از مسئولین قوا و به‌صورت مشخص دولت به‌عنوان قوه‌ای که بار مدیریت اجرایی کشور را بر عهده دارد پیش از این نیز به‌عنوان یکی از اصول پذیرفته شده در نظام اسلامی مورد توجه و عمل بوده است: «زمان امام (رضوان‌اللّه‌علیه) هم همین جور بود؛ یک کارهایی را مسئولین، سران سه قوّه تصمیم میگرفتند و اجرا میشد، حالا هم همین جور است.» ۱۳۹۸/۰۸/۲۶ رویکرد و روشی که در دوران رهبریِ آیت‌الله خامنه‌ای و در برخورد با دولت‌های مختلف از سوی ایشان دنبال شده است. * ۲- بدون امنیت، پیشرفت ممکن نیست محور مهم بعدی در سخنان رهبر انقلاب به نگرانی و نارضایتی بخش‌هایی از مردم نسبت به این طرح در کنار توجه به مسئله‌ی مهم «امنیت» اختصاص داشت. ایشان در این بخش از بیانات‌شان اولا به برخی نارضایتی‌ها اشاره کردند: «بله، یقیناً بعضی از مردم از این تصمیم یا نگران میشوند یا ناراحت میشوند یا به ضررشان است یا خیال میکنند به ضررشان است، به هر تقدیر ناراضی میشوند.» ۱۳۹۸/۰۸/۲۶ و در ادامه بر مسئله‌ی مهم و زیربنایی «امنیت» تأکید کردند. نکته‌ی مهم در این بحث، تفکیک برخی اعتراضات از اقدامات خرابکارانه و ضدامنیتی بود. آیت‌الله خامنه‌ای به‌صراحت عاملِ اقداماتی چون آتش زدن بانک و... را نه مردم که عده‌ی محدودی «اشرار» معرفی کردند: «آتش زدن به فلان بانک، این کار مردم نیست، این کار اشرار است؛ کار اشرار است، این را باید توجّه داشت. در یک چنین حوادثی معمولاً اشرار، کینه‌ورزان، انسانهای ناباب وارد میدان میشوند، گاهی بعضی از جوانها هم از روی هیجان با اینها همراهی میکنند و این‌جور مفاسد را به بار می‌آورند.» ۱۳۹۸/۰۸/۲۶ این توجه به «امنیت عمومی کشور و مردم» نیز از مبنایی کاملا عقلانی و منطقی برخوردار است چراکه امنیت لازمه و زیرساخت اصلی پیشرفت ملی در همه‌ی ابعاد و عرصه‌هاست و در فضای ناامن هیچ اتفاق مثبتی از جمله در زمینه‌ی اقتصاد و رفاه مردم رخ نمی‌دهد: «امنیّت از مهم‌ترین و مؤثّرترین عوامل مورد نیاز یک جامعه است. اگر امنیّت در یک جامعه‌ای نباشد، در آن جامعه هیچ کار درست و مثبتی نمیشود انجام داد؛ اگر امنیّت در یک جامعه نبود و کشور مورد تهدید دشمنان قرار گرفت، نه کار علمی و تحقیقی در آن کشور میشود درست انجام داد، نه فعّالیّت اقتصادی میشود انجام داد، نه کار فکری و فرهنگی میشود انجام داد.» ۱۳۹۸/۰۸/۰۸ دقیقا به همین دلیل است که ایشان مردم را به «بصیرت» در مقابل اقداماتِ تهدید کننده‌ی امنیت کشور توصیه می‌کنند: «مردم عزیز ما هم که خوشبختانه در قضایای گوناگون این کشور بصیرت خودشان را، آگاهی خودشان را نشان دادند، بدانند که این حوادث تلخ از ناحیه‌ی کیست و چگونه است، این آتش زدن و خراب کردن و ویران کردن و دعوا کردن و ناامنی ایجاد کردن مال چه کسی است؛ این را بفهمند، توجّه کنند؛ که میفهمند هم مردم، ملتفتند؛ و از اینها فاصله بگیرند. این آن توصیه‌ی ما است.» ۱۳۹۸/۰۸/۲۶ * ۳- مشکلات اقتصادی مردم را حل کنید نکته‌ی دیگر در بیانات رهبر انقلاب به تأکید ویژه‌ی ایشان به مسئولین در زمینه‌ی توجه و رسیدگی به دغدغه‌ها، نگرانی‌ها و مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم برمی‌گشت. در این زمینه، ایشان تلاش و اهتمام مسئولین نسبت به کم کردن مشکلاتِ این طرح و مشخصا مراقبت نسبت به مقوله‌ی «گرانی کالاها» را مطالبه کردند: «مسئولین هم البتّه دقّت کنند، مواظبت کنند، هرچه ممکن است از مشکلات این کار کم کنند. حالا من دیروز دیدم در تلویزیون که بعضی از مسئولین محترم آمدند گفتند که ما مراقبیم که این افزایش قیمت موجب افزایش قیمت اجناس و کالاها نشود؛ خب بله، این مهم است؛ چون الان گرانی هست، بنا باشد باز اضافه بشود گرانی، خب این برای مردم خیلی مشکلات درست میکند؛ باید مراقبت کنند. این مراقبتها را اینها بکنند.» ۱۳۹۸/۰۸/۲۶ این مطالبه و تذکر مهم نیز از دغدغه‌ها و نکات مورد تأکید آیت‌الله خامنه‌ای به‌خصوص در سال‌های اخیر بوده است. از جمله در مرداد ماه ۹۷ و طی یک سخنرانی عمومی رهبر انقلاب بر این موضوع به‌صورت مشخص و محسوس دست گذاشته بودند: «مسئله‌ی اقتصاد؛ مشکلات معیشتی، امروز چیزی است که آحاد مردم، همه آن را احساس میکنند؛ یک بخشی از مردم هم بشدّت و واقعاً زیر فشارند؛ گرانی هست؛ در مواد غذایی، گوشت، تخم‌مرغ، مرغ، بقیّه‌ی چیزهای لازم در زندگی، اجاره بهای مسکن، در وسایل منزل، وسایل دیگر و امثال اینها، گرانی فراوان است. خب اینها واقعاً فشار می‌آورد روی مردم؛ یک مشکلاتی است که وجود دارد؛ یا کاهش ارزش پول ملّی؛ اینها مشکلات اقتصادی کنونی کشور است.» ۱۳۹۷/۰۵/۲۲ البته دغدغه‌ی رهبر انقلاب نسبت به اوضاع اقتصادی کشور فراتر از موضوع گرانی و تورم بوده و مطالبه‌ی رفع مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم همواره از سوی ایشان مورد تأکید و تکرار قرار گرفته است: «ما امروز دچار مشکلیم، نمیشود مشکلات مردم و گلایه‌های مردم را نادیده گرفت... مسئله‌ی بیکاری مهم است، مسئله‌ی رکود مهم است، اینها مسائلی است که وجود دارد.» ۱۳۹۵/۱۱/۲۷ ایشان «انتظارات مردم» در این زمینه را «به‌حقّ» دانسته و از مسئولین و مدیران کشور رفع نابسامانی‌ها را خواسته‌اند: «انتظار به‌حقّ مردم ما، این است که از یک اقتصاد شکوفا برخوردار باشند، رفاه عمومی باشد، طبقه‌ی ضعیف از وضعیّت غیرقابل ‌قبول خارج بشود، از مشکلات نجات پیدا کند؛ اینها انتظارات مردم ما است و این انتظارات به‌حق است.» ۱۳۹۴/۱/۱ نکته‌ی پایانی اینکه ملت ایران با گذشت بیش از چهار دهه از پیروزی انقلاب دستاوردهای گران‌بهایی در عرصه‌های گوناگون داشته است. نظام جمهوری اسلامی با پشتیبانی ملت توانسته همواره و در مقاطع مختلف بر چالش‌ها و دشمنی‌ها و مشکلاتِ سیاسی و فرهنگی و تبلیغاتی و... غلبه کند. اینک و در فضایِ جنگ اقتصادی نیز توان غلبه بر دشمن و ناکام گذاشتن او در پیشبرد اهداف استعماری و زیاده‌خواهانه‌اش کاملا وجود دارد به شرط آنکه مردم و مسئولان، بصیرت و موقع‌شناسی را با کار و فعالیت جهادی و مدبرانه توأم کنند: «هیچ بن‌بست و مشکل غیر قابل حلی در کشور وجود ندارد و ما به فضل الهی و با عزم و اراده‌ی مردم و مسئولان، و با استفاده از ظرفیت بی‌بدیل جوانان و نخبگان توانمند ایرانِ عزیز و با فعال کردن ظرفیت‌ها و منابع ممتاز کشور، یقیناً بر مشکلات درونی و تحمیلی فائق خواهیم آمد.»۱۳۹۷/۰۷/۱۹ همچنین ر.ک:
راز حمایت رهبر
http://farsi.khamenei.ir/weekly/#۲۶۲,۱

میل به آراستگی و زیبایی مسئله ای جدا ناپذیر از زنان در طول تاریخ بوده است. در هر دوره ای زنان برای زیباتر شدن از ابزارهای مختلفی استفاده می کردند.این ابزارها به مرور زمان متنوع تر و بیشتر شد، به طوی که اگر در گذشته این ابزار تنها خلاصه در استفاده از سرمه و حنا و… می شد، اما امروزه به کاشت ناخن و مژه و ابرو و.. رسیده است. در سال های اخیر تب “کاشت ناخن” در بین زنان بسیار فراگیر شده است و در این بین برخی از آرایشگاه ها نیز برای جلب مشتری و کسب در آمد بیشتر، از جانب خود حکم شرعی صادر کرده و اعلام می کنند کاشت ناخن مانعی برای وضو و غسل نیست و در برشورهای تبلیغی خود نیز به آن اشاره می کنند، به این ترتیب به فراگیر شدن کاشت ناخن و مژه دامن می زنند.
مسئله کاشت ناخن از امور مستحدثه و جدیدی است که برای تأیید و رد آن از ناحیه شرع، باید به کلام مراجع تقلید که در این زمینه قابلیت و توانایی دادن حکم را دارند، مراجعه کرد. در این نوشتار سعی می کنیم به سؤالاتی که در این مورد مطرح است پاسخ دهیم :
 
۱_ آیا شرعا، صرف کاشتن ناخن اشکال دارد یا خیر؟
 
طبق نظر اکثر فقها صرف کاشت ناخن و انواع روش های آرایشی و زینت اعضای بدن فی نفسه دارای اشکال فقهی نیست و این مسئله در مورد کاشت ناخن و مژه نیز صدق می کند. اما در مورد کاشتن ناخن و مژه، باید در نظر داشت که:
 

 ◄ طبق نظر اکثر علما اگر کاشت ناخن زینت محسوب شود باید دست ها را از دید نامحرم پوشاند. البته علما زینت بودن یا نبودن کاشت ناخن ها را به تشخیص عرف جامعه واگذار کرده اند. بنابراین با توجه به این که در حال حاضر در جامعه ما کاشت ناخن (صرف نظر از مشکل و بیماری حاد که به دستور پزشک انجام می شود) برای زیبا شدن دست ها و ناخن ها استفاده می شود و همه به این مسئله اذعان دارند که دستی که روی  آن به اصطلاح ناخن کاشته شده نسبت به دست بدون ناخن زیباتر است، پس ناخن کاشته شده زینت و زیبایی محسوب می شود و باید از نامحرم پوشانده شود.
«کاشت ناخن با فرض صدق زینت باید از نامحرم پوشیده شود. تشخیص زینت بودن یا نبود موکول به نظر عرف جامعه است.» ( استفتاء کتبی از دفتر آیت‌الله خامنه ای)
 
 
۲_ وضو و غسل و نماز با ناخن کاشته شده صحیح است یا باطل ؟
 

 
برای پاسخ به این سؤال، حکم شرعی از جانب برخی از مراجع عظام را در ادامه مقاله بیان می‌کنیم، اما در اینجا  توضیحی کوتاه اما مهم و جامع درباره حکم شرعی کاشت ناخن ارائه می دهیم:
 « طبق نظر مشهور مراجع کاشت ناخن یا چسباندن مژه و ناخن، ایجاد مانع عمدی بر اعضای وضو وغسل است و این کار مانع رسیدن آب به ناخن و مژه ها می شود لذا وضو و غسل را باطل می کند و باید حتما برای اولین نماز اقدام به برداشتن آن کنید (با حلاّل قوی که در آرایشگاه ها موجود است) در غیر اینصورت وضو و غسل و نماز باطل می شود و وضو و غسل جبیره  فقط در مواردی مانند تنگی وقت نماز و یا در سفر بودن و یا به هنگام شب و سحر که امکان دسترسی به آرایشگاه و برداشتن مانع وجود ندارد صحیح است و در غیر این موارد وضو و غسل جبیره ای باطل است و باید بعد از رفع مشکل مانند تنگی وقت و… فورا اقدام به برداشتن ناخن و مژه کنید. در صورت عدم رفع ناخن مصنوعی یا مژه، وضو و غسل جبیره ای باطل است، لذا نماز نیز باطل می شود.»
 

 
آرایشگران و کلاه شرعی برای جذب مشتری
 

 
با نگاهی کلی در نظرات علما به دو مطلب قابل برداشت بودن ناخن و غیر قابل برداشت بودن ناخن بر می خوریم که باید در آن کمی تامل کنیم. متاسفانه عده ای با تحلیلی ساده از این دو مطلب استدلال می کنند که چون برداشتن ناخن ها سخت است و خود علما نیز وضو و غسل جبیره را برای این امر قرا دادند، پس به راحتی می توان هم ناخن کاشت و هم وضو، غسل و نماز را انجام داد، در صورتی که این تحلیل تنها یک کلاه شرعی است. متاسفانه عده ای از آرایشگران و افرادی که به دنبال سود خود هستند به این اشتباه و تحلیل غلط از احکام الهی دامن می زنند و با بیان این مطلب که می توان برای کاشتن ناخن وضو و غسل جبیره گرفت، اسباب باطل شدن وضو، غسل و نماز دیگران را فراهم می کنند.
 

 
غیر قابل برداشت بودن  ناخن  منتفی است
 
با وجود امکاناتی مانند حلال ها و برخی از مواد امکان برداشتن این ناخن ها وجود دارد، حتی اگر به خاطر برداشتن، درد خفیفی هم برای فرد ایجاد شود که قطعا این درد و صدمات کمتر از زمانی است که ناخن را برای به اصطلاح کاشتن تراشیده و آماده می کنند، بنا براین دیگر غیر قابل بر داشت بودن ناخن ها منتفی می شود و تنها شاید یک مورد آن هم با اجازه و نظر قطعی پزشک را می توان از این امر استثنا کرد و آن هم زمانی است که در برخی از افراد به دلیل بیماری پوستی ناخن ها از بین می روند و برخورد ناخن با آب و اشیا سبب درد و مشقت بسیار می شود و امکان استفاده از هر وسیله دیگری مانند دستکش هم وجود ندارد. البته در این موارد این چنینی نیز می بایست از مرجع تقلید سؤال کرد و بعد در نهایت اقدام به این کار نمود.
 

 
◄نتیجه:
 

بنا براین نمی توان به راحتی و به هر بهانه ای مانند این که ناخن هایم را می جوم، ناخن هایم شکننده است و… اقدام به این کار کرد چرا که اگر راه درمانی برای بهبود وضعیت ناخن ها وجود داشته باشد، باید نسبت به آن اقدام کرد نه این که آن را بهانه ای برای کاشت ناخن قرار داد؛ چرا که کاشت ناخن و قرار دادن پوششی بر روی ناخن و به تبع آن انجام وضو غسل جبیره در موارد بسیار بسیار خاص و با نظر پزشک و تشخیص مراجع تقلید انجام می شود نه برای زیبایی صرف، که این روزها هدف همه بانوان برای کاشت ناخن شده است و این افراد دانسته یا ندانسته اسباب گناه و قبول نبودن غسل، وضو ودر نهایت نماز خود را با دستان خود و به بهای کسب زیبایی برای خود فراهم می کنند و به راستی چه بهای اندکی است زیبایی جزیی از بدن برای کسب رضایت دیگران در برابر از بین رفتن نماز و کسب رضایت معبود مهربان.
 

 
در پایان به نظر چند تن از مراجع عظام اشاره می کنیم:  
 

◄آیت‌الله خامنه‌ای 
 

سؤال: اگر کسى ناخن مصنوعى بکارد، براى وضو و غسلش چه باید بکند؟
پاسخ: در صورت کاشت ناخن، براى وضو و غسل باید مانع ـ ولو با صرف هزینه ممکن ـ برطرف گردد و چنانچه می‌داند امکان برطرف‌کردن آن نیست و یا رفع آن با مشقت غیرقابل تحمل همراه بوده و یا ضرر قابل توجهى دارد، در وقت نماز باید وضو یا غسل را انجام دهد، سپس مبادرت به این کار کند و وضو و غسل‌هاى بعدى را باید به‌صورت جبیره انجام دهد (یعنى با دست مرطوب مانع را مسح نماید)؛ اما در صورتى‌که امکان برطرف کردن آن ـ ولو در روز‌های بعد ـ باشد و برطرف نکند، وضو و غسل جبیره باطل خواهد بود.(۱)
 

 
◄آیت‌الله سیستانی
 

سؤال : برخی خانم‌ها ناخن‌هایشان را به قصد آرایش از حد طبیعی بلندتر می‌کنند و چون گاهی اوقات آنها می‌شکنند طبیبان روکشی تجویز می‌کنند که تا پاسی از روز روی ناخن‌ها می‌ماند. با علم به این‌که آن روکش و یا لاک و مانکور مانع از رسیدن آب به هنگام غسل و وضو به ناخن‌هاست، آیا استفاده خانم‌ها از چنان روکش، لاک و یا مانکور جایز است و وضو و غسل با آن چطور است؟
پاسخ: پاس غسل و وضو با چنان چیزی که مانع از وصول آب می‌شود، صحیح نیست و ناگزیر باید آنها را برای انجام غسل و وضوی صحیح زایل پاک کرد و قصد آرایش، مجوز چنان کاری نمی‌شود.(۲)
 

 
◄مرحوم آیت‌الله بهجت(ره)
 

سؤال: اخیراً افرادى که فاقد ناخن هستند، به وسیله پیشرفت علم پزشکى مى‌توانند ناخن مصنوعى بکارند؟ آیا وضو و غسل آنها صحیح است؟
۱_حکم شرعى کاشتن ناخن مصنوعى را بیان فرمایید.
پاسخ: شخصى که اصلاً ناخن ندارد و مى‌خواهد ناخن مصنوعى بکارد، آن ناخن جزو بدن او نمى‌شود، چون رشد و نموّ ندارد و از اوّل چنین کاری جایز نیست، چون اضطرار ندارد.
۲_در هر حال اگر کسى ناخن مصنوعى بکارد، وظیفه‌اش در وضو و غسل چیست؟
پاسخ: وضو و غسل صحیح نخواهد بود و اگر این فعل در یکی از اوقات نماز انجام شود، ضایع نمودن امر واجب دانسته شده و اگر قبل از وقت نماز انجام شود، خلاف احتیاط خواهد بود؛ در صورت کاشتن ناخن به هنگام وضو یا غسل اگر امکان بیرون آوردنِ آن نبود، باید در وضو و غسل عمل به جبیره کند.(۳)
 

 
◄آیت‌الله مکارم‌شیرازی 
 

سؤال: لطفاً بفرمایید کاشت ناخن توسط بانوان چه حکمی ‌دارد و آیا می‌توان با این نوع ناخن وضو گرفت و غسل کرد و نماز خواند؟
پاسخ: در صورتی‌که ضرورتی برای این کار نباشد آن را ترک کنند، و چنانچه ضرورتی وجود داشته باشد و امکان جداسازی ناخن‌های مصنوعی به هنگام غسل و وضو نباشد، با آن وضو و غسل جبیره‌ای می‌گیرند(۴)
 

تحریریه سایت با حجاب_ زینب نیکبخت
 
۱_   سایت .www.khamenei.ir
۲_ سایت www.sistani.org
۳_۱٫  آیت‌الله بهجت، استفتائات ، ج ۱، سؤال ۶۱۰٫( استفتائات موجود در واحد پاسخ به سؤالات جامعه الزهراء(قم))
۴_ سایت www.makarem.ir

 

سوال: برخی خانواده ها به موازین حجاب پایبند نیستند و خانم ها در مهمانی هایشان  لباسهای بدن نما پوشیده و با نامحرمها هم دست می دهند؛ تکلیف رفت و آمد با این اقوام و حضور در این مجالس با توجه به این که چشم ما هم به نامحرمان بدون حجاب می افتد و دائما ً گناه صورت می گیرد چیست؟

 

جواب: اگر حضور در آن مجلس موجب ارتکاب گناه و یا تأیید آن باشد یا نهی از منکر متوقف بر خروج از آن مجلس یا شرکت نکردن در آن باشد، باید آن مجلس را ترک کرده و یا شرکت نکنید.صله رحم متوقف بر مراوده و رفت و آمد نیست و با احوالپرسی و پیغام فرستادن از طریق تلفن یا نامه هم محقق می‌شود.

 

طبق نظر همه مراجع :

سلامِ واجب نماز، یکى از این دو سلام «السلام علینا و على عباد الله الصالحین» و «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» است و با گفتن سلام اول به قصد خروج از نماز، سلام دوم جزء مستحب نماز است و با گفتن سلام اخر نماز به تنهایی به واجب عمل کرده اید. و اما بعد از تشهّد رکعت آخر نماز مستحب است در حالی که نشسته و بدن آرام است قبل از سلام واجب بگوید: «السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته».

(توضیح المسائل محشی مراجع مساله ۱۱۰۵)

 

گفتن ذکر در نماز ظهر وعصر هنگامی که امام جماعت حمد وسوره می خواند مستحب است،ودرسایر نمازها به قرائت امام گوش بدهد.

مأموم نبایدجلوتر ازامام بایستدواگر مساوی او هم بایستد اشکال داردوبه احتیاط واجب باید کمی عقب تر ازامام بایستد.

توضیح المسائل مراجع ،مسئله ۱۴۳۲

با توجه به روایات در این زمینه امام زمان در هنگام ظهور تنها هستند و بعد از ظهور یاران حضرت بدون قرار قبلی گرد ایشان جمع می شوند. بر این اساس عده‌ای از همراهان امام زمان علیه‌السلام در زمان ظهور و عده‌ای دیگر در اواخر عمر آن حضرت و بعد از ایشان خواهند آمد. با مراجعه به روایات، نام برخی از پیامبران الهی را می‌توان یافت که در حکومت حضرت مهدی علیه‌السلام حضور خواهند داشت؛ مهم‌ترین آنها حضرت عیسی علیه‌السلام است. بنابر روایات شیعه و سنّی، در زمان ظهور امام زمان، حضرت عیسی علیه‌السلام نزول خواهد کرد و پشت سر امام زمان نماز خواهد خواند. در روایتی علاوه بر نام حضرت عیسی علیه‌السلام نام حضرت ادریس، خضر و الیاس علیهم‌السلام نیز آمده است که در کنار امام مهدی علیه‌السلام حضور دارند. همچنین در روایات، تعداد اصحاب امام مهدی (عج)، مختلف ذکر شده است. بیشتر روایات تعداد اصحاب و یاران امام مهدی (عج) را ۳۱۳ نفر، به اندازه اصحاب پیامبر (ص) در جنگ بدر، بیان کرده‌اند.[۱] اما برخی روایات، تعداد اصحاب و یاوران مهدی(عج) را بیش از ۳۱۳ نفر ذکر کرده‌اند. این دسته روایات بعضاً عدد ده هزار را آورده‌اند؛ از جمله امام صادق(ع) می‌فرماید: «مهدی ظهور نمی‌کند، مگر اینکه حلقه کامل گردد. ایشان در پاسخ به این سؤال که آنان چند نفرند، می‌فرماید: ده هزار نفر.»[۲] همچنین ابوبصیر نقل می‌کند: «مردی از اهالی کوفه از امام صادق(ع) پرسید آنان چند نفرند؟ مردم می‌گویند همراهان مهدی به تعداد اصحاب بدر ۳۱۳ نفرند؟ امام(ع) در پاسخ فرمود: مهدی ظهور نمی‌کند، مگر با نیروی قدرتمندی که تعداد آنان کمتر از ده هزار رزمنده نخواهند بود.»[۳] برخی دیگر از روایات، تعداد اصحاب مهدی (عج) در هنگام ظهور را دست کم دوازده هزار و حداکثر پانزده هزار نفر ذکر کرده‌اند؛[۴] حتی در بعضی روایات عدد یکصد هزار نفر نیز نقل شده است.[۵] در نگاه اول به نظر می‌رسد روایاتی که تعداد اصحاب را مختلف بیان کرده‌اند، با هم تعارض و تقابل دارند؛ اما با توجه به قرینه‌های موجود می‌توان روایاتِ عدد ۳۱۳ را درباره اصحاب و یاران ویژه امام دوازدهم، در مرحله آغازین قیام دانست؛ آنانی که هسته اصلی قیام را تشکیل می‌دهند و در روایات از آنان با عنوان پرچمداران و فرماندهان لشکر مهدی (عج)[۶] و نیز فرمانروایان و حاکمانِ روی زمین یاد شده است که امام (ع) با آنان شرق و غرب جهان را فتح می‌کند: «‌انّهم حکام الأرض وعماله علیها وبهم یفتح شرق الأرض وغربها‌» .[۷] این ۳۱۳ نفر، هم افراد اولیه قیام‌اند و هم کارگزاران اصلی حکومت جهانی و زمامداران زمین. اما روایاتی که تعداد را بیشتر از ۳۱۳ بیان کرده‌اند، بیان‌کننده تعداد مجموع نیروها و یاورانی است که به این جمع می‌پیوندند و تحت فرماندهی آنان قرار می‌گیرند. شاهد این مطلب دو روایتی است که از امام صادق(ع) رسیده است: در روایت نخست، امام (ع) می‌فرماید: «آنان (اصحاب مهدی) ۳۱۳ نفرند و هر یک خود را در میان سیصد نفر می‌بینند.»[۸] ظاهر روایت این است که هر کدام از این ۳۱۳ تن، فرماندهی جمعی را به عهده می‌گیرند. در روایت دوم آمده است:«هنگامی که خداوند به حضرت قائم(عج) اجازه قیام دهد، ۳۱۳ تن با او بیعت می‌کنند و امام زمان (ع) در مکه توقف می‌کند تا تعداد یارانش به ده هزار نفر برسد، آن‌گاه به سوی مدینه حرکت می‌کند.»[۹]
در برخی از روایات، نام و ملیت اصحاب نیز ذکر شده و از شهرهایی چون کوفه، بصره، مدائن، هرات، حران، قلزوم، خیبر، طرابلس، بیروت و بسیاری از شهرهای ایران، مثل اهواز، همدان، ری، طالقان، قم، نیشابور، کرمان، قزوین، طوس و... نام برده شده است.[۱۱]«‌اصحاب مهدی (عج) همگی جوان‌اند، مگر تعداد اندکی، مانند سرمه در چشم یا نمک در غذا».[۱۲] آنان به شیران روز و نیایشگرانِ شب‌زنده‌دار که دل‌هایشان مانند پاره‌های آهن محکم و استوار است، توصیف شده‌اند؛[۱۳] مردانی که جز شهادت، آرزوی دیگر ندارند و در برابر رهبر و مولای خویش سخت مطیع و فرمان‌بردارند. ابهت و رعب‌افکنی این جنگجویانِ مصمم و فولادین، دشمنان را زمین‌گیر می‌کند.[۱۴] ایشان در راه انجام مأموریت، بسیار قاطع و نترس‌اند و از هیچ خطری هراس به دل راه نمی‌دهند.[۱۵]
در میان اصحاب مهدی (عج) زنان نیز حضور دارند. درباره تعداد آنان، روایات متفاوتی آمده است. طبق روایت مفضل بن عمر از امام صادق(ع)، همراه قائم (عج) ۱۳ نفر زن حضور دارند که زخمی‌ها را مداوا و بیماران را پرستاری می‌کنند.[۱۶] در برخی روایات، اسامی ۹ نفر و در برخی دیگر تعدادشان پنجاه نفر[۱۷] و در برخی دیگر نیز عدد بیشتری بیان شده است.[۱۸] روایاتی که تعداد را بیش از ۱۳ نفر بیان کرده‌اند، ظاهراً درباره زنانی است که پس از قیام با امام (ع) همراه می‌شوند.
از جمله کسانى که در زمان ظهور در جمع اصحاب و لشکریان امام مهدی(عج) قرار مى‌گیرند، عده‌اى از مؤمنان شایسته و برجسته‌اى‌اند که پیش تر از دنیا رفته‌اند. خداوند آنان را دوباره زنده مى‌کند و آنان به سپاه مهدى (عج) ملحق مى‌شوند. این اشخاص که بعضاً نامشان در روایات آمده، برخی جزو امت‌های پیشین‌اند، مانند: یوشع وصی موسی(ع)، مؤمن آل فرعون و اصحاب کهف و برخی دیگر جزو پیشگامان و برجستگان عصر پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم‌اند، نظیر سلمان فارسی، ابودجانه انصاری، مالک اشتر نخعی، جبیر الخابور، اسماعیل فرزند امام صادق(ع)، عبداللّه بن شریک عامری، ] مفضل بن عمر[۱۹] و... .
همان گونه که گفته شد با ظهور امام مهدی (عج)، حضرت مسیح(ع) نیز از آسمان فرود می‌آید و به امام (عج) می‌گوید: من به عنوان وزیر فرستاده شده‌ام، نه امیر و فرمانروا.» امام مهدی (عج) وی را عهده‌دار فرماندهی عملیات تهاجمی علیه لشکریان دجال می‌کند. در روایات، از حضرت عیسی(ع) به دلیل نقش کلیدی ایشان در میان اصحاب و کارگزاران امام مهدی (عج)، با عناوین «‌وزیر» و «‌جانشین‌» یاد شده است. همچنین از برخی دیگر از یاران شاخص امام مهدی (عج) نظیر شعیب بن صالح، با عنوان «‌پرچمدار سپاه مهدی (عج)‌» یاد شده است.[۲۰]
پاورقی ها:
۱. صدوق، کمال الدین، ۱۴۱۶ق، ج۲، ص۶۵۴؛ صدوق، الخصال، ۱۳۶۲ش، ص۶۴۹؛ طبری، دلائل الامامه، کتاب فروشی رضی، ص۳۱۹.
۲.نعمانی، الغیبة، کتابفروشی صدوق، ص۳۰۷؛ حر عاملی، اثبات الهداة، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۵۴۵.
۳.صدوق، کمال الدین، ۱۴۱۶ق، ج۲، ص۶۵۴؛ حر عاملی، اثبات الهداة، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۵۴۸؛ عروسی حویزی، نور الثقلین، ۱۳۸۲ش، ج۴، ص۹۸؛ حلی، العدد القویه، ۱۴۰۸ق، ص۶۵.
۴.سید ابن‌ طاووس، الملاحم و الفتن، ۱۴۰۳ق، ص۶۵.
۵.حر عاملی، إثبات الهداة، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۵۷۸؛ مجلسی، بحارالأنوار، ۱۴۰۳ق، ج۵۲، ص۳۰۷ و ص۳۶۷.
۶.صدوق، کمال الدین، ۱۴۱۶ق، ج۲، ص۶۷۲؛ نعمانی، الغیبة، کتابفروشی صدوق، ص۳۱۵؛ کلینی، الکافی، ۱۴۰۷ق، ج۸، ص۳۱۳.
۷.نعمانی، الغیبة، کتابفروشی صدوق، ص۲۵۲؛ امین، اعیان الشیعه، ۱۴۰۶ق، ج۲، ص۸۴.
۸.طبری، دلائل الامامه، کتاب فروشی رضی، ص۳۲۰؛ بحرانی، المحجه، ۱۴۰۳ق، ص۴۶.
۹ حلی، المستجاد، بی تا، ص۵۱۱.
۱۰.سلّمی الشافعی، عقد الدرر، عالم الفکر، ص۹۶؛ طبسی، الشیعة والرجعة، ۱۳۸۵ق، ج۱، ص۱۵۷.
۱۱.طبری، دلائل الامامه، کتاب فروشی رضی، ص۳۱۶؛ سید ابن‌ طاووس، الملاحم و الفتن، ۱۴۰۳ق، ص۱۴۶.
۱۲.نعمانی، الغیبة، کتابفروشی صدوق، ص۳۱۵؛ سید ابن‌ طاووس، الملاحم و الفتن، ۱۴۰۳ق، ص۱۴۵.
۱۳.مجلسی، بحارالأنوار، ۱۴۰۳ق، ج۵۲، ص۳۸۶.
۱۴.نوری، مستدرک الوسائل، ۱۴۱۵ق، ج۱۱، ص۱۱۴.
۱۵.مجلسی، بحارالأنوار، ۱۴۰۳ق، ج۵۲، ص۳۰۸.
۱۶.طبری، دلائل الامامه، کتاب فروشی رضی، ص۲۵۹؛ حر عاملی، إثبات الهداة، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۷۵.
۱۷.نعمانی، الغیبة، کتابفروشی صدوق، ص۲۷۹.
۱۸.ابن حماد، الفتن، کتابخانه المتحف، ص۱۵۱.
۱۹. مجلسی، بحارالأنوار، ۱۴۰۳ق، ج۵۳، ص۶۷؛ حر عاملی، إثبات الهداة، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۵۶۱ ؛ طبری، دلائل الامامه، کتاب فروشی رضی، ص۲۴۸؛ حر عاملی، إثبات الهداة، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۵۷۳.
۲۰. طبسی، الشیعة والرجعة، ۱۳۸۵ق، ج۱، ص۱۶۷ ؛صدوق، کمال الدین، ۱۴۱۶ق، ج۲، ص۶۷۲؛ حر عاملی، إثبات الهداة، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۴۹۳؛ مجلسی، بحارالأنوار، ۱۴۰۳ق، ج۵۲، ص.۳۲

زهد و ساده زیستى از جمله کمالات اخلاقى است و در متون دینى ما در باب دل نبستن به تمنّیات دنیوى تأکیدات فراوانى شده است. اما افراط و تفریط در تفسیر زهد در طول تاریخ و نادیده گرفتن سنت و سیره حضرات معصومین(ع) چهره زیباى زهد و ساده زیستى را مشوّش ساخته است. به فرموده امام موسى بن جعفر(ع): «از ما نیست آن کس که دنیاى خود را براى دینش یا دین خود را براى دنیاى خویش ترک گوید».
کدام مکتب و آیین همچون اسلام توصیه و تشویق نسبت به فراگیرى علم و کسب معرفت و جوشش و بالندگى و تلاش عقلانى دارد؟ و لذا از لحاظ تاریخى و با استناد به روایات دینى اسلام همواره به نو شدن تمایل نشان داده است اما این نو شدن لزوماً به معناى مدرنیسم و نو شدگى غربى نیست. مُدرنیته؛ یعنى نو شدن و نو شدگى و در برابر هرگونه تعلق به گذشته و سنت قرار می گیرد.
نکته حائز اهمیت این است که ترقى و پیشرفتى مورد نظر اسلام است که انسان را اسیر تمایلات نفسانى و تعلقات دنیوى نسازد، بلکه او را از هوى و هوس برهاند.

پاسخ تفصیلی :
یکى از کمالات اخلاقى انسان زهد و ساده زیستى است و در متون دینى ما در باب مخالفت با تجمّلات دنیوى و دنیاگرایى تأکیدات فراوانى شده است. در قرآن کریم خداى بزرگ به پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «به شکوفه هایى که در دست دیگران است و ما به آنان داده ایم چشم مدوز؛ زیرا ما می خواهیم آنان را با آن شکوفه ها بیازماییم ولى رزق پروردگار تو بهتر و ماندنی تر است».[1]
شکوفه هاى دنیا براى کسى میوه نخواهد داد. عالم طبیعت چنان سرد است که تا این شکوفه ها بخواهد به بار نشیند و به ثمر تبدیل شود، سرماى زودرس طبیعت از راه می رسد و شکوفه ها می ریزد.[2]
اما دیدگاه هاى مختلف در باب زهد و پارسایى در طول تاریخ موجب بروز تفاسیر گوناگون در عرصه فرایندهاى اجتماعى گشته است و متأسفانه برداشت هاى ناروا از منابع دینى و یا نادیده گرفتن سنت و سیره حضرات معصومین(ع) نحله هاى گوناگونى را پرورانده که جمعى در مسیر افراط و گروهى در وادى تفریط، چهره زیباى زهد و ساده زیستى را مشوّش ساخته اند. به گونه اى که گاهى با شنیدن واژه زهد انزوا، تنهایى، دورى از مردم و تمدن و پیشرفت و ترقى، و دعا و عبادت در گوشه اى آرام و فارغ از مشغله هاى زندگى در ذهن انسان تداعى می گردد، در حالی که این معنا واژگونه ساختن حقیقتى ارزشى و آلوده ساختن مفهومى ملکوتى است.
امام صادق(ع) می فرماید: «زهد نه آنست که مال دنیا را تباه کنى و نه آن که حلال آن را بر خود حرام گردانى. بلکه زهد آنست که اعتمادت به آنچه نزد حق است، بیش از آن باشد که در نزد خودت یافت می شود».[3]
به فرموده حضرت امیرالمؤمنین على(ع): «زهد در یک آیه از قرآن بیان شده است؛ آن جا که می فرماید: تا آن که به خاطر از دست دادن چیزى متأسّف و متأثّر نشوید و بر آنچه به دستتان رسیده فرحناک نباشید».[4]
لذا پارسایى و زهد دل بستن به امر باقى و نومید گشتن نسبت به امور فانى است. جدایى از تعلقّات دنیوى و قرب به ملکوت است. سبک بال گشتن براى پرواز در آسمان فضایل و ملکات انسانى است.
حال آیا رشد و کمال و تعلیم و تربیت و سعادتمندى مانع پارسایى است یا یاور آن؟
کدام مکتب و آیین همچون اسلام توصیه و تشویق نسبت به فراگیرى علم و کسب معرفت و جوشش و بالندگى و تلاش عقلانى دارد؟
مگر نه این است که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «علم را طلب نمائید ولو این که در چین باشد».[5] و فراگیرى آن را بر همگان ضرورى دانستند.[6]
در روایتى امیرالمؤمنین على(ع) تمام مواضع دنیا را جهل می نامد مگر جایگاه علم را که روشنى و فروغ است،[7] و این به صراحت قدر و شایستگى علم و حقارت دنیا و دلبستگى به آن را بیان می سازد.
اما در باب نسبت بین دین اسلام و پیشرفت باید گفت: از لحاظ تاریخى اسلام همواره به نو شدن تمایل نشان داده است اما این نو شدن لزوماً به معناى مدرنیسم و نو شدگى غربى نیست. واژه مدرنیته از واژه لاتین (Modernus) به معناى نو و تازه گرفته شده است. مدرنیته؛ یعنى نو شدن و نوشدگى و در برابر هر گونه تعلّق به گذشته و سنت قرار می گیرد، هر چند وجوه اشتراکى نیز با آن دارد. براى نمونه می توان به علم گرایى جهان اسلام که یکى از الگوهاى نوشدن غربى بود اشاره کرد. توجه به حقوق بشر، عقل گرایى، مدارا با مخالفان و غیر هم کیشان که همگى از مظاهر نو شدن غربى به شمار آمده اند ریشه در تمدن اسلامى داشته و برگرفته از آن هستند. بحث آزاد در حوزه معارف دینى و گریز از جزمیّت نیز از دیگر آموخته هاى تجدّد غربى از جهان اسلام است.[8]
اما نکته حائز اهمیت این است که ترقّى، پیشرفت و نو شدنى مورد نظر اسلام است که انسان را اسیر تمایلات نفسانى و تعلقات دنیوى نسازد، بلکه او را از هوى و هوس برهاند. به فرموده امام على(ع): هر آن علمى که مورد تأیید و امضاء عقل نباشد گمراهى و ضلالت است.[9] وقتى تساوى دو روز انسان از منظر اسلام غبن و خسران محسوب گردد این بهترین معناى رشد و بالندگى است.
براى اطلاع بیشتر روایاتى چند درباره موضوع بحث ذکر می گردد.
امام صادق(ع): «کسى که از مقتضیات زمان خود آگاه است مورد هجوم اشتباهات واقع نمی شود».[10]
امام على(ع): «سزاوار است انسان عاقل رأى خردمندان را به رأى خود بیفزاید و دانش علما را بر دانش خویش اضافه نماید».[11]
امام على(ع): «تجارب آدمى پایان ندارد و معلومات انسان عاقل به وسیله تجربه همواره در افزایش و فزونى است».[12]
امام موسى بن جعفر(ع): «از ما نیست آن کس که دنیاى خود را براى دینش یا دین خود را براى دنیاى خویش ترک گوید».[13]

 

منبع : اسلام کوئست
&&&&&&&&&& پی نوشتــــــــــــتها :
[1]. طه، 131.
[2]. جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن کریم، مراحل اخلاق در قرآن، ص 172.
[3]. مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 67، ص 310.
[4]. همان.
[5]. رى شهرى، محمد، حسینى، سید حمید، منتخب میزان الحکمة، روایت شماره 4480.
[6]. کلینى، محمد بن یعقوب، الکافى، ج 1، ص 30.
[7]. بحارالأنوار، ج 75، ص 321.
[8]. بازتاب اندیشه، مرکز پژوهش هاى اسلامى صدا و سیما، شماره 20، ص 21.
[9]. آمدى، عبدالواحد، غرر الحکم، ص 384.
[10]. حرّانى، حسن، تحف العقول، ص 356.
[11]. غرر الحکم، ص 384.
[12]. همان، ص 42.
[13]. بحارالأنوار،  ج 1، ص 171.

خدا برای هدایت بشر به سوی سعادت دنیوی و اخروی، کتابی فرستاده است که به فراخور نیاز انسان به هدایت و راهنمایی در این کتاب سخن از مسائل مختلف آورده است. قرآن کتاب کیهان‌شناسی نیست تا بخواهد از جزئی‌ترین حقائق کیهانی سخن به میان آورد که اگر خدا می‌خواست از همه حقائق و موجودات عالم هستی سخن بگوید، قرآن کتابی می‌شد با بی نهایت جلد میشد که در این‌صورت هرگز در هدایت بشر اثری نمی‌داشت.


شبهه: چرا خدا در قرآن از میان تمام سیارات منظومه شمسی، فقط به خورشید و ماه اشاره کرده و هیچ اشاره‌ای به سیارات دیگر نکرده است؟! ماه و خورشید را که همه از روی زمین می‌توانند ببینند و نیازی به اعلام وجودش نیست! مگر خدا مثل انسان از روی زمین دید محدودی دارد؟!

پاسخ:
اولا: شبهه‌افکن گویی قرآن را با یک کتاب دائره المعارف عمومی اشتباه گرفته است که باید از هر چیزی سخن به میان آورد و از همه چیز نام ببرد. بنا نیست خدا از همه چیز و همه جا سخن بگوید. قرآن، نه کتاب تاریخ است و نه کتاب کیهان‌شناسی و نه روان‌شناسی و نه چیز دیگر؛ بلکه قرآن کتاب هدایت و راهنمایی بشر به سوی سعادت معنوی و مادی است و خدا از حقائق هستی، به آن میزانی که برای هدایت کلی بشر لازم است در قرآن بیان فرمود و آن را در نهایت اعتدال قرار داده است که اگر چیزی به آن اضافه یا از آن کم شود نقص محسوب خواهد شد. وقتی در هدایت بشر، بیش از این مقداری که در قرآن است نیاز نیست پس آوردن آن زیاده‌ها کاری عبث و غیر حکیمانه و نامعقول است، اگر از سیارات نام می‌برد چه تاثیر بیشتری در هدایت بشر می‌داشت که اکنون با نام نبردنش ایرادی بر قرآن وارد شود؟!

حقائق هستی اعم از حقائق عالم طبیعت و حقائق عوالم ملکوت و جبروت، آن‌قدر بی‌شمار است که اگر خدا بخواهد از هر کدام آنها فقط نام ببرد، کتابی خواهد شد با بی‌نهایت جلد. آیا در این‌صورت فایده‌ای برای بشر دارد؟ و آیا از هدف اصلی خود که هدایت‌گری و راهنمایی برای بشر است خارج نمی‌شود؟! در نظام هستی میلیاردها کهکشان وجود دارد که در هر کدام از آنها نیز میلیاردها ستاره و سیاره وجود دارد. و این آسمان نیز همواره در حال گسترش و انبساط است و بر حجم آن و اجرام آسمانی در آن افزوده می‌گردد، چنانکه فرمود: «وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُون [ذاریات/74] آسمان را ما با قدرت خویش بنا کردیم و هر لحظه بر وسعتش می‌افزاییم».
قرآن خود درباره کثرت آیات و حقائق عالم هستی می‌فرماید: «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَدا [کهف/109] بگو: اگر تمام آب دریا، مرکّبی براى نوشتن کلمات پروردگارم شود، دریا خشک خواهد شد، پیش از آنکه کلمات پروردگارم به پایان رسد، حتی اگر به همان اندازه آب خشک شده بدان دریا بیفزاییم».

از طرفی سوال و شبهه به همین جا ختم نمی‌شود، چه بسا اگر خدا از سیارت منظومه شمسی نیز در قرآن نام می‌برد، بازهم شبهه‌افکنان شبهه می‌کردند که قرآن چرا فقط از سیارات منظومه شمسی نام برده و از منظومه‌ها و اجرام آسمانی دیگر سخنی به میان نیاورده است. آنکه نخواهد حقانیت قرآن را بپذیرد همواره در عدم پذیرش خود، به دنبال شبهه‌آفرینی است تا قرآن‌گریزی و دین‌گریزی خود را توجیه کند.

ثانیا: قرآن، تحت عناوین کلی مانند «نجوم و کواکب و مصابیح و بروج و حبک» از سیارات و ستارگان و برخی احوال و آثارشان سخن به میان آورده است، پس این‌گونه نیست که غیر از خورشید و ماه، از هیچ ستاره و سیاره‌ای -هرچند به صورت کلی- در قرآن سخنی به میان نیامده باشد.
اما چرا از میان اجرام آسمانی، خدا نام خورشید و ماه را بیش از همه در قرآن ذکر فرموده است؟ چون وسعت ماه و خورشید و آثار آنها بیشتر از همه ستارگان و اجرام آسمانی دیگر، در نگاه و منظر انسان مشهودتر است و بیشتر از هر ستاره و جرم آسمانی دیگری برای انسان قابل درک‌ است؛ لذا خدا نعمت خورشید و ماه را بیشتر از ستارگان و سیارات دیگر نام برده که این روش بیان نیز بسیار عاقلانه است، چنانکه شما نیز از میان نعمت‌های پیدا و پنهان خود بر دیگران، آن نعمت پیدا را بیشتر نام می‌بری چراکه بیشتر قابل ادراک و فهم است و از نعمت‌های پنهان و غیر مشهود که کمتر قابل درکند سخنی نمی‌گویی.

ثالثا: چرا شبهه‌افکنان معجزات قرآن درباره کیهان‌شناسی و پدیده‌های نجومی را نمی‌بینند! معجزاتی همچون: "گردش زمین به دور خورشید" ، "در حال انبساط و گسترش بودن آسمان" -که می‌توان آن را از مهم‌ترین کشف‌های نجومی بشر در قرن بیستم دانست- "وجود حیات در فضا" ، "سیاه‌چاله‌های فضایی" ،  "چگونگی پیدایش جهان و پایان آن" ، "جاذبه عمومی" و....[1] که این معجزات، حکایت از فوق بشری بودن قرآن دارد، چراکه در عصری این سخنان را بیان کرده بود که علم بشر به آن دست نیافته بود.

این شبهات و ایرادات سطحی هرگز کوچک‌ترین خدشه‌ای بر پهنه‌ی اعتبار آسمانی قرآن وارد نمی‌سازد.

_______________________________
پی‌نوشت
[1]. برای آگاهی از معجزات علمی قرآن در کیهان‌شناسی و فضا و آسمان، به چند کتاب ذیل مراجعه بفرمایید:
1. رضایى اصفهانى، محمد على، پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، (قم: انتشارات کتاب مبین، چاپ سوم، ۱۳۸۱).
2. کهکشانها در قرآن، لطفعلی سلیمی، انتشارات انصاری
3. سیدرضا مؤدب، تأملى در آفاق اعجاز قرآن (مق)، معارف، ش ۲۰، آبان ۱۳۸۳
4. سید رضا مؤدب، اعجاز قرآن در نظر اهل بیت (علیهم السلام) و...، (قم: احسن الحدیث، چاپ اول، ۱۳۷۹) 
5. مجله قرآن و علم شماره 7؛ مقاله ش1، مقاله ش2.


پاسخ :
✴️۱- اگر شخص دیگری با بیان بهتری بگوید اثر می کند، از او بخواهید که این کار را انجام دهد. 
?هنگامی که خداوندبه حضرت موسی دستور داد نزدفرعون برودو او را ارشاد کند،موسی (علیه السلام) از خداوندخواست که برادرش هارون که بیان بهتری داردراهمراه اوبفرستد.
?و اخی هارون هو افصح منی لسانا فارسله معی**سوره قصص، آیه ۳۴

✴️۲- گاهی یکبار اثرنمی کند، امابا #تکرار اثر می کند، آن هم با بیان های گوناگون.
?چنانکه چوب سخت با یک ضربه تبرشکسته نمی شود، #تکرار لازم است. 
?قرآن می فرماید: ما مطالب خود را در قالب های گوناگون بیان کردیم تا شاید اثر کند.
? لقد صرفنا فی هذا القرآن**سوره اسراء، آیه ۴۱

✴️۳- ممکن است شیوه ما صحیح نبوده که اثر نکرده است.
?چون #امربه_معروف_ونهی_ازمنکر شرایط و اصولی داردو باهرمنکربایدبه گونه ای #متناسب برخورد کرد؛

?گاهی گردوغبار روی لباس شمامی نشیندوگاهی دوده. غبار با ضربه محکمی که بر لباس می زنید بر طرف می شود، اما اگر همین ضربه را به دوده بزنید، هم دستتان سیاه می شود و هم دوده به لباس فرو می رود.
✅بر طرف کردن دوده با فوت است و بر طرف کردن غبار با ضربه.
?پس هرمنکری رابایدبه گونه ای خاص برطرف کرد.
چنانکه قرآن می فرماید:
?و اتو البیوت من ابوابها**سوره بقره، آیه ۱۸۹.،
یعنی هر خانه ای را باید از راهش وارد شد

✴️۴- برای بازداشتن مردم ازفسادبایدراه های #حلال را به روی آنان باز کرد.
?حضرت لوط (علیه السلام) هنگامی که دید مردم به مهمانانش، سوء قصد دارند فرمود: من حاضرم دخترانم را به ازدواج شما در آوردم تا شما دست از مهمانان من بردارید.
? من راه حلال را برای شما باز می کنم تا شما به گناه گرفتار نشوید.
?هولاء بناتی هن اطهر لکم فاتقوا الله و لا تخزونی فی ضیفی**سوره هود، آیه ۷۸

منظور از آيه 85 آل‌عمران كه می‌فرماید «هركس غير از اسلام دينی بجويد از او پذيرفته نمی‌شود و در آخرت از زيانكاران خواهد بود» چيست و شامل چه کسانی می‌شود؟ آيا مستضعفان دينی هم همین‌طورند؟ اصلاً به چه كسانی مستضعف می‌گویند؟ آيا كسانی كه دين اسلام به آن‌ها بد رسيده هم مشمول آيه هستند؟

آيه شريفه چنين است:

«وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ‏ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين‏»؛ و هر كه جز اسلام دينى بطلبد، هرگز از او پذيرفته نمی‌شود و او در آخرت از زيانكاران است. (1)

ازجمله‏ «يَبْتَغِ» استفاده می‌شود كه مراد آيه، كسانى هستند كه اسلام به گوش آن‌ها رسيده ولى آن را رها كرده و به سراغ ديگر مكاتب رفته‌اند. اين افراد در قيامت زيانكارند و دين آن‌ها موردپذیرش نيست.

با توجّه به آيه 81 اين سوره، پذيرش دين اسلام، ميثاق خداوند از همه‏ پيامبران پيشين است و لذا با آمدن پيامبر و دين اسلام، دين ديگرى غیرازآن موردقبول نيست: «فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ»(2)

اما حال مستضعفان در آيات ديگری مورد بحث قرارگرفته است:

«إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي‏ أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ‏ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اهلّه واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيراً * إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا»

همانا كسانى كه فرشتگان آن‌ها را درحالی‌که ستمكار نفس خویش‌اند قبض روح می‌کنند (به آن‌ها) گويند: در چه (حالى از نظر دين) بوديد؟ گويند: ما در زمين مستضعف بوديم (ناتوان شده در جنبه ايمان و عمل). فرشتگان گويند: آيا زمين خداوند وسيع نبود تا در آن (از محيط كفر به محيط اسلام) مهاجرت كنيد؟! پس آنان جايگاهشان جهنم است و آن بد جاى بازگشتى است. مگر ناتوان ‏شدگان از مردان و زنان و كودكان (در دست قدرتى حاكم يا جوّى مانع از تحصيل معارف) كه هيچ چاره‌ای نداشته و به هيچ نحوى (براى هجرت) راه نيابند. (3)

از بررسى آيات قرآن و روايات استفاده می‌شود افرادى كه از نظر فكرى يا بدنى يا اقتصادى آن‌چنان ضعيف باشند كه قادر به شناسايى حق از باطل نشوند و يا این‌که با تشخيص عقيده صحيح بر اثر ناتوانى جسمى يا ضعف مالى و يا محدودیت‌هایی كه محيط بر آن‌ها تحميل كرده قادر به انجام وظائف خود به‌طور كامل نباشند و نتوانند مهاجرت كنند، آن‌ها را مستضعف می‌گویند.

از امام على (علیه‌السلام) چنين نقل‌شده كه فرمودند: «و لا يقع اسم الاستضعاف على من بلغته الحجة فسمعتها اذنه و وعاها قلبه‏»؛ مستضعف كسى نيست كه حجت بر او تمام‌شده و حق را شنيده و فكرش آن را درك كرده است. (4)

و از امام موسى بن جعفر (علیه‌السلام) پرسيدند كه مستضعفان چه كسانى هستند؟ امام در پاسخ اين سؤال نوشتند: «الضعيف من لم ترفع له حجة و لم يعرف الاختلاف فاذا عرف الاختلاف فليس بضعيف‏»؛ مستضعف كسى است كه حجت و دليل به او نرسيده باشد و به وجود اختلاف (در مذاهب و عقايد كه محرك بر تحقيق است) پى نبرده باشد، اما هنگامی‌که به اين مطلب پى برد، ديگر مستضعف نيست. (5)

روشن است كه مستضعف در دو روايت فوق، همان مستضعف فكرى و عقیده‌ای است ولى در آيه مورد بحث و آيه 75 همين سوره، منظور از مستضعف، همان مستضعف عملى است يعنى كسى كه حق را تشخيص داده اما خفقان محيط به او اجازه عمل نمی‌دهد. (6)

پی‌نوشت‌ها:

1. آل‌عمران/ آيه 85.

2. قرائتى، محسن‏، تفسير نور، ج ‏1، ص 555.

3. نساء/ آيات 97 - 98.

4. حویزی، نور الثقلين، ج 1، ص 536.

5. همان، ص 539.

6. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏4، ص 87-88.

منطقه شامات پیش از آن كه تحت سلطه مسلمانان درآید، تحت سلطه امپراتوری روم شرقی بود. از قرنها پیش از اسلام، قبایل بزرگ عربی از جزیرة العرب و بیشتر از جنوب آن، به این دیار كوچیده بودند. مهمترین این قبایل كه نامشان در تحولات صدر اسلام یاد شده، عبارتند از: قضاعه، سلیح، غساسنه، جذام، لخم، كلب، تنوخ و بهراء. قبایل مزبور در سرزمین آباد شامات پراكنده بوده و هر كدام در شهر و منطقه ای زندگی می كردند. اعراب مزبور، به دلیل زندگی طولانی در جوار رومیان، به مرور آداب و رسوم عربی خویش را فراموش كرده، بیشترشان كیش نصرانیت را پذیرفته بودند. با این حال آن گونه نبود كه ماهیت عربی خویش را از دست داده باشند. یكی از تبعات پذیرش فرهنگ نصرانی، آن بود كه زبان عربی آنان با لغات سریانی آمیخته شده و اساسا زبان علمی آنان همان زبان سریانی شده بود. به همین دلیل بعدها توصیه می شد كه نباید زبان عربی را از «قضاعه و غسان » فرا گرفت زیرا كتابهایی به زبان سریانی می خواندند. و طبعا زبانشان آلوده شده بوده است. (1)

به هر روی، در سالهای نزدیك به ظهور اسلام، اعراب این دیار، همپیمان رومیان بوده و در جنگ با ایرانیان در كنار رومیان به سپاه ایران و اعراب متحد آن از سرزمین عراق می جنگیدند. در این سالها سپاه رومیان بخشی از سربازان خود آنها، و دسته ای از اعراب قبایل مذكور بودند.

افزون بر آن كه اعراب شام در دین با اعراب جزیره اختلاف نظر داشتند، از نظر اجتماعی نیز تفاوت آشكاری میان آنان وجود داشت. اعراب شام، به دلیل آبادی و آبادانی موجود در شامات، زندگی بدوی را رها كرده و شهرنشین شده بودند. شهرهایی چون دمشق، حلب، حمص و نقاط دیگر محل سكونت این اعراب شده بود. سنخیت قبایل مزبور با فرهنگ نصرانی، سبب شد تا پس از فتح اسلام، عده زیادی از آنان به سرزمین روم كوچ كردند. (2) البته، رومیان در طی جنگهای خود با مسلمانان، همواره گرفتار این دغدغه بودند كه اشتراك نژادی، قبایل عربی شام را به سوی اسلام سوق دهد. مشكل مهمتر آن بود كه از نظر مذهبی نیز بین مسیحیان شام و كلیسای قسطنطنیه اختلاف نظر وجود داشت بطوری كه باعث آزار و اذیت فراوان آنان از سوی كلیسای شرق شده بود.

شام در دوران اسلام:

برای مسلمانان كه توانسته بودند پس از سالها قریش را به امضای صلح حدیبیه وادارند و خود را آماده برای نشر اسلام به خارج از جزیرة العرب كنند، شام از بسیاری جهات اولویت داشت. رسول خدا (ص) رسولان چندی را به این نواحی گسیل داشت. یكی از این رسولان، حارث بن عمیر بود كه نامه ای برای حاكم شهر بصری می برد. وی به دست شرحبیل بن عمرو غسانی به شهادت رسید. به دنبال آن بود كه رسول خدا (ص)، سپاه سه هزار نفری خود را به فرماندهی جعفر بن ابی طالب، زید بن حارثه، و عبد الله بن رواحه، به سوی موته در جنوب شام فرستاد. سپاهی كه در شام بر ضد مسلمانان آماده شده بود، بنا به نقل ابن اسحاق، تركیبی از سپاه روم و قبایل عربی همچون لخم، جذام، بلقی، بهراء و بلی بود. (3) مسلمانان راه به جایی نبردند و تنها توانستند پس از شهادت فرماندهان خود و عده ای دیگر به سوی مدینه بازگردند در این جنگ جعفر بن ابی طالب به شهادت رسید كه قبر او الآن یكی از مزارهای مهم در اردن هاشمی است. اقدام بعدی رسول خدا (ص) به سوی این منطقه عملیات تبوك بود. این اقدام نیز جز چند قرارداد با برخی قبایل عربی، درگیری خاصی با رومیان در بر نداشت. رسول خدا (ص) در آخرین روزهای حیات خود نیز سپاه دیگری را به فرماندهی اسامة بن زید سامان داد كه تنها پس از رحلت آن حضرت عازم شام شد و بدون نتیجه خاصی بازگشت. همه این رخدادها نشانگر اهمیت شام در نگاه رسول خداست. طبیعی نیز چنین بود، زیرا منطقه شامات به مدینه نزدیك بوده، مسلمانان با آن آشنایی داشتند و فی حد نفسه نیز از اهمیت بالایی برخوردار بود. بعدها معلوم شد كه برای تشكیلات خلافت نیز شام، اهمیتی بیش از عراق دارد.

با پایان یافتن جریانات رده، ابوبكر ضمن نامه هایی كه به مردم مكه، طائف، یمن و تمامی اعراب حجاز و نجد فرستاد، آنان را به جهاد دعوت كرد. وی در همین نامه ها، وعده غنائم موجود در روم را نیز به آنان داد. به دنبال آن سیل جمعیت از سراسر مناطق جزیره، راهی مدینه شدند. (4) پس از گرد آمدن مردم، برای نخستین بار، نیروهای نظامی مسلمانان در سال دوازدهم هجرت (633 م) راهی شام شد. ابوبكر سه لشكر با سه فرمانده ترتیب داد. یكی با فرماندهی عمرو بن عاص، كه راهی ایله در كنار خلیج عقبه شد. دیگری یزید بن ابی سفیان و سومین نفر شرحبیل بن حسنه، این دو نفر به سوی منطقه ای حد فاصل تبوك و معان اعزام شدند. ابتدا قرار بود خالد بن سعید فرماندهی یكی از این لشكرها را عهده دار باشد، اما به دلیل اعتراض او به انتخاب ابوبكر، و با اصرار عمر، كنار گذاشته شد و یزید بن ابی سفیان را بجای او گماشتند. (5) اندكی بعد ابو عبیده جراح همراهی نیروهای كمكی به آنان ملحق شده و در زمانی كه همه نیروها یكجا عمل می كردند فرماندهی آنان در اختیار او بود. برخی بر این باورند كه او نیز از همان آغاز فرماندهی سپاهی را عهده دار بوده است.

نخستین درگیری مسلمانان با رومیان، در منطقه «وادی العربه » روی داد. منطقه مزبور در ناحیه جنوبی بحر المیت قرار دارد. فرماندهی سپاه رومیان با فرماندار فلسطین سرگیوس بود. او در این جنگ شكست خورد و در طی آن كشته شد. مسلمانان ادامه در سواحل دریای مدیترانه به پیشروی خود ادامه دادند. (6) هر كدام از سه لشكر، در ناحیه ای به عملیات مشغول می شدند، آنها با یكدیگر در تماس بوده و زمانی كه لازم می شد همه یكجا عمل می كردند. (7) در ابتدا شمار هر لشكر، سه هزار تن بود اما در ادامه، ابوبكر نیروهای كمكی برای آنها می فرستاد بطوری كه شمار هر لشكر به هفت هزار و پانصد نفر رسید. اندكی بعد مجموع نیروهای اعراب به بیش از بیست و چهار هزار تن بالغ شد. (8)

پس از درگیری عربه، دومین درگیری در یكی از قریه های غزه با نام «داثن » روی داد. این جنگ كه در محرم سال سیزده هجرت روی داد (9) به نفع مسلمانان به پایان رسید در این جنگ جمعی از مسلمانان و از جمله خالد بن سعید كشته شدند.

فتح دمشق در رجب سال چهاردهم هجری روی داد و این در حالی بود كه ابوبكر در جمادی الثانیه سال سیزدهم هجری پس از دو سال و سه ماه و چند روز خلافت، در گذشته بود، پس در واقع دمشق در زمان خلافت عمر فتح شد.

براي آگاهبي بيشتر رك تاریخ خلفاء، جعفریان، رسول؛پايگاه حوزه

http://www.hawzah.net/FA/articleview.html?ArticleID=8552

نيز نسبت به وضع عراق در زمان فتوحات مي توانيد به همين كتاب (تاريخ خلفاء) ص 104مراجعه داشته باشيد

پی نوشت ها:

1. المزهر، سیوطی، به نقل از: النصرانیه و آدابها، ص 31.

2. فتوح البلدان، صص 128، 137.

3. تاریخ الطبری، ج 1، ص 37.

4. فتوح البلدان، ص 115.

5. همان، ص 116.

6. تاریخ سوریة و لبنان و فلسطین، ج 2، ص 6.

7. فتوح البلدان، ص 123.

8. همان، ص 116.

9. اطلس تاریخ اسلام، ص 126.

آنچه در تاريخ آمده اين كه امام بعد از فارغ شدن از كفن و دفن پيامبر (ص) و بعد از اين كه نتوانست براي گرفتن حق خود اقدامي انجام دهد، در خانه نشست و به جمع قرآن بر اساس دستور رسول خدا و تنظيم آن و ... پرداخت و  در مدت كوتاهي اين كار را به انجام رساند و آن را عرضه كرد. (1)

در مورد خطبه "الوسيله" گفته شده اين خطبه را امام هفت يا نه روز بعد از وفات رسول خدا و بعد از جمع قرآن ايراد كرده است. (2)

از طرف ديگر بعد از جنگ يمامه قرآن به امر خليفه اول توسط زيد بن ثابت جمع آوري گرديد. (3)

بنا بر روايتي اين كار سه روز طول كشيد. (4) ولي قرآن پژوه معاصر (مرحوم ) آيت الله معرفت مدعي شده روايات دلالت دارد مدت اين جمع آوري شش ماه بوده است (5) ما كتاب ايشان را در دسترس نداشتيم و روايتي هم كه بر اين مطلب دلالت كند، نيافتيم.

با توجه به اين كه مسيلمه زمان پيامبر ادعاي نبوت كرده بود و مدت كمي بعد از وفات پيامبر جنگ با او اتفاق افتاد و اقدام امام در جمع آوري قرآن قبل از جنگ يمامه بوده ، معلوم مي شود اقدام امام در جمع قرآن در همان كمتر از يك ماه بعد از وفات صورت گرفته است و به مدت كوتاهي بعد از آن ، جمع آوري توسط زيد بن ثابت انجام شده است.

در جستجوي وسيعي كه كرديم زمان بندي دقيق تري نيافتيم.

پي نوشت ها:

1. يعقوبي، تاريخ، بيروت، دار صادر، ج 2، ص 135.

2. كليني، كافي، تهران، اسلاميه، 1363 ق ، ج 8، ص 18؛ شيخ صدوق، امالي، قم، مؤسسه بعثت، 1417 ق، ص 398 - 399.

3. يعقوبي، همان.

4. شيخ هادي نجفي، موسوعة أحاديث أهل البيت (ع) ، بيروت، دار احيائ التراث العربي، 1423 ق، ج 1، ص 7.

5. مجيد معارف، درآمدي بر تاريخ قرآن، تهران، نبأ، 1383 ش، ص 153 به نقل از "التمهيد"، ج 1، ص 288

تصور کنید آمریکا در عراق پس از نبرد میدانی ۲۰۰۳ به پیروزی نهایی رسیده بود و مقاومت داخلی در عراق بر ضد اشغالگری شکل نگرفته بود؛
تصور کنید آمریکا در جنگ هفت ساله‌ی سوریه غلبه کرده بود و اینک حکومتی متحد غرب و صهیونیسم در آنجا حاکم بود و داعش و دیگر گروه های تروریستی هم مجال فعالیت و توسعه‌ی ارضی داشتند؛
 تصور کنید آمریکا در افغانستان و همچنین به مدد سعودی‌ها در یمن به پیروزی رسیده بود؛   

در آن صورت وضعیت امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران چگونه بود؟ آیا تا به‌حال جنگ مستقیم آمریکا علیه ایران عملیاتی نشده بود؟ موارد فوق فقط بخشی از طرح های نظامی آمریکا برای تسلط بر منطقه و تهدید قدرت و سپس موجودیت جمهوری اسلامی ایران بوده است.

اگر ایران یا متحدین ایران در این عرصه‌ها فعال نبودند بدون شک آمریکا در منطقه هژمون نظامی مطلق بود. تلفات و عقب‌نشینی نظامی آمریکا از لبنان در ۱۹۸۴ در دوره‌ی قدرت فائقه‌ی آمریکا در عصر ریگان، اخراج و شکست نظامی آمریکا در عراق در دوره‌ی دکترین نومحافظه‌کاری آمریکا در زمان جورج بوش پسر، ناکامی در سوریه در دوران اوباما و ترامپ، همه ناشی از «قدرت ایران در منطقه» بوده است. آمریکا در یک جنگ پیروز شد و آن جنگ خلیج فارس ۱۹۹۱ ضد صدام بود. دکترین نظامی صدام صرفا محدود به جغرافیای خود بود و با اولین برخورد نظامی درهم شکست.

شکست‌های راهبردی آمریکا در منطقه نتیجه‌ی سیاست‌های ترکیه یا روسیه نبوده است بلکه این ایران و «محور مقاومت» است که آن را به شکست کشانده است بدون اینکه آسیبی متوجه ایران شود. منطقِ این موفقیت‌ها ریشه در «دکترینِ راهبردی جمهوری اسلامی» دارد که سیاست دفاعی آن صرفا دفاع از سرزمین خود نیست بلکه ایجاد و بسطِ «هویت مقاومتی فرامذهبی» در جغرافیای منطقه است. تحولات خاورمیانه زمینه‌های این هویت‌یابی را روز به روز بیشتر ایجاد می‌کند. پس روند راهبردی تحولات جاری به نفع قدرت فزاینده‌ی انقلاب اسلامی است و آمریکا و متحدانش نیز متوجه‌ی این امر شده‌اند و به دنبال الگوگیری به نفع خود (مثل طرح ناکام ناتوی عربی) یا خشکاندن این پیوندها از طریق تحریم هستند.

بیانات رهبر انقلاب در جمع فرماندهان سپاه حاوی یک جهش چشمگیر در تثبیتِ قدرت بازدارندگی جمهوری اسلامی بود که بدون تردید دکترین جدید دفاعی جمهوری اسلامی در گام دوم انقلاب محسوب می‌شود؛ «نگاه وسیع به جغرافیای مقاومت»، «نگاه وسیع فرامرزی»، «قناعت نکردن به منطقه خودمان» و «امتداد عمق راهبردی» کلیدواژه‌های راهبردی‌ای هستند که هر کس اندکی از سیاست بین‌الملل بداند متوجه‌ی معانی و الزامات آن می‌شود.

ویژگی‌های دفاع رو به جلوی ایران تا به‌حال در حد و اندازه‌ی تبدیل شدن ایران به یک بازیگر منطقه‌ای فعال بوده است؛ اکنون این نتیجه بدست آمده و دشمن به دنبال جلوگیری از تثبیت و نهادینه شدن این وضعیت است. اقتضای دکترین جدید راهبردی انقلاب اسلامی این است که فراتر از تثبیت این قدرت در منطقه‌ی خود، به دنبال تقویت نقشش در ایجاد همان الگوی موفقی باشیم که انقلاب اسلامی را تا به این مرحله از قدرت رسانده است.

 

سایت رهبری

در حدیثی از امام باقر (ع) آمده است: "خداوند متعال برای شر و بدی، قفل‌هایی قرار داده که کلید آن قفل‌ها شراب است (چرا که مانع اصلی زشتی‌ها و بدی‌ها عقل است و مشروبات الکلی عقل را از کار می‌اندازد) سپس اضافه فرمود: دروغ از شراب هم بدتر است[۲]
رابطه دروغ و گناهان دیگر از این نظر است که انسان گناهکار هرگز نمی‌تواند، راستگو باشد، چرا که راستگویی موجب رسوایی او است، و برای پوشاندن آثار گناه معمولا باید متوسل به دروغ شود. به عبارت دیگر، دروغ انسان را در مقابل گناه آزاد می‌کند، و راستگویی محدود.[۳]
یکی از ضررهای بزرگ دروغ این است که نابود کننده سرمایه اطمینان است. می‌دانیم مهمترین سرمایه یک جامعه اعتماد متقابل و اطمینان عمومی است، و مهمترین چیزی که این سرمایه را به نابودی می‌کشاند دروغ و خیانت و تقلب است، و یک دلیل عمده بر اهمیت فوق العاده راستگویی و ترک دروغ در تعلیمات اسلامی همین موضوع است، ولی با این حال در موارد و شرایطی که اضطرار (احتیاج شدید) به دروغ گفتن در کار باشد گفتن دروغ جایز شمرده شده است، اما این جواز به مقدار اضطرار تا زمانی است که اضطرار وجود داشته باشد نه بیشتر. مقصود از اضطرار در اینجا، احتیاج شدید به ارتکاب دروغ برای جلو گیری از ضرر‌های بزرگی همچون به خطر افتادن جان انسان یا سلامتی او و یا جلوگیری از تهاجم دشمن به سرزمین اسلام و یا جلو گیری از اختلاف بین برادران مسلمان و به طور کلی تمام مواردی که اهمیتش از قبح دروغ بیشتر باشد.
این نکته را باید متذکر شد که اگر چه دروغ گفتن از دید شرع در موارد اضطرار و برای دفع ضررهای بزرگ و غیر قابل تحمل جایز است، اما چنانچه راهی وجود داشته باشد که بدون ارتکاب دروغ، ضرر را دفع کند باید آن راه بر گزیده شود. یکی از این راه‌ها روش «توریه» است. توریه یعنی کلامی که از آن دو معنا فهمیده شود: یکی معنای ظاهر و آشکار که ذهن شنونده به سرعت به آن منتقل می‌شود، و دیگری معنای نهانی و ناپیدا که مقصود اصلی گوینده است و ذهن شنونده به آن منتقل نمی‌شود. اگر انسان برای برطرف کردن زیان از خود یا مسلمانی دیگر ناچار به استفاده از توریه یا دروغ شود، لازم است «توریه» کند.
در موارد اضطرار به ارتکاب دروغ، فرقی نیست که ضرر متوجه خود انسان باشد یا متوجه دیگر مومنین.
حضرت رضا (ع) فرمود: همانا شخصی در حق برادر مسلمانش سخن راستی می‌گوید که با این گفتار، او را گرفتار می‌کند؛ پس نزد خدا از دروغگویان است و همانا شخصی در حق برادر مسلمانش دروغی می‌گوید که با آن دروغ، از او دفع ضرر می‌کند؛ پس نزد خدا از راستگویان است.[۴]
امام صادق (ع) فرمودند: در روز قیامت، از هر دروغی بازخواست می‌شود، مگر از سه مورد: یکی این که شخصی که در حال جنگ، [ دشمن را ] فریب دهد، این دروغ از او برداشته می‌شود؛ دوم هنگامی که دروغ باعث «اصلاح ذات البین» (حل اختلاف و ایجاد صلح و آشتی بین دو مسلمان) شود و....[۵]
پیامبر اکرم (ص) به حضرت علی(ع) وصیت فرمود: همانا خداوند دروغ به مصلحت و خیر را دوست دارد و از راستی که فساد در پی داشته باشد، متنفر است[۶].
البته رعایت مقدار و میزان دروغ لازم برای ایجاد صلاح، ضرورت دارد و نباید از حد لازم تجاوز کرد؛ چرا که تجاوز از حد لازم، انسان را به خوی دروغگویی مبتلا می‌کند و حضرت صادق (ع) می‌فرماید: اصلاح گر سرشت دروغگویی ندارد.[۷] آنچه از روایت پیشین می‌توان فهمید این است که انسان به بهانه اصلاح جامعه، و ایجاد صلح و آشتی بین دو مسلمان، مجاز به دروغگویی بی جا و بی اندازه نیست؛ بلکه باید میزان لازم را رعایت کند[۸]
پا نویس
 سفینه البحار ماده" صدق" ؛ الکافی، ج 2، ص 104، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1365 هجری شمسی.
 اصول کافی ج 2 ص 339. ان اللَّه عز و جل جعل للشر اقفالا، و جعل مفاتیح تلک الاقفال الشراب، و الکذب شر من الشراب.
 تفسیر نمونه، ج 11، ص 413.
 حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 12، ص 255 ح 16238.
 کلینی، کافی، ج 2، ص 342، ح 18. قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ کُلُّ کَذِبٍ مَسْئُولٌ عَنْهُ صَاحِبُهُ یَوْماً إِلَّا کَذِباً فِی ثَلَاثَهٍ رَجُلٌ کَائِدٌ فِی حَرْبِهِ فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُ أَوْ رَجُلٌ أَصْلَحَ بَیْنَ اثْنَیْنِ یَلْقَی هَذَا بِغَیْرِ مَا یَلْقَی بِهِ هَذَا یُرِیدُ بِذَلِکَ الْإِصْلَاحَ مَا بَیْنَهُمَا أَوْ رَجُلٌ وَعَدَ أَهْلَهُ شَیْئاً وَ هُوَ لَا یُرِیدُ أَنْ یُتِمَّ لَهُمْ.
 ان الله احب الکذب فی الصلاح و ابغض الصدق فی الفساد. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 12، ص 252، ح 16229.
 المصلح لیس بکذاب. کلینی، کافی، ج 2، ص 210، ح 7
 نک: تهرانی، مجتبی، سایت بلاغ.

چشم انتظار معجزه نباشيد، خوشبختي تصادفي نيست، راه و رسم آن را در زندگي بايد آموخت، خوشبختي بدين معني نيست كه خانواده درگير مشكلات و اختلافات نشود. ما بايد ...

دو سوال داشتم:

1-مهم ترين چيزي كه ميتونه مانع خوشبختي يه خونواده بشه چيه؟(نداشتن درستي و صداقت با همديگر،نبود گذشن،مسئوليت ناپذيري،صبور نبودن،بي پولي،نبود مهرباني و صميميت)

2-بهترين راه براي پيشگيري از اعتياد چيه؟(خانواده،دوستان،مدارس و دانشگاه ها،صدا و سيما يا ...)

پرسشگر محترم! قبل از بيان هر مطلبي توجه شما را به نكات ابتدايي جلب مي كنيم:

1- چشم انتظار معجزه نباشيد، خوشبختي تصادفي نيست، راه و رسم آن را در زندگي بايد آموخت، خوشبختي بدين معني نيست كه خانواده درگير مشكلات و اختلافات نشود. ما بايد ياد بگيريد چگونه اختلافات و مشكلات و بحران هاي زندگي را مديريت كنيم.

2- طبق نظر اكثر روان شناسان و آموزه هاي اديان بشري، در خانواده خوشبخت، اعضاي آن معقتدند و هيچگاه از ياد خدا غافل نمي شوند و در لحظه لحظه زندگي به او توكل مي كنند، لذا با اين انرژي مثبت مشكلات را ناچيز مي بينند.

3- مهمترين مشخصۀ خانوادۀ خوشبخت، خوش اخلاقي، خوش خلقي و خوش رفتاري در ميان اعضاء آن است، قدرت كنترل عصبانيت خود را داشته باشيد. راه هايي به كار ببريد تا در صورت بروز عصبانيت رفتار ناشايسته اي از خود بروز ندهيد.

4- مشكلات، بخش لاينفك زندگي است، خانواده آگاه، با مشكلات با صبر و حوصله برخورد مي كنند. در ميان اعضاي خانواده الفاظ خودخواهانه به طور كلي رد و بدل نمي شود، چرا كه اعضا به گفتگو و مشورت منطقي معتقدند و احساس مسوليت مي كنند. به خاطر داشته باشيد عملكردهاي شماست كه داستان زندگي تان را ترسيم مي كند، خانواده با برنامه ريزي در زندگي براي رسيدن به چشم انداز جمع با يكديگر مشاركت فعال مي كنند. خانواده خوشبخت  هدفمند و با برنامه ريزي به پيش مي روند، اگر از خود توقع زيادي نداشته باشد، سال ها در همان پله اي كه بوده درجا مي زند. پس به اهداف بلند فكر كنيد.

براي داشتن سعادت و آرامش مطلوب در زندگي زناشويي، ارتباط سالم و سازنده ميان زن و مرد، نياز اصلي است و حرف اول را مي‌زند. اما در بعضي موارد از ارتباطات زناشويي موانعي بر سر راه قرار مي گيرد كه البته رفع آنها تنها به خود همسران بستگي دارد و كاملاً دو طرفه است.

- اما مهم ترين موانع خوشبختي از قرار زير است:

1- جر و بحث: يكي از مسائل اساسي در حفظ ارتباط، پرهيز از جر و بحث و جدال هاي تند بر سر مسائل گوناگون و گاه كم اهميت است. اين گونه بحث ها آثاري مخرّب بر روابط انساني بر جاي مي گذارد و موجب دور شدن از هم و دلخوري و رنجش خاطر همسران مي شود.

2- سخت گيري: سخت گيري در خانواده مصاديق مختلفي دارد. از جمله آن ها مي توان به بهانه گيري در امور خانه اشاره كرد. تجربه ثابت كرده است كه اين عمل جز ناراحتي خود و دلسردي همسر نتيجه اي در بر نخواهد داشت.

3- سخنان فتنه انگيز: يكي از مهم ترين عوامل اختلاف بين زن و شوهر اين است كه يكي يا هر دو خوبي هاي مرد و زن ديگري را به رخ هم بكشد. اين گونه مقايسه هاي نا به جا فتنه انگيزي بزرگي در زندگي ايجاد خواهد كرد و جز تلخي و سردي كانون خانواده نتيجه اي به دنبال نخواهد داشت.

4- تعصب و بي اعتمادي: گاهي در اثر عوامل مختلفي از قبيل علاقه افراطي و يا بدبيني ممكن است زن يا مرد نسبت به هم حساسيت بي مورد پيدا كنند. به طوري كه در حفظ و پاكدامني هم دچار وسواس و سخت گيري بي جا شوند. اين گونه رفتارها و كنترل هاي افراطي زمينه رواني را براي سقوط انسان به سمت فساد و بي قيدي فراهم مي كند. زيرا روح انسان در برابر فشار، عكس العمل نشان مي دهد و شانه خالي مي كند. پيامبر اكرم(ص) در اين رابطه مي فرمايند: تعليم دهيد و آسان گيريد. سخت نگيريد و نويد دهيد و ديگران را طرد نكنيد.

5- ترشرويي: درست است كسي كه ناراحتي و خستگي روحي دارد، ناخود آگاه آثار آن در چهره اش نمودار مي شود. ولي اسلام به پنهان داشتن درد درون دستور مي دهد. انتقال ناراحتي مسائل بيرون از منزل به همسر و يا بالعكس در ارتباط همسران مانع بزرگي در حفظ آرامش و سكون خانواده خواهد بود. حضرت علي(ع) در نهج البلاغه مي فرمايند: «الْمُؤمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَ حُزنُهُ فِي قَلبِه‏» شادى مؤمن در چهره او، و اندوه وى در دلش پنهان است‏.(1)

6- ناسزا گويي: در روابط زناشويي اگر گاهي كدورتي پيش آمد كرد، نبايد با كلمات تند و ناشايست بر آتش قهر آن دامن زد. بايد مواظب بود كه سخني از دهن پريده نشود كه بعداً موجب خجالت و شرمساري از طرف مقابل گردد. به طور كلي اخلاق در كلام، يكي از پشتوانه هاي تضمين كننده روابط زن و مرد به شمار مي رود.

7- اهانت: خداوند توهين و آزار مؤمن را اعلام جنگ با خود به حساب آورده است.(2) سرزنش، تهمت، دشنام و شماتت، هر كدام موجب آزار ديگري مي شود؛ كه علاوه بر كيفر الهي و عقوبت اُخروي، آرامش و سلامت زندگي را هم به هم مي ريزد.

8- انتقاد ناپذيري: اسلام و تربيت ديني كاملاً روحيه انتقاد پذيري را تأييد مي كند امام جواد(ع) مي فرمايند: «الْمُؤمِنُ يَحْتاجُ إلي ثَلاثِ خِصال: تَوْفيق مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ واعِظ مِنْ نَفْسِهِ، وَ قَبُول مِمَّنْ يَنْصَحُهُ»(3) مومن نياز دارد به توفيقي از طرف خدا و به پندگويي از طرف خودش و به پذيرش از كسي كه او را نصيحت كند. خطر انتقاد ناپذيري، اين است كه محبت ميان زن و شوهر را كمرنگ مي سازد و حس لجاجت را در آنان تقويت مي كند.

- بيان راهكارهايي جهت پيشگيري از اعتياد براي والدين و مربيان:

در اين راه دو تفكر ريشه اي وجود دارد:

1- اين كاملاً بي نتيجه است كه مسئولين فقط مانع توليد و عرضه مواد مخدر شوند، زيرا اين مسئله به مرور زمان غير ممكن مي شود، بلكه بايد بيشتر تلاش  در جهت ممانعت از به وجود آمدن وپيشترفت اعتياد باشد. يعني قدم اول مبارزه بامواد مخدر نيست بلكه هدف پيشگيري از بوجود آمدن اعتياد است.

2- بهترين روش براي جلوگيري از اعتياد معالجه آن نيست، بلكه پيشگيري از بوجود آمدن آن است. طي ساليان گذشته متخصصين به اين نتيجه رسيده اند كه يك برنامه صحيح پيشگيري از اعتياد خيلي زود تر از آن چيزي كه قبلاً تصور مي كردند بايد آغاز شود.

بنابراين آنقدر كه پيشگيري از ايجاد اعتياد اهميت دارد معالجه آن از اين اهميت بر خودار نيست.

تمام تحقيقات دراز مدتي كه تا كنون دردنيا در اين زمينه انجام شده نتايجي مشابه داشته وآن اين است كه، كودكاني كه در دوران كودكي از سلامت روحي و جسمي برخوردارند و زندگي رضايت بخشي دارند كمتر در خطر اعتياد مي باشند و برعكس كودكاني كه از اين شرايط برخوردار نيستند علائم واضحي نشان مي دهند كه احتمال گرايش آنها به اعتياد را در آينده بخوبي نشان مي دهد.  

امروزه محققين مي توانند با اطمينان بگويند: كودكي كه در زندگيش تعادل وجود دارد و از نظر جسمي ورواني زندگي رضايت بخشي دارد شخصيت مستحكمي مي يابد و مشكلات را بهتر تحمل مي كند وداراي اعتماد به نفس قوي مي شود، اين كودكان نيازي  براي روي آوردن به مواد مخدر در خود نمي يابند.

- بر اساس همين آگاهي ها براي پيشگيري صحيح از اعتياد فرزندان براي والدين و مربيان راهكارهايي پيشنهاد مي كنيم:

1- استفاده از مباني ديني بهترين راه پيشگيري از اعتياد در سطح كشور است. مردم جامعه ما به دليل علاقه و توجه خاص به مباني ديني، از اين طريق مسايل را بهتر مي‌پذيرند لذا تمامي دستگاه‌هاي مسوول در امر مبارزه با مواد مخدر از اين طريق بايد درصدد پيشگيري از اعتياد بر بيايند، زيرا مهم‌ترين عامل كه به ويژه در جوانان سبب تمايل به سمت اعتياد است نداشتن رشد و تربيت اسلامي و مكتبي است.

2- براي پيشگيري از ابتلاي جوانان به بلاي خانمانسوزاعتياد، يكي از راهها، آموزش وآشنا كردن آنها با مصائب مواد مخدر است.

3- ديگر راه مراقبت از جوانان اين است كه والدين آنها را آماده برخورد با مشكلات كنند. با انكار، هيچ مشكلي حل نمي شود، بلكه فقط بر آن سرپوش گذاشته مي شود. والدين بهتر است چشم هاي خود را باز نگه دارند و به خود بگويند: «هر نوجواني حتي بچه ها مي توانند دچار مشكل مصرف مواد و الكل شوند.»

4- راه ديگر براي اينكه بتوانيم از اعتياد جلوگيري كنيم اين است كه دو خانه اصلي جوان يعني خانه و مدرسه را به مكان‌هايي امن تبديل كنيم. وقتي نهاد خانواده را تقويت و آن را آسيب‌ناپذير كرده و جوانان را با قدرت و توانمندي از لحاظ روحي وارد اجتماع كنيم بسياري از آسيب‌ها آنها را تهديد نمي‌كند.

5- از عوامل مهم گرايش به سمت اعتياد، بيكاري جوانان و نوجوانان است. در فصل تابستان با توجه به وجود اوقات فراغت بايد بستر براي غني كردن اين اوقات فراغت براي جوانان و نوجوانان فراهم شود. البته سرگرمي‌ها بايد داراي سه مشخصه اصلي شامل نشاط‌بخشي، هدفمندسازي و هدف‌گذاري و مهارت‌آموزي باشند.

 

پي نوشت ها:

1. نهج البلاغه، محمد دشتي، حكمت333، نشر لقمان، چاپ سوم، 1379ش.

2. اصول كافى، محمد بن يعقوب كليني، تهران دارالكتب الاسلامية. ج 2 ص 351.

3. مجلسي، بحارالأنوار، نشردار الاحيا التراث العربي بيروت1403 ق. ج 72، ص 65، ح 3.

شرح : چرا در اسلام ديه زن نصف مرد است؟
پاسخ:
خواهر محترم ! به نظر مي رسد بسيار ضروري است قبل از بررسي موارد جزيي که در نامه ذکر کرديد ، ابتدا تحقيق درست و کاملي در خصوص نگاه اسلام به زن داشته باشيد ، آن گاه با ديدي درست به موارد خاصي که در آن ها از نظر اسلام تفاوت هايي بين زن و مرد در نظرگرفته شده بيندازيد ؛ به همين خاطر تلاش مي کنيم ابتدا به طور اجمالي نظر اسلام در خصوص زنان را که در قرآن ظاهر شده بيان کنيم ، آن گاه به سوالات خاص شما بپردازيم :
بر اساس آيات قرآن خداوند انسان را آفريد تا خليفه و نمايانگر جمال و جلال او باشد. روشن است که انسان اعم از زن و مرد است: «اني جاعل في الارض خليفه؛ (1) مي خواهم در زمين جانشيني را بيافرينم. » خليفه نه فقط مردها بلکه اعم از زن و مرد است. به همين جهت گرچه حضرت آدم (ع) به عنوان واسطه و پيامبر، وحي را دريافت مي داشت، ولي مخاطب وحي آدم و حوا و نسل آن دو بودند. هر دو در بهشت ساکن شدند و از خوردن شجره منع شدند. شيطان دشمن هر دو معرفي شد . شيطان هر دو را فريب داد. هر دو از آن درخت خوردند و هر دو از بهشت اخراج گرديدند و به سکونت در دنيا محکوم شدند :
« اسکن انت و زوجک الجنه و کلا منها رغدا حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمين فازلهما الشيطان عنها فاخرجهما مما کانا فيه؛ (2)اي آدم، تو و همسرت در بهشت ساکن شويد. از هر آنچه مي­خواهيد، از ميوه هاي آن بخوريد، ولي به اين درخت نزديک نشويد که از ظالمان خواهيد شد؛ پس شيطان آن دو را به لغزش وا داشت و از جايي که در آن بودند، خارج ساخت ».
«ان هذا عدو لک و لزوجک فلا يخرجنکما من الجنه؛(3) شيطان دشمن تو و همسر توست. پس [آگاه باشيد] شما را از بهشت بيرون نسازد ».
«فوسوس لهما الشيطان ؛(4) پس شيطان براي آن دو وسوسه نمود».
در تمام اين آيات مخاطب خداوند زن و مرد هستند، در حالي که در تعليمات يهودي در تورات به صراحت آمده زن هدف شيطان در فريب قرار گرفته و سپس شيطان به وسيله زن، مرد را فريب مي دهد، يعني زن است که حربه شيطان براي فريب مردان قرار مي گيرد.
در حالي که در آيات بالا مشاهده مي کنيد ،سخن از آدم و حوا است، بدون هيچ تفاوتي؛ بعد هم شيطان دشمن بني آدم، اعم از زن و مرد معرفي گرديد. حکم اخراج براي همه صادر شد و اعلام گرديد همه کساني که تابع پيامبران شوند، دوباره به بهشت و لقاي خدا و مقامات بالاي انساني از جمله مقام خلافت نايل مي شوند. اين امر هيچ اختصاصي به مردها ندارد.
در قرآن همان گونه که مرداني را به عنوان الگوي انساني معرفي کرده، زناني نيز به عنوان الگوي انساني (زن و مرد هر دو) معرفي شده اند:«ضرب الله مثلا للذين آمنوا امرأة فرعون. . . و مريم ابنت عمران (5)؛ خداوند براي مومنان همسر فرعون را مثل زد. . . . و مريم دختر عمران ».
در مواردي قرآن اصرار دارد به نوعي عمدا نام زنان را در کنار مردان بياورد تا شائبه هرگونه ترديد در نابرابري زنان با مردان در رسيدن به درجات کمال و تعالي معنوي را برطرف نمايد، مانند اين آيات :
«و من يعمل من الصالحات من ذکر أو أنثى و هو مؤمن فأولئک يدخلون الجنّة؛(6) هر کس عمل صالح انجام دهد، از مرد و زن و مؤمن باشد، داخل بهشت مى­شود. »
«من عمل صالحاً مِن ذکر و أنثى و هو مؤمن فاولئک يدخلون الجنّة؛(7) هر مؤمنى که عمل صالح انجام دهد، از مرد و زن، وارد بهشت مى شود».
اما در اين ميان از همه رساتر آيه 35سوره احزاب است:
«ان المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابران و الخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصدقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذاکرين الله کثيراً و الذاکراتِ اعدّالله لهم مغفرة و اجراً عظيماً؛
مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و زنان صابر، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاق کننده و زنان انفاق کننده، مردان روزه دار و زنان روزه دار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن و مردانى که بسيار به ياد خدا هستند و زنانى که بسيار ياد خدا مى­کنند، خداوند براى همه آنان مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است».
با توجه به اين آيات به خوبي روشن مي شود که از ديدگاه قرآن که محور و معيار اصلي در معارف اسلامي است، زن و مرد هر دو در انسانيت و ظرفيت کمال و هدف غايي آفرينش يکسان بوده، زن از لحاظ مقام انساني هيچ نقصاني نسبت به مرد نداشته در کمالات انساني تفاوتي بين آن ها مطرح نشده است .
اما در عين حال اين واقعيت هم قابل انکار نيست که زن و مرد از لحاظ ساختار جسمي و روحي و توانمندي هاي فردي ، شرايطي متفاوت داشته ،داراي امتيازات و نقصان هايي در برابر هم هستند ؛ دين اسلام بر اساس تفاوت ها و اختلافات طبيعي جسمي و روحي وظايف و مسئوليت هاي متفاوتي را براي زنان و مردان در نظر گرفته است .
نتيجه تفاوت مسئوليت ها به تفاوت هايي در نيازمندي ها هم منتهي شده است که در جمع بندي همه اين موارد مي توان به روشني راز تفاوت هاي موجود در برخي حقوق و منافع و مسئوليت ها را که براي زنان و مردان ترسيم شده دريافت .
ما هيچ گاه ادعا نمي کنيم که مي توان هر آنچه در منابع ديني به عنوان دستور عمل و قانون بيان شده، با اين تحليل ها و جمع بندي هاي عقلاني توجيه و تفسير نمود، زيرا علت العلل همه دستورات خداوند در آزمودن بندگان به تکاليف و دستوراتي است که ممکن است حقيقتي جز تجلي ميزان تسليم بندگان در برابر دستورات چيز ديگري مبناي شکل گيري اين قانون نباشد ، اما از آن جا که همه دستورات الهي را ناشي از حکمت الهي مي دانيم، به روشني زمينه هاي حکيمانه بودن اين قوانين را نيز در مي يابيم .
دين اسلام به روشني برابري زنان و مردان را به نمايش مي گذارد و سهم آن ها از کمالات انساني را به خوبي برابر بيان مي کند . در آيات متعدد در قابليت رشد و تعالي و تکامل و رسيدن به سعادت ابدي تفاوتي بين زنان و مردان قايل نمي شود ، اما تساوي و برابري در حقوق انساني به معني تشابه و همساني همه حقوق و مسئوليت ها و قابليت هاي اجتماعي نيست . بين تشابه و يکسان بودن، با برابري و مساوات تفاوت وجود دارد. همان گونه مسئوليت ها و تکليف و کار کردهاي زن و مرد در خانواده و جامعه و... مشابه هم نيست، حقوق آن ها نيز مشابه نيست، اما مساوات و برابري بايد باشد، به اين معنا که با توجه به مسئوليت و تکليف و کارکرد، حق مساوي بايد به هر يک داده شود.
اتفاقا در وضعيتي که شرايط و توانايي هاي دو جنس متفاوت و ناهمگون است ، اعطاي مسئوليت هاي مساوي و توقع تکاليف برابر ظلمي آشکار به هر دو طرف است که اسلام هيچ گاه چنين ظلمي را به زنان و مردان روا نداشته است .اسلام در موارد بسياري تکاليف سخت و دشواري را بر دوش مردان گذاشته که زنان را از آن معاف داشته است .
تکليف تهيه نيازهاي زندگي خانواده در حد متعارف و کافي ، تکليف جهاد و فداکردن جان در موقع لزوم از جمله اموري هستند که به اقتضاي توانايي هاي جسمي و روحي مرد بر عهده او قرار گرفته اند .
مسئوليت هايي که در صورت قرار گرفتن اين بار بر عهده زنان يا به درستي محقق نمي شدند و يا سخت ترين فشارها و آسيب ها را بر زنان وارد مي ساختند ؛ در عين حال مسئوليت اداره کامل و همه جانبه خانواده و زمينه سازي رشد و پيشرفت افراد خانواده مسئوليت سنگيني است که به واسطه توانايي هاي ويژه زنان بر عهده آنان نهاده شده است .
نتيجه تفاوت مسئوليت و کارايي ها آن شده که مزايا و منافع متفاوتي براي زنان و مردان تصوير شود و در قوانين ديني وضعيتي متفاوت براي آنان رقم بخورد ؛ که به برخي از اين موارد اشاره خواهيم نمود .
اما در خصوص تفاوت ديه زن و مرد به نظر مي رسد اگر در فلسفه ديه دقت شود، معلوم خواهد شد که تفاوت ديه زن و مرد هرگز سبب تفاوت ارزشي نيست. زيرا ديه در اسلام بر معيار ارزش معنوي مقتول نيست، بلکه مربوط به مرتبه بدن انسان است. ديه يک انسان بي سواد با ديه يک انسان عالم يک اندازه است. همين طور ديه يک مرد با تقوا، با ديه يک مرد بي تقوا. بنابر اين جهات معنوي از قبيل علم، تقوا و سيادت تأثيري در مقدار و کم و زيادي ديه ندارد.
پس ديه مربوط به مرتبه بدن و جسم انسان است. اما در مورد اصل اين تفاوت در قرآن آيه‏اي صريح وجود ندارد و اين امر از منابع روايي و از سنت اسلامي به دست آمده است .
امام صادق(ع) فرمود: «دية المرأة نصف دية الرجل؛(8) ديه زن نصف ديه مرد است».
در روايات اهل سنت نيز آمده : «دية المرأة علي النصف من دية الرجل؛(9) ديه زن نصف مقدار ديه مرد است.
اما دليل تفاوت چيست ؟
با توضيحي كه در قبل داده شد روشن مي شود كه بر اساس تفاوت در توانمندي ها، وظائف مرد به گونه‏اي جدا از وظائف زن مي‏باشد . يعني كارايي اجتماعي او بيش تر از كارايي اجتماعي زن مي باشد، نه ارزش انساني، در واقع . مرد با ويژگي هاي خاص خود انسان کاملي است . زن نيز با ويژگي هايش انساني کامل است.
اما از آن جا كه ديه، بهاي ارزش اقتصادي و نقش اقتصادي مقتول است. اگر مقتول مرد باشد، ديه او بيش تر است، چرا که تامين هزينه هاي زندگي وظيفه مرد است. به همين دليل در اثر قتل، فقدان او بر زن و فرزندانش تاثير بيش تر خواهد داشت.اما اگر مقتول زن باشد، ديه او کم تر است. چون شرعا نفقه اي بر عهده اش گذاشته نشده ، نقش کم تري به لحاظ اقتصادي دارد .
اين تفاوت است، نه تبعيض. بين تفاوت و تبعيض بسيار فرق است. کارگري که از توان کاري بيش تري بهره‏مند است، تفاوت دارد با کارگري که ضعيف است و توانايي کارهاي سنگين را ندارد. مزد آنان فرق مي‏کند. اگر کارفرما يک کارگر قوي و يک کارگر ناتوان را به طور مساوي مزد بدهد، به حق کارگر قوي ظلم کرده و اين کار بي عدالتي فاحش است. اگر خداوند ديه مرد و زن را به طور مساوي قرار مي‏داد، با عدالت سازگار نبود.
در واقع با فقدان يک مرد معمولا علاوه بر جنبه هاي عاطفي از دست رفتن او فشارهاي سنگين اقتصادي نيز بر خانواده اش بار مي شود که خود مشکلات و تبعات منفي بسياري را در پي دارد ، در حالي که با مرگ يک زن معمولا چنين فشارهاي اقتصادي به خانوداه تحميل نمي شود و سيستم اقتصادي خانواده به شکل طبيعي در جريان خواهد بود .
البته در وضع اين قوانين همواره وضعيت غالب و حداکثري مورد ملاحظه قرار مي گيرد . هر چند ممکن است در مواردي زنان سرپرست خانوار بوده يا تاثيرگذاري اقتصادي بيش تري نسبت به مردان خانواده داشته باشند ، اما از آن جا که به شکل طبيعي نسبت بهره مندي خانواده در حال يا آينده از تلاش هاي اقتصادي مردان بيش تر از زنان است ، اين نسبت به شکل مذکور برقرار شده است .
البته در ديه زن و مرد تفاوت در صورتي اعمال مي شود که ميزان جرم از مقياس ثلث يک ديه کامل بالاتر برود ، اما در جراحت ها و صدمات جسمي که بر زن وارد مي آيد، اگر صدمه در حد ثلث ديه کامل باشد، ديه اين نوع صدمات بين زن و مرد مساوي خواهد بود .يعني اگر فردي يك انگشت زني را قطع كند، همان مقدار ديه بايد بپردازد كه اگر يك انگشت مرد را قطع كند .(10)

پي نوشت ها:
1. بقره(2)آيه 30.
2. همان، آيه 35-36.
3. طه(20)آيه 117.
4. اعراف(7)آيه 19-25.
5. تحريم(66)آيه 11-112.
6. نساء (4) آيه 124.
7. غافر (40) آيه 40.
8. وسائل الشيعه، ج 19، ص 151. نشر دارلاحيا التراث العربي، بيروت، بي تا.
9. کنز العمال، ج 15، ص 57. نشر دارالاحيا التراث العربي، بيروت، بي تا .
10 توضيح المسائل مراجع ،ص 826 ، دفتر انتشارات اسلامي ، قم ، 1386 ش .

مراد آيه، كسانى هستند كه اسلام به گوش آن‌ها رسيده ولى آن را رها كرده و به سراغ ديگر مكاتب رفته‌اند. اين افراد در قيامت زيانكارند و دين آن‌ها موردپذیرش نيست.

منظور از آيه 85 آل‌عمران كه می‌فرماید «هركس غير از اسلام دينی بجويد از او پذيرفته نمی‌شود و در آخرت از زيانكاران خواهد بود» چيست و شامل چه کسانی می‌شود؟ آيا مستضعفان دينی هم همین‌طورند؟ اصلاً به چه كسانی مستضعف می‌گویند؟ آيا كسانی كه دين اسلام به آن‌ها بد رسيده هم مشمول آيه هستند؟

آيه شريفه چنين است:

«وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ‏ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين‏»؛ و هر كه جز اسلام دينى بطلبد، هرگز از او پذيرفته نمی‌شود و او در آخرت از زيانكاران است. (1)

ازجمله‏ «يَبْتَغِ» استفاده می‌شود كه مراد آيه، كسانى هستند كه اسلام به گوش آن‌ها رسيده ولى آن را رها كرده و به سراغ ديگر مكاتب رفته‌اند. اين افراد در قيامت زيانكارند و دين آن‌ها موردپذیرش نيست.

با توجّه به آيه 81 اين سوره، پذيرش دين اسلام، ميثاق خداوند از همه‏ پيامبران پيشين است و لذا با آمدن پيامبر و دين اسلام، دين ديگرى غیرازآن موردقبول نيست: «فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ»(2)

اما حال مستضعفان در آيات ديگری مورد بحث قرارگرفته است:

«إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي‏ أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ‏ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اهلّه واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيراً * إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا»

همانا كسانى كه فرشتگان آن‌ها را درحالی‌که ستمكار نفس خویش‌اند قبض روح می‌کنند (به آن‌ها) گويند: در چه (حالى از نظر دين) بوديد؟ گويند: ما در زمين مستضعف بوديم (ناتوان شده در جنبه ايمان و عمل). فرشتگان گويند: آيا زمين خداوند وسيع نبود تا در آن (از محيط كفر به محيط اسلام) مهاجرت كنيد؟! پس آنان جايگاهشان جهنم است و آن بد جاى بازگشتى است. مگر ناتوان ‏شدگان از مردان و زنان و كودكان (در دست قدرتى حاكم يا جوّى مانع از تحصيل معارف) كه هيچ چاره‌ای نداشته و به هيچ نحوى (براى هجرت) راه نيابند. (3)

از بررسى آيات قرآن و روايات استفاده می‌شود افرادى كه از نظر فكرى يا بدنى يا اقتصادى آن‌چنان ضعيف باشند كه قادر به شناسايى حق از باطل نشوند و يا این‌که با تشخيص عقيده صحيح بر اثر ناتوانى جسمى يا ضعف مالى و يا محدودیت‌هایی كه محيط بر آن‌ها تحميل كرده قادر به انجام وظائف خود به‌طور كامل نباشند و نتوانند مهاجرت كنند، آن‌ها را مستضعف می‌گویند.

از امام على (علیه‌السلام) چنين نقل‌شده كه فرمودند: «و لا يقع اسم الاستضعاف على من بلغته الحجة فسمعتها اذنه و وعاها قلبه‏»؛ مستضعف كسى نيست كه حجت بر او تمام‌شده و حق را شنيده و فكرش آن را درك كرده است. (4)

و از امام موسى بن جعفر (علیه‌السلام) پرسيدند كه مستضعفان چه كسانى هستند؟ امام در پاسخ اين سؤال نوشتند: «الضعيف من لم ترفع له حجة و لم يعرف الاختلاف فاذا عرف الاختلاف فليس بضعيف‏»؛ مستضعف كسى است كه حجت و دليل به او نرسيده باشد و به وجود اختلاف (در مذاهب و عقايد كه محرك بر تحقيق است) پى نبرده باشد، اما هنگامی‌که به اين مطلب پى برد، ديگر مستضعف نيست. (5)

روشن است كه مستضعف در دو روايت فوق، همان مستضعف فكرى و عقیده‌ای است ولى در آيه مورد بحث و آيه 75 همين سوره، منظور از مستضعف، همان مستضعف عملى است يعنى كسى كه حق را تشخيص داده اما خفقان محيط به او اجازه عمل نمی‌دهد. (6)

پی‌نوشت‌ها:

1. آل‌عمران/ آيه 85.

2. قرائتى، محسن‏، تفسير نور، ج ‏1، ص 555.

3. نساء/ آيات 97 - 98.

4. حویزی، نور الثقلين، ج 1، ص 536.

5. همان، ص 539.

6. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏4، ص 87-88.

آیا برای یك انسان عادی درك اعجاز قرآن به صورت مستقیم (بدون مراجعه به نظر اهل فن) میسر است؟ آیا باید ادبا و متخصصین معجزات قرآن را تشخیص دهند و ما به رای آنها اعتماد كنیم و ایمان بیاوریم!؟ بنده مدتی در مورد این سوال تحقیق كرده ام و جواب هایی شنیده ام كه برایم قانع كننده نبوده در سطور ذیل خلاصه آنها را می آورم. معجزاتی كه برای قرآن كریم ذكر می كنند (مواردی كه بنده از آن اطلاع دارم) شامل موارد ذیل است: 1. فصاحت و تحدی كه بی پاسخ مانده است و سند آن تشخیص اهل فن و شهادت تاریخ است. البته در مورد بی بدیل بودن فصاحت و همچنین شهادت تاریخ بر بی پاسخ ماندن تحری قرآن تردیدهایی هست كه بررسی صحت و سقم آن مورد نظر من نیست زیرا به هر صورت شیوایی قرآن بی واسطه برایم قابل تشخیص نیست. 2. اعجاز علمی نیز اشارات مبهمی است كه با توجیه و تاویل به مسائل علمی ربطشان داده اند. مانند تشبیه زمین به مهد كه می تواند منظور تنها محل آرامش باشد و حركت آن مد نظر نباشد گو اینكه حركت مهد شباهتی به حركت دورانی زمین ندارد. در مورد مشرقین و مغربین هم همینطور به نظر بنده ربط آن به كروی بودن زمین بیشتر یك توجیه خنده دار است تا یك اكتشاف علمی. 3. مسائلی كه در قرآن به عنوان پیشگویی به آن اشاره می كنند یا در قالب پیش بینی است یا مثل مورد قبل توجیه. مانند پیش گویی غلبه روم بر فارس كه می تواند یك پیشبینی سیاسی باشد مثل خیلی از تحلیل های سیاسی كه هر روزه انجام می شود و شمار زیادی از آنها نیز تحقق می یابد. 4. اعجاز عددی در مورد كلید 19 به نظر میرسد كه بیشتر حساب سازی و بازی با اعداد است اما در مورد تعداد تكرار برخی كلمات باعث شگفتیست اما به سختی می توان این دلیل تازه كشف شده را به عنوان تنها معجزه قبول كرد. بسیاری از شاعران فارس و عرب زبان با استفاده از حروف ابجد در شعر های خود ماده تاریخی ساخته اند یا به اعداد ثابت ریاضی و فیزیكی اشاره كرده اند كه باعث شگفتیست ولی هیچ یك به این واسطه ادعای معجزه نكرده اند. البته در مقیاس مصحف با چند بیت شعر قابل قیاس نیست ولی به هر روی این ایجاد نظم عددی برای انسان ولو در مقیاسی كوچكتر ممكن بوده و هست. 5. اعجاز در مفاهیم بلند و بدیع، با مطالعه كتابهای عهد عتیق و جدیدو جستجو در فرهنگ و آداب و رسوم عرب جاهلی، قرآن را مترقی تر و كاملتر از آن ها یافتم ولی نه چندان بدیع و نو كه بتوان آن را معجزه نامید. شاید در نظر گرفتن مفاهیم عمیق و به قولی هفت بطن (كه بعضا بی ارتباط با لفظ می باشد) باعث توهم عظمت معانی شده است. طبعا هر اثری را اگر هزار و چهارصد سال اینگونه می پروراندند و زیر و رو می كردند چنان بزرگ می نمود. به تفسیر ها و ترجمه های متعددی مراجعه كردم اما این طور به نظرم میرسد كه گسستگی و عدم انسجام كه در آیات پی در پی به چشم می خورد ذهن در جستجوی ارتباط را می آزارد و خسته می كند. مثال هایی كه تشخیص ارتباطش با اصل موضوع و گاه خود مثال گویا نیست (مانند مثل هایی كه در اوایل سوره بقره آمده) و من در شگفتم كه مگر فلسفه آوردن مثال در كلام گویا كردن مطلب نیست؟ قوانینی كه یا عین آن در ادیان و رسوم عرب جاهلی سابقه داشته یا مایه هایی از آن بوده و تكامل یافته است.

برای هر فردی درك اعجاز قرآن تا حدودی ممكن است.

الف) وقتی دقت كنی كه آورنده این كتاب فردی بوده كه تا سن چهل سالگی در جامعه حضور داشته و هیچ سخنی كه مانند قرآن همه را خیره كند، از او شنیده نشده است و به هیچ مكتبی نرفته و با افكار دانشمندان و اندیشمندان آشنا نبوده و اهل علم و مطالعه نبوده است. ارائه چنین كتاب و معارفی كه همه را انگت به دهان ساخته ، توسط چنین فردی خود معجزه آشكار است.

ب ) دیگر این كه آورنده این كتاب در صداقت و خداترسی به درجه ای فوق العاده رسیده و محال است كه به دروغ این كتاب را وحی بنامد. وقتی چنین كسی اعلام می كند این وحی است، با توجه به صداقت و خداترسی اش به وحی بودنش یقین می یابیم.

ج ) اما اخبار غیبی ، درست است كه می تواند یك پیش بینی سیاسی باشد ولی خبر دادن از واقعه ای كه الان در فاصله ای طولانی اتفاق افتاده و به صورت عادی هیچ كس هنوز از آن خبری ندارد و خبر دادن دقیق از پیروزی آینده (بضع یعنی كمتر از 10 سال) كار پیش بینی كنندگان سیاسی نیست و فقط خبر دادن از غیب است و كار كسی است كه با عالم غیب ارتباط دارد. و پیش بینی سیاسی به صورت حدس و گمان است اما خبر غیبی است كه با قاطعیت مطرح اعلام می گردد و در آینده هم حقانیت آن به اثبات میرسد .در پیشبینی سیاسی اگر پیش بینی اشتباه شود، مشكلی ایجاد نمی شود؛ ولی در اخبار غیبی اساس نبوت خدشه دار می شود. پس این كه قرآن با قاطعیت بیان می كند این فراتر از یك پیش بینی است.

د) این كه كتابی در معارف مبدأ و معاد باشد و در مدت 23 سال در شرایط مختلف نازل شود؛ ولی هیچ كدام از آیاتش با هم تنافی و تعارض نداشته باشند، خود نشانه خدایی بودنش است.

ه) قرآن در  زمینه های علمی اشاراتی دارد و با گذشت 14 قرن و پیشرفت علمی خیره كننده، هیچ آیه ای از قرآن توسط دانشمندان تكذیب نشده و غلط معرفی نگردیده است، این نشان می دهد كه این كتاب از ناحیه خدای جهان است. (1)

و) قرآن  كتاب دینی است كه از روز اول تا به امروز مورد مخالفت شدید قدرتمندان قرار گرفته است و خودش اعلام كرده كه من از جانب خدا هستم و اگر باور ندارید كه من خدایی هستم، فقط یك سوره مانند سوره های من بیاورید و به تایید سخن شناسان منصف برسانید تا همه بدانند كه این ادعای محمد بن عبد الله دروغ است و با وجود این كه مخالفان برای دشمنی با این كتاب و این دین از هیچ اقدامی فروگذار نكرده اند، اما تا به حال یا جرات آوردن سوره ای مثل قرآن را به خود راه نداده اند یا در صورت اقدام به شدت مفتضح و رسوا شده اند.

همین كه بشری كه توانسته كرات دیگر را فتح كند و اتم را بشكافد و ... ، با همه دشمنی ای كه با اسلام و قرآن داشته نتوانسته سوره ای همانند سوره های قرآن بیاورد ، برای اثبات معجزه بودن قرآن كافی است.

پی نوشت ها :

1. ر.ك: كتاب  مقايسه‏اي ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، تأليف دكتر بوكاي، ترجمه مهندس ذبيح الله دبير ،تهران ،انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي.

پاسخ: کاربر محترم ضمن تشکر از تماس شما با این مرکز باید بگوییم که بد زبانی مرضی است که درمان آن مثل سایر امراض روحی و روانی قابل درمان است اما در صورتی است که خود شخص بد زبان بخواهد که خودش را درمان کند و از عواقب آن در دنیا و آخرت بترسد. اما وظیفه شما تذکر و امر به معروف و نهی از منکر است منتهی با زبان محبت، خیلی نرم و مهربانانه و از روی دلسوزی تا در خلق و خوی طرف مقابل که همسرتان نیز می‌باشد اثر مثبت بگذارد. اما ذکر چند آیه و روایت از قرآن و معصومین (ع) در همین خصوص را برای شما ارسال می‌کنیم تا مثمر ثمر واقع گردد. انشاء الله
در فرازی از دعای امام عصر(عج) چنین آمده: «و سدد السنتنا بالصواب والحکمه ، خدایا زبان‌های ما را به صواب (درست گویی) استوار ساز.» واژه صواب در موردی گفته می‌شود که چیزی با حق اصابت کند، و هیچ گونه باطلی به آن راه نیابد. بنابراین مسأله استواری زبان به صواب به این است که آن را به درست گویی و حرف حق زدن عادت دهیم، به گونه ای که هرگز به ناصواب و به باطل گویی حرکت نکند، چنین کاری نخست بستگی به کنترل زبان از انحراف دارد، که بحث آن گذشت، دوم این که زبان را به راستی و درستی و حق گویی عادت دهیم به گونه ای که جز درستی به چیزی حرکت نکند. ما وقتی که به قرآن واژه قَول مراجعه کرده و دقت می‌کنیم می‌بینیم به ما می‌آموزد که سخن گفتن آدابی دارد، و باید حساب شده و سنجیده باشد، گاه می‌فرماید: «ولیقولوا قولاً سدیداً؛۱ و سخنی استوار و درست بگویند.» «و قولوا قولاً سدیداً؛۲ و سخن استوار و درست بگویید.» این دستور همان است که در دعای امام عصر(عج) آمده «و سدّد السنتنا؛ زبان‌های ما را استوار گردان.» و گاه می‌فرماید: «قولاً معروفاً؛۳سخن نیک و زیبا بگویید.»
و گاه می‌فرماید: «قولاً کریماً؛۴ بزرگوارانه و مهرانگیز سخن بگویید.» و گاه می‌فرماید: «قولاً لیّناً؛۵ نرم و با ملاطفت سخن بگویید.» و گاه می‌فرماید: «قولاً میسوراً؛۶ با نرمش و مهربانی با آنها سخن بگو.» و گاه می‌فرماید: «قولاً بلیغاً؛۷ با سخن شیوا و زیبا با آنها حرف بزن.»
امام صادق علیه السلام فرمود: همانا دشنام گوئی و بدزبانی و هرزه گوئی از نفاق و دوروئی است.
رسول خدا (ص) فرمود: خداوند دشمن می‏دارد فحش گوی بد زبان و گدای پررو را.
رسول خدا (ص) به عایشه فرمود: اگر برای دشنام صورت و مثالی بود مثال و صورت زشتی می‏بود.
روایت شده: هر که بر برادر مسلمانش دشنام دهد خداوند برکت را از روزیش می‏گیرد، و او را بر خودش وامی‏گذارد، و زندگانیش را تباه می‏کند.
سماعه گوید: رفتم به خدمت امام صادق علیه السلام، آن حضرت بدون مقدمه به من فرمود: ای سماعه این چه رفتاری بود میان تو و شتربانت؟ بپرهیز از دشنام گوئی و عربده کشی و لعنت گوئی. گفتم: به خدا سوگند اگر من چیز ناروائی گفته باشم به خاطر ستمی‏ است که شتردار بر من روا داشته است، امام فرمود: اگر او بر تو ستم کرده تو هم با او (در فحش و فریاد) برابر آمدی، این کارها از روش من نیست و شیعیانم را هم به آن دستور نداده‏ام استغفار کن و دیگر از این کارها نکن، گفتم: استغفار می‏کنم و دیگر چنین کاری را نمی‏کنم.
رسول خدا (ص) فرمود: از بدترین مردم کسی است که مردم بخاطر دشنام‏ گوئیش از همنشینی با او کراهت دارند.
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند دوست می‏دارد شخص با حیای بردبار و بی‏نیاز عفیف را، آری و خداوند دشمن می‏دارد دشنام گوی بد زبان و فقیر اصرارکننده را.
امام صادق علیه السلام در ضمن حدیثی فرمود: شرم و پاکدامنی و مرض و سستی از ایمان است، منظورم مرض و سستی زبان است نه مرض و سستی قلب. و دشنام گوئی، و بد زبانی، و زبان درازی و یاوه گوئی از نفاق است.
رسول خدا (ص) در سفارش‌های خود به علی علیه السلام فرمود: یا علی! بزرگترین جهاد این است که انسان صبح کند و در نیت و قصدش نباشد که بر کسی ستم کند ای علی! هر که مردم از زبانش بترسند از اهل آتش باشد، یا علی! بدترین مردم کسی است که مردم از ترس دشنام و شرارتش احترامش کنند، یا علی! بدترین مردم کسی است که آخرتش را به دنیایش بفروشد و بدتر از او کسی است که آخرتش را به دنیای غیرش بفروشد.
رسول خدا (ص) فرمود: اگر مردی را دیدید که باک ندارد چه می‏گوید و در باره‏اش چه گفته می‏شود او شریک شیطان است.
رسول خدا (ص) فرمود: خداوند حرام کرده است بهشت را به کسی که دشنام گو، بد زبان، و کم حیاء بوده و باکی نداشته باشد که چه می‏گوید و در باره‏اش چه می‏گویند اگر اصل او را بررسی و پی‏جوئی کنی یا از زنا به عمل آمده و یا از شرکت شیطان. سؤال شد: مگر شیطان در مردم شرکت می‏کند؟ حضرت فرمود: آیا سخن خدا را نخوانده‏اید که می‌فرماید: و شرکت کرد با ایشان در اموال و فرزندانشان.۸
امام صادق علیه السلام فرمود: بد زبانی از جفا کاری است و جفاکار در آتش است.
پیغمبر اکرم (ص) در وصیت خود به علی علیه السلام فرمود: یا علی! خداوند بهشت را حرام کرده بر کسی که دشنام گو و بد زبان باشد و توجه و باکی نکند که چه می‏گوید و در باره‏اش مردم چه می‏گویند یا علی! خوشا بحال کسی که عمر طولانی کند و عمل نیکو انجام دهد.
امام صادق علیه السلام فرمود: حیا از ایمان است و ایمان در بهشت است، و بد زبانی از جفا کاری است و جفا کاری در آتش است.۹
۴. اگر شخصی با نصیحت و موعظه و بیان عاقبت دشنام، همچنان بر عمل ناشایست خود باقیست چنین شخصی صلاحیت دوستی و مصاحبت را نخواهد داشت و بهتر است انسان از اینگونه افراد فاصله گرفته و ارتباطش را قطع نماید و به حد سلام و خداحافظی اکتفا نماید تا این شخص متوجه شود که اگر بخواهد با این شیوه زندگی نماید کم کم همه از اطرافش پراکنده شده و تنها خواهد ماند.
از جمله آفات و خطرات، بد زبانی است که بسیار خطرناک است و نقش زیادی در تخریب انسان و جوامع بشری می‌تواند داشته باشد، که در احادیث به کلید خیر و شر از آن تعبیر شده است.۱۰و یا آنکه زبان را میزان ارزیابی انسان معرفی نموده است۱۱ برای جلوگیری از آلوده شدن به بدزبانی و خطرات زبان راه‌هایی را می‌توان ارائه نمود که عبارتند از:
۱- بینش صحیح ۲- اراده قوی ۳- تقوا به همین دلیل است که اسلام به خود آگاهی و اراده قوی و نیرومند نقش مهمی در پیشگیری از آلوده شدن انسان به بدزبانی قائل است، و انسانی که دارای ویژگی‌های فوق است در هر حال می‌تواند درست بیندیشد ودرست تصمیم بگیرد تا به گناهان آلوده نگردد.
بر پایه این ویژگی‌ها است که اسلام نمی‌گوید صرفا به انسان تلقین کنید و چشم گوش بسته کسی را به کار خیر وا دارید و یا از کار زشت بازدارید. بلکه می‌گوید، کاری کنید که خود آگاهی انسان شکوفا گردد و از درون بجوشد، خودش تصمیم بگیرد تا از انجام هر گناهی از جمله بد زبانی خود را باز دارد در اینصورت است که انسان احساس استقلال شخصیت می‌کند که خود را به اختیار خود از بدزبانی باز داشته است.۱۲چنین انسانی که بر پایه خود آگاهی و اراده قوی تربیت شده، می‌تواند با تقوا و با بند و بار باشد، همان بند باری که عشق بحق و حقیقت در او به وجود آورده است و او در عین آزادی کامل بنده حق است و همین تقوا است که قادر است او راار از تمام آفات جسم و جان و نیز بدربانی محفوظ دارد. چنانچه در بیان حضرت علی علیه السلام آمده است: بدانید که تقوا همچون مرکبی است راهوار که صاحبش بر آن سوار و زمامش را به دست گرفته و تا قلب بهشت به پیش می‌تازد.۱۳
مطابق این تشبیه تقوا همان خویشتنداری و کنترل بر نفس است، و در جائی دیگر می‌فرماید: ای بندگان خدا بدانید که تقوا قلعه و دژی شکست ناپذیر است.۱۴
از مجموعه روایات و تعبیرات روشن می‌گردد که تقوا میوه درخت ایمان است فلذا برای تحصیل آن باید پایه ایمان را محکم ساخت.۱۵
نکته دیگر اینکه از خطرات مهلک بدزبانی غفلت نورزید چنانچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل است که خدا زبان را به عذابی گرفتار می‌سازد که هیچ یک از جوارح به آن عذاب نمی‌شوند، وقتی زبان می‌پرسد چرا مرا بدین عذاب گرفتار نمودی؟ خدا می‌فرماید: از زبانت کلمه ای صادر شد که به شرق و غرب عالم رسید و موجب قتل و غارت بی گناهان گردید، و عرض و ناموس با این یک کلمه نابود شد.
برای پیشگیری از خطر بدزبانی و یا عموم گناهان زبان مناسب است به برخی از تذکرات توجه نمائیم:
۱- انسان باید بداند که خداوند متعال عالی ترین نعمت را بنام زبان به او داده است تا به وسیله آن بهترین اعمال را مانند تلاوت قرآن، دعا و نیایش، ایجاد صلح و آشتی، دعوت مردم به سوی خیر و صلاح انجام دهد و . . . یا با گفتن یک جمله «گل» خنده را بر لبان مومنان بنشاند.
۲- اینکه بدانی که در برابر تمام گفتارت مواخذ می‌شوی لذا جز بخوبی سخن مگوی.۱۶
۳- این زبان که عالیترین سرمایه است و تمدن بشری امروز ناشی از اوست ممکن است برای همیشه در ا ختیار انسان نباشد و موجب زوال گردد لذا تا در اختیار ما قرار دارد به بهترین وجه استفاده کنیم نه اینکه آن را آلوده به زشتی‌ها کنیم.
۴- متوجه باشیم که با یک کلمه که از زبان صادر می‌گردد، ممکن است شخص یا خانواده‌ای را بهم بریزد.
پس تا معیار و ملاک سخن که صلاح و مصلحت خود و مردم است وجود ندارد باید سکوت نمود و انرژی خود را بیهود صرف و خرج نکرد.
استاد آیت اللّه مکارم شیرازی در شرح حدیث پیامبر که فرمودند:«و هل یکبّ النّاس علی مناخرهم فی النّار الّا حصائد السنتهم..... آیا چیزی جز درو شده‌ها (و محصول) زبان انسان را از ناحیه صورت به دوزخ می‌افکند؟ »۱۷ این جمله را می‌نویسد: «معلوم می‌شود گناهانی که به سبب آنها انسان با صورت به جهنّم می‌رود، سینه یا پا و یا دست نیست، بلکه دست آوردهای زبان است. شاید چنین عذابی برای این باشد که وقتی کسی را به سبب گناهی به آتش دوزخ می‌افکنند، با آن عضوی که گناه کرده می‌اندازند، و لذا چون با زبان گناه کرده، با صورت او را به دوزخ می‌افکنند تا اول زبانش بسوزد زیرا همین زبان آتش‌ها را برافروخته و به انسانها توهین و اذیت‌ها کرده است. باید هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شویم از خدا بخواهیم تا ما را از شرّ زبان حفظ کند، و شب هم وقتی به بستر می‌رویم، از گناهانی که به خصوص با زبان انجام شده استغفار کنیم، زیرا واقعاً انسان به سبب زبان در خطر عظیمی است.» موفق باشید.

۱. سوره نساء، آیه ۹.
۲. سوره احزاب، آیه ۷۰.
۳. سوره بقره، آیه ۲۳۵.
۴. سوره اسراء، آیه ۲۸ ۵. سوره اسراء، آیه ۲۳.
۶. سوره طه، آیه ۴۴.
۷. سوره نساء، آیه ۶۳.
۸. سوره مبارکه اسراء آیه ۶۴
۹. جهاد النفس وسائل الشیعة-ترجمه صحت، ص: ۳۰۷ تا ص ص: ۳۱۱
۱۰. تحف العقول - میزان الحکمه ج ۱ ص۴۹
۱۱. میزان الحکمه ۱ ص ۴۹
۱۲. شناخت اسلام صفحه ۲۴۶
۱۳. نمونه ج ۲۲ ص ۲۰۵- نهج البلاغه خطبه ۱۶
۱۴. نهج البلاغه خطبه ۱۱۴ و ۱۷۵
۱۵. نمونه ج ۲۲
۱۶. نهج البلاغه از کلمات حکمت
۱۷. اصول کافی، ج ۲، ص ۱۱۵.

پاسخ: اولین وظیفه‌ی داعیان و ارشاد کنندگان و آمران به معروف و ناهیان از منکر این است، که در طریق وحدت مسلمانان بکوشند. در کافی آمده است: معاویة بن وهب گفت: از امام صادق(ع) پرسیدم: «ما (یعنی شیعیان) چگونه باید با دیگران (اهل تسنن) معاشرت کنیم، تکلیف ما با آن‌ها چیست؟» امام(ع) فرمود: «ببینید ائمه شما چگونه رفتار می‌کنند، مانند امامان خود رفتار کنید. به خدا قسم امامان شما بیماران آن‌ها را عیادت می‌کنند، جنازه‌های آن‌ها را تشییع می‌کنند، برای آن‌ها شهادت می‌دهند».


برگرفته از سایت پایگاه اطلاع رسانی حوزه 

پاسخ: اگر گوینده پدر و مادرتان باشند، دو امر پیش روی شماست:
۱. امر به معروف و نهی از منکر ۲. حفظ نظام خانواده

توضیح اینکه در برخورد با منکر در این شرائط، باید به گونه‌ای رفتار شود که از طرفی امر به معروف کرده باشید و از طرفی هم نظام خانواده دچار مشکل نشود.
اما در مورد امر اول باید عرض کنیم که امر به معروف و نهی از منکر دارای مراتب و درجاتی است. شخصی که می‌خواهد به این وظیفه اقدام کند لازم است از مرتبه اول شروع کند اگر نتیجه نگرفت مرتبه دوم را آغاز کند. اصولاً رمز موفقیت در هر کاری آن است که انسان از مسیر صحیح به آن اقدام نماید. برخلاف مسیر حرکت کردن نه تنها انسان را به هدف نمی‌رساند بلکه از مقصد دور می‌سازد. قرآن مجید می‌فرماید: کار نیک آن نیست که از پشت خانه‌ها وارد شوید بلکه نیکی این است که پرهیزگار باشید و از دَرِ خانه‌ها وارد شوید۱. بسیاری از فقها برای امر به معروف و نهی از منکر سه مرحله قائلند:
الف مرحله قلب.
ب مرحله زبان.
ج مرحله عمل.
هر کدام از این مراحل نیز دارای مراحلی است که باید از مرحله پائین و ضعیف شروع کرد تا به مرحله بالاتر رسید.
اولین مرتبه امر به معروف و نهی از منکر مرتبه قلبی است. برای انکار قلبی دو معنی متصور است.
اول: نارضایتی از گناه دوم: اظهار عدم رضا به گناه هر مسلمانی وظیفه دارد که وقتی مطلع شد فردی مرتکب معصیت شده قلباً از انجام گناه ناراضی باشد. در احادیث وارده از معصومین رضایت به گناه، به حساب گناه آمده است. علی علیه‌السلام می‌فرماید: «آن کس که از کار مردمی خشنود باشد مثل کسی است که همراه آنان بوده و هر کس که به باطلی روی آورد دو گناه به عهده او باشد، گناه کردار باطل و گناه خشنودی به کار باطل.»۲

و نیز آن حضرت می‌فرماید:«ای مردم همه افراد جامعه در خشنودی و خشم شریک می‌باشند چنانکه شتر ماده ثمود را یک نفر پی کرد اما عذاب آن تمام قوم ثمود را گرفت زیرا همگی آن را پسندیدند.»۳

فقها عظام به استناد همین روایات فتوی می‌دهند که رضایت به انجام گناه یا ترک واجب حرام است. امام خمینی(ره) در این مورد فرموده‌اند:«رضایت به انجام گناه و ترک واجب حرام است بلکه دور نیست ناخوشایندی قلبی نسبت به آنها واجب باشد»۴

البته این قسم انکار قلبی در مرحله امر به معروف و نهی از منکر نیست بلکه از مقتضیات ایمان است. لازمه تبرّی که از فروع دین است همان است که از گناه و گناهکار قلباً بیزاری جوئیم. فردی که قلباً از گناه راضی باشد از حقیقت ایمان به دور است. علی علیه‌السلام می‌فرماید: «کسی که ترک کند انکار منکر با قلب و دست و زبان او، مرده‌ای است بین زندگان»۵ از این حدیث شریف استفاده می‌شود که دین سه نشانه و مظهر دارد.
اول: اعتقاد قلبی که انسان قلباً به یگانگی خدا معتقد باشد.
دوم: اقرار با زبان.
سوم: عمل به دستورات اسلام.
فردی که وظیفه دارد نهی از منکر کند اگر این وظیفه را ترک کند حتّی در قلب از انجام گناه ناراضی نباشد چنین فردی هیچ یک از مظاهر و نشانه‌های ایمان را دارا نیست. و چنین فردی فاقد حیات معنوی است و همانند مرده‌ای است که بین زندگان قرار دارد.
فردی که می‌خواهد به وظیفه امر به معروف و نهی از منکر عمل کند نخست باید نارضایتی خود را از گناه ابراز کند به طوری که گناه‌کار متوجه شود او از انجام گناه ناراضی است و این اولین مرحله امر به معروف و نهی از منکر است. صاحب جواهر می‌فرماید: امر به معروف و نهی از منکر به انکار قلبی تنها تصوّر نمی‌شود زیرا انکار در قلب، امر و نهی نیست... بنابراین باید امر دیگری در این مرتبه امر به معروف معتبر بدانیم که این مرحله نیز در مرتبه امر و نهی قرار گیرد. و آن اظهار عدم رضا به فعل منکر است به قسمی که بدون تلفّظ سخنی، اظهار کراهت در چهره او مشخص شود.۶

علی علیه‌السلام می‌فرماید: «پایین‌ترین درجه نهی از منکر آن است که انسان با گنهکاران با چهره گرفته برخورد کند.»۷

قرآن نیز دستور می‌دهد از گناهکاران دوری و اعراض کنید.۸

ابراز نارضایتی از گناهکار اقسامی دارد مانند: روی گرداندن از او، ترک معاشرت، چهره درهم کشیدن. هر کدام از این امور که بداند مؤثر است، واجب است انجام دهد.
امام فرموده‌اند: مرتبه اول آن که با شخص معصیت کار طوری عمل شود که بفهمد برای ارتکاب او به معصیت، این نحو عمل با او شده است، مثل این که از او روبرگرداند، یا با چهره عبوس با او ملاقات کند، یا ترک مراوده با او کند و از او اعراض کند به نحوی که معلوم شود این امور برای آن است که او ترک معصیت کند.۹

و نیز فرموده‌اند: اگر در این مرتبه درجاتی باشد لازم است با احتمال تأثیر درجه خفیف‌تر، به همان اکتفا کند، مثلاً اگر احتمال می‌دهد که با ترک تکلّم با او مقصود حاصل می‌شود، به همان اکتفا کند و به درجه بالاتر، عمل نکند، خصوصاً اگر طرف شخصی است که این نحو عمل موجب هتک او می‌شود.۱۰

اگر مرتبه اول یعنی ترک معاشرت و ترک تکلّم و امثال این امور نتیجه حاصل شد و فردی که واجب را ترک می‌کند یا مرتکب فعل حرامی می‌گردد از گناه کناره گیری نکرد بر مکلف واجب است که وارد مرحله دوم شود و او را امر به معروف و نهی از منکر کند. در این مرحله نیز مراتبی تصوّر می‌شود.
اول: موعظه و ارشاد

تردیدی نیست که اثر موعظ در بسیاری از افراد از امر و نهی بیشتر است، چون امر و نهی آمیخته با یک نوع علّو و برتری است که امر کننده به عنوان یک دستور، صادر می‌کند از این رو خیلی از افراد حاضر نیستند اطاعت کنند، امّا موعظه و ارشاد جنبه خیرخواهی و عطوفت و محبّت دارد و افراد زودتر می‌پذیرند. برخی به گناه و پیامدهای بدی که به آن مترتب است توجه ندارند. اگر کسی با نرمی و ملاطفت آنها را موعظه کند می‌پذیرند. ذات الهی هنگامی که به حضرت موسی و برادرش‌هارون مأموریت می‌دهد تا برای هدایت فرعون بروند. می‌فرماید: «به نرمی با او سخن بگوئید شاید او متذکر شود یا از خدا بترسد.»۱۱

این درسی است که قرآن به همه می‌دهد که ابتدا در برخورد با افراد گناهکار باید با نرمی و ملایمت وارد شد. حضرت امام نیز فرموده‌اند:
«اگر احتمال دهد که با موعظه و ارشاد و گفتار نرم مقصود حاصل می‌شود همان واجب است و تعدّی از آن جایز نیست.»۱۲

برای اینکه موعظه دارای اثر باشد، زیبنده است اموری رعایت شود.
اول، اینکه موعظه در پنهانی باشد زیرا آشکار و در حضور دیگران فردی را موعظه کردن باعث شکسته شدن شخصیت آن فرد می‌شود چون دیگران به عیب او مطلع می‌شوند.
دوم، آنکه موعظه نیکو و حسنه باشد یعنی با نرمی و ملاطفت و خالی از خشونت و بزرگی جوئی.
سوم، موعظه باید گام به گام باشد. فردی که اطلاعات دینی او ضعیف است نخست باید مبانی دینی را در او تقویت کنیم تا موعظه در او اثر کند. مثلاً اگر نماز نمی‌خواند به او بگوئیم آیا نمی‌دانی نماز ستون دین است و هر کس نماز را ترک کند سایر اعمال او پذیرفته نیست، پس ابتدا باید فکر او را به طرف دین و مذهب توجه داد. وقتی مسائل مقدماتی را پذیرفت آنگاه اهمیت نماز را به او گوشزد کنیم.
اما نسبت به بعضی افراد موعظه غیرمستقیم اثرش بیشتر از موعظه مستقیم است چنانکه گفته‌اند: الکنایة ابلغ من التصریح.
در اینجا به نکته‌ای از تاریخ اشاره می‌کنیم در مورد مردی به نام شقرانی (از یاران امام صادق علیه السلام)، حضرت اطلاع پیدا کرد او گاهی مرتکب کار حرام می‌شود. روزی به او فرمود: ای شقرانی، همانا کار نیکو، هر کسی انجام دهد نیکو است و از تو نیکوتر است به خاطر منزلتی که در نزد ما داری و کار قبیح از هرکس، صادر شود زشت است و از تو زشت‌تر. همین چند جمله کوتاه که حضرت به کنایه فرمود باعث شد که شقرانی برای همیشه آن گناه را ترک کند.۱۳

علی علیه السلام نیز فرموده‌اند: لغزش شخص عاقل را با کنایه تذکر دادن بر او از ملامت صریح، دردناک‌تر است.۱۴

اگر موعظه اثر نکرد واجب است گناهکار را به انجام واجب یا ترک حرام امر و نهی کرد. امام(ره) فرموده‌اند: اگر بداند آنچه ذکر شد [موعظه و ترک معاشرت] اثر ندارد باید به حکم کردن به وسیله امر و نهی منتقل شود و واجب است که از آرام و آسان‌ترین درجه گفتار شروع نماید و اگر تأثیر نکرد به درجه شدیدتر از آن با احتمال تأثیر منتقل شود و تجاوز کردن جایز نیست مخصوصاً اگر مورد، طوری باشد که فاعل منکر با گفتن آن هتک می‌شود.۱۵

نکته‌ای که بسیاری از فقها در مراتب امر به معروف و نهی از منکر به آن عنایت دارند منتقل شدن از مرحله آسان به شدید و شدیدتر است. به عبارت دیگر باید اصل الاسیر فالایسر را در همه حال رعایت نمود. اگر بداند با موعظه می‌توان جلوی منکر را گرفت نباید امر و نهی کند در این مرحله نیز ابتدا باید امر یا نهی ساده باشد اگر اثر نکند با تهدید و خشونت جلو منکر را بگیرد. امام راحل می‌فرمایند:
اگر از بین بردن منکر و برپا داشتن معروف متوقف بر غلیظ نمودن گفتار و شدت به خرج دادن در امر و تهدید و ترساندن بر مخالفت آن باشد جایز است بلکه با اجتناب از دروغ واجب است.۱۶

آخرین مرحله امر به معروف و نهی از منکر جلوگیری از منکر با زور و قدرت است. مشهور فقها فرموده‌اند: اگر امر و نهی مؤثر نشد و مکلف قدرت بر دفع منکر دارد واجب است که منکر را دفع کند مثلاً در آنجا که افرادی مشغول شرب خمر یا قمار بازی هستند در صورت قدرت، آنها را متفرق کند و آلات لهو و حرام آنها را از بین ببرد. در این مرحله اگر جلوگیری از منکر متوقف بر زدن و وارد کردن آسیب به انجام دهنده منکر باشد، فقها اجازه حاکم شرع را لازم دانسته‌اند.
امام فرموده‌اند: اگر مطلوب با زدن و آسیب رساندن حاصل نشود ظاهر آن است که با مراعات الایسر فالایسر و الاسهل فالاسهل جایز باشد و سزاوار است که از فقیه جامع الشرایط اذن گرفته شود بلکه این اذن گرفتن در حبس کردن و ایجاد [جرح] بر او هم سزاوار است.۱۷

دلیل بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر گرچه منجر به زدن و آسیب رساندن شود روایات زیادی در این باره وجود دارد که در تایید این مورد به ما رسیده است. امام باقر علیه السلام می‌فرماید: با دلهایتان اعمال خلاف آنها را انکار کنید و با زبانتان آن را اعلام کنید و با سیلی به صورت آنها بزنید و در راه انجام امر الهی از سرزنش هیچ سرزنش کننده نترسید.۱۸

اما موردی که باید آمر رعایت کند این است که اشاعه فحشاء و بازگو کردن گناه از گناهان بزرگی است که اسلام به شدت از آن نهی کرده و خداوند متعال وعده عذاب به آن داده است.
«کسانی که دوست می‌دارند زشتی‌ها و گناهان قبیح در میان افراد با ایمان اشاعه یابد عذاب دردناکی در دنیا و آخرت دارند.»۱۹

علی علیه السلام می‌فرماید:
کسی که پرده از روی اسرار برادر مسلمانش بردارد خداوند عیوب اسرار او را برملا می‌کند.۲۰ بنابراین آمر به معروف و ناهی از منکر حق ندارد هرگز گناهی که کسی مرتکب شده برای دیگران نقل کند و حیثیت او را از بین ببرد و باید توجه داشت که مراد از فحشاء تنها کارهای منافی عفت و فساد اخلاق نیست، فحشاء در لغت به گفته راغب در مفردات رفتار و گفتاری است که زشتی آن بزرگ باشد.۲۱

مطلب دیگر اینکه اسلام از تجسس منع کرده زیرا کنجکاوی و تجسّس چه بسا آبرو و حیثیت افراد را خدشه دار می‌کند علاوه بر این که باعث کینه و نفاق هم می‌شود. همانگونه که قرآن مجید می‌فرماید:
«ای مؤمنین از بسیاری از گمان‌ها پرهیز کنید زیرا بعضی از گمانها گناه است و هرگز [در کار دیگران] تجسّس نکنید.»۲۲

و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز می‌فرماید:
«جستجو کردن از عیب دیگران از زشت‌ترین عیوب و بدترین گناهان است.»۲۳

پس آمر به معروف و ناهی از منکر حق ندارد برای اصلاح فرد، بدون اجازه، وارد منزل یا محل کار شخص گردد یا از اعمال گذشته او تفحّص و کنجکاوی نماید حتی در آنجا که با اجازه حاکم شرع به منزل کسی می‌رود که وی را به دادگاه احضار کند نمی‌تواند در زندگی او به جستجو و تفحّص بپردازد. این رفتار نه تنها سبب اصلاح فرد می‌شود بلکه وی را به اسلام و نظام اسلامی بدبین می‌نماید. برخی افراد در اثر آگاهی نداشتن به شرایط امر به معروف و نهی از منکر و کیفیت آن چه بسا برای انجام یک عمل واجب مرتکب چندین کار حرام می‌گردند، در کار خصوصی فرد جستجو می‌کنند به اسباب و وسایل شخصی او به عنوان کشف جرم دست می‌زنند، برای اقرار به گناهان گذشته به او فشار می‌آورند و عیب او را برای دیگران بازگو می‌کنند. همه اینها از گناهان بزرگ است که قرآن مجید و احادیث رسیده از معصومین به شدت از آن نهی کرده‌اند.
از جمله گناهان بزرگ، اهانت و سرزنش دیگران است که در بعضی موارد باعث حدّ و یا تعزیر می‌گردد یعنی اگر فردی که به او توهین شده علیه کسی که توهین کرده. ادعای کیفر و مجازات کند در صورت اثبات می‌توان سرزنش کننده را مجازات کند. فردی که مرتکب گناهی شده نمی‌توان در پرتو امر به معروف و نهی از منکر، او را مورد توهین و سرزنش قرار داد. کلمات زشت و ناروا مانند بی‌دین، بدبخت، بی‌شعور، فاسق، توهین به مسلمان است و خداوند هرگز به توهین بندگان خود گرچه گناهکار باشند راضی نمی‌باشد.
اما در مورد امر دوم (حفظ نظام خانواده )، باید رفتار شما به گونه‌ای باشد که خانه به محیط جنگ و دعوا تبدیل نگردد. باید با ایجاد همدلی، محیطی گرم و صمیمی به وجود آورد تا افراد خانه با علاقه و احترامی که برای یکدیگر قائل هستند به نظرات و اعتقادات یکدیگر احترام بگذارند و مواظب باشید که برخوردتان به گونه‌ای نباشد که باعث دلشکستن و بی‌احترامی به والدین گردد چرا که خداوند برای والدین ارزش و احترام خاصی قائل است؛ همانگونه که در قرآن کریم فرموده است:
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلی وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ۲۴

و ما انسان را درباره‌ی پدر و مادرش سفارش کردیم، مادرش او را حمل کرد، در حالی که هر روز ناتوان‌تر می‌شد، (و شیر دادن) و از شیر گرفتنش در دو سال است، (به او سفارش کردیم که) برای من و پدر و مادرت سپاس گزار، که بازگشت (همه) فقط به سوی من است.
با توجه به آنچه ذکر شد باید دقت نمود تا در حل اختلافاتی که یک طرف آن والدین هستند محتاطانه برخورد نمود. موفق باشید.

پی‌نوشت‌ها:
۱. بقره/ ۸۹.
۲. نهج البلاغه، حکمت ۱۵۴.
۳. نهج البلاغه، خطبه ۲۰۱، ص ۴۲۲، ترجمه محمد دشتی.
۴. تحریر الوسیله، ج ۱، ص ۴۵۴.
۵. میزان الحکمه، محمدی ری شهری، ج ۶، ۲۷۶.
۶. جواهر الکلام، ج ۲۱، ص ۳۶۸.
۷. میزان الحکمه عمان و وسائل الشیعه حر عاملی، ج ۱، ص ۴۱۳، باب ۶ از ابواب امر و نهی.
۸. انعام/ ۶۷.
۹. توضیح المسائل حضرت امام، مسأله ۲۸۰۵.
۱۰. توضیح المسائل حضرت امام، مسأله ۲۸۰۶.
۱۱. طه/۴۴.
۱۲. تحریر الوسیله، ج ۱، ص ۴۵۴.
۱۳. سفینة البحار، ج ۴، ص ۴۶۷.
۱۴. غرر الحکم، ج ۱، ص ۳۴۸.
۱۵. تحریر الوسیله، ج ۱، ص ۴۵۴.
۱۶. تحریر الوسیله، ج۱، ص ۴۵۵.
۱۷. ترجمه تحریر الوسیله، ج ۲، ص ۳۱۹، مترجم علی اسلامی، ناشر دفتر انتشارات اسلامی.
۱۸. وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۴۰۳، ابواب الامر و النهی، باب ۳، حدیث ۱.
۱۹. نور/ ۱۹.
۲۰. شرح غرر و درر، ج ۵، ص ۳۶۸، ح ۸۲۹۵، به نقل از اخلاق در قرآن، آیت الله مکارم، ج ۳، ص ۳۶۳.
۲۱. مفردات راغب، ماده فحش.
۲۲. حجرات/ ۱۲.
۲۳. شرح غررالحکم، ج ۵، ص ۳۷۱، حدیث ۸۷۹۹، به نقل از اخلاق در قرآن، ج ۳، ص ۳۵۰.
۲۴. لقمان/ ۱۴.

پاسخ: همه مراجع{ وظیفه هر فردی امر به معروف ونهی از منکر است؛ ولی باید به شرایط و مراتب آن توجه داشته باشد }آیت‌الله مکارم، استفتاءات، ج ۱، س ۱۱۵۴؛ آیت‌الله خامنه‌ای، اجوبة الاستفتاءات، س ۱۰۸۶ و ۱۲۷۷؛ امام، استفتاءات، ج ۱، امر به معروف، س ۱۸؛ آیت‌الله تبریزی، استفتاءات، س ۹۷۳ و ۹۷۹؛ آیت‌الله فاضل، جامع‌المسائل، ج ۱، س ۹۴۶؛ آیت‌الله صافی، جامع الاحکام، ج ۲، س ۱۴۶۲؛ دفتر آیت‌الله وحید، آیت‌الله سیستانی، آیت‌الله نوری و آیت‌الله بهجت.

در ارتباط با موضوع پرسش باید گفت سیره معصومان(ع) این نبود که اساساً بی‌جهت به خوارکردن دیگران پرداخته و از آن بالاتر به پدر و یا مادر افراد - حتی دشمنان و یا غیر مسلمانان - توهینی را روا دارند،[1] بلکه دیگران را نیز از این کار منع می‌کردند:

1. امام صادق(ع) فرمود: پیامبر(ص) از این‌که به کنیزان تهمت بزنند(پدر و مادرشان را متهم به رفتار نامشروع کنند)، نهی کردند؛ زیرا برای هر قومی نوعی از ازدواج وجود دارد.[2]

2. شخصی در حضور امام صادق(ع) از یک مرد مجوسى به نام «بدکاره» یاد کرد. امام(ع) به او گفت: بس کن و این‏چنین تهمت مزن! آن شخص گفت: این مجوسى است و با مادر و خواهرش به بستر می‌رود! امام(ع) فرمود: مباشرت او با مادر و خواهرش به ‏عنوان ازدواج و بر اساس دین آنان صورت می‌گیرد.[3]

اما گاهی از سوی آن‌حضرات(ع) واقعیت‌های زندگی برخی از افراد به دلیل این‌که فسق و فجور پدر و مادرشان برای اکثریت مشخص بود، بیان شده است:

1. در زیارت عاشورا وارد شده است: «...وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ...»؛[4] خدا ابن مرجانه را لعنت کند.[5]

2. پیامبر(ص) به امام علی(ع) فرمود: «... یقْتُلُهُ طَاغِی بْنُ طَاغی دَعِی بْنُ دَعِی (مُنَافِقُ بْنُ مُنَافِق‏)؛[6] پسرم حسین(ع) را طغیان‌گر که پسر طغیان‌گر، زنازاده پسر زنازاده، منافق پسر منافق می‌کشد.

3. امام حسین(ع) در نامه به کوفیان نوشت: «وَ إِنَّ الدَّعِی ابْنَ الدَّعِی قَدْ رَکزَ مِنَّا بَینَ اثْنَتَینِ بَینَ الْمِلَّةِ [السَّلَّةِ] وَ الذِّلَّةِ»؛[7] آن زنازاده‏ پسر زنازاده‏ ما را بر سر دو راهى قرار داده: انتخاب شریعت یا قبول خوارى و ذلّت‏.[8]

چنین افرادی که هم خود خوار شده و هم والدین‌شان مورد توهین قرار گرفته‌اند، افرادی بودند که هم خود و هم پدر و مادرشان تلاش داشتند با پاک نشان دادن خود، جایگاه پاکان را بربایند و پاکی و پاکیزگی را در جامعه اسلامی نابود کنند؛ از این‌رو باید سابقه آنان برای جامعه به صورت مکرّر اعلام می‌شد تا فرصت چنین سوء استفاده‌ای را نیابند، اما در خصومت‌های شخصی نباید به این روش روی‌ آورد، حتی اگر پدر و مادر طرف مقابل افراد پاکی هم نبوده باشند.

 

[1]. «نفرین و لعن دشمنان در سیره عملی امامان(ع)»، 48767؛ «نفرین از نگاه قرآن و احادیث»، سؤال 16782؛ «نفرین شدگان پیامبر اسلام(ص)»، سؤال 42549؛ «سب و لعن از نگاه اسلام»، سؤال 40059؛ معنای «ثکلتک امک»، 98728.

[2]. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، محقق، موسوی خرسان، حسن، ج 6، ص 387، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.

[3]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 5، ص 574، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.

[4]. ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، محقق، مصحح، امینی، عبد الحسین، ص 176، نجف اشرف، دار المرتضویة، چاپ اول، 1356ش.

[5]. «عبیدالله بن زیاد و ابن مرجانه»، 2409.

[6]. هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، محقق، مصحح، انصاری زنجانی خوئینی، محمد، ج 2، ص 838، قم، نشر الهادی، چاپ اول، 1405ق.

[7]. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسول ص، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ص 241، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1404ق.

[8]. «نجاست کافر و توهین به شخصیت او»، 3008؛ «توهین علی (ع) به مرد خارجی»، 11215؛ «تشبیه برخی انسان‌ها به حیوان در قرآن»، 39823؛ «توهین به انسان در آیه 179 سوره اعراف»، 96294.

در امر به معروف و نهی از منکر فرقی بین افراد نیست ولی به‌ هرحال راه درست این است که نسبت به بزرگ‌ترها به یک نوع شیوه باید برخورد کرد و نسبت به کوچک‌ترها به شیوه‌ای دیگر. در امر و نهی پدر و مادر، چون هرگونه بی‌احترامی حرام است خیلی باید مراعات کرد. نکته‌ی بعدی این است که احتمال تأثیر بدهیم، ممکن است پسر یا دختری به پدر یا مادر خودشان تذکر بدهد و آن‌ها گوش ندهند؛ خب یک شیوه‌ی دیگری باید در پیش گرفت؛ مثلاً روش غیرمستقیمی که آن‌ها متوجه کار خطایشان بشوند و دیگر مرتکب منکر نشوند و به وظیفه و معروف عمل کنند. امر به معروف و نهی از منکر، قوم و قبیله، مقام بالاتر، مقام پایین‌تر، پدر و مادر و امثال این‌ها را نمی‌شناسد، ولی شیوه‌هایش ممکن است متفاوت باشد.

پرسیده‌اند اگر این کار موجب دلخوری شود، تکلیف چیست؟ حال باید ببینیم این دلخوری به چه معناست؟ اگر دلخوری به این معناست که از ما دلخور می‌شوند، ولی دیگر گناه نمی‌کنند، خب دلخور بشوند، مسأله‌ای نیست. مثل اینکه بعضی می‌پرسند که اقوام و بستگان، مراسم جشن دارند و در آن جشن موسیقی حرام و بزن‌وبرقص دارند؛ ما شرکت کنیم چطور است؟ اگر شرکت نکنیم ناراحت می‌شوند، خب دلخور بشوند، فردا پس‌فردا می‌روید با آن‌ها صحبت می‌کنید ان‌شاءالله دلخوری‌شان مرتفع می‌شود؛ این که دلیل نمی‌شود که آدم مرتکب گناه شود، به خاطر اینکه دیگران دلخور نشوند. این دلیل یا مجوزی نمی‌شود برای ترک امر به معروف و نهی از منکر. اما یک‌وقت است که آن‌ها دلخور می‌شوند و گوش هم نمی‌دهند، یعنی امر به معروف هم اثری در آن‌ها ندارد و فرد آمر هم احتمال تأثیر نمی‌دهد، خب در اینجا امر به معروف واجب نیست.

به تعبیر خیلی ساده‌، همه‌ی خوبی‌ها در حوزه‌ی دین، معروف است و تمام زشتی‌ها و بدی‌ها منکر است؛ و در اصطلاح فقهی به مجموعه‌ی واجبات و مستحبات، معروف گفته می‌شود و محرمات و مکروهات، منکر است. اگرچه در مرحله‌ی اول، امر به واجبات و نهی از محرمات و گناهان مطرح است؛ اما امر به مستحبات و نهی از مکروه نیز، مستحب و خوب است.

 

شرایط امر به معروف و نهی از منکر عبارتند از:
شرط اول: آمر به معروف یا ناهی از منکر باید خود معروف‌ها و منکرها را بشناسد؛ نیاز نیست این شناخت به تفصیل و با جزئیات باشد؛ بلکه باید قبل از امر به معروف و نهی از منکر، اجمالاً بداند کاری که شخص ترک کرده است، واجب و معروف بوده است و در این زمان امر به انجام آن کار، امر به معروف است و واجب و لازم می‌شود؛ یا اینکه بداند کاری  که شخص قصد انجام آن را دارد حرام است تا بتواند او را نهی کند. این شناختن معروف و منکر برای این است که او در زمان امر و نهی دچار اشتباه نشود. گاهی وقت‌ها انسان تصور می‌کند کاری که شخصی انجام می‌دهد حرام است، درصورتی‌که حرام نیست. بنابراین شرط اول، آگاهی اجمالی خود شخص به معروف‌ها و منکرها است. یعنی از نظر دینی باید بداند که چه کارهایی معروف و چه کارهایی منکر است.
 
شرط دوم: احتمال تأثیر در طرف مقابل وجود داشته باشد؛ از نظر احکام دینی فرد آمر یا ناهی باید بداند که امر و نهی‌اش مؤثر است یا لااقل احتمال بدهد که تأثیر می‌گذارد. اما اگر می‌دانیم که امر و نهی ما اثر ندارد یا نمی‌دانیم اثر دارد یا نه، واجب نیست که امر به معروف و نهی از منکر کنیم.
 
شرط سوم: امر و نهی مفسده‌ای نداشته باشد؛ مفسده به این معنا که امر و نهی ضرر جانی، مالی و آبرویی نداشته باشد؛ اگرچه فرموده‌اند که منظور از ضرر مالی در اینجا، ضرر جزئی نیست، بلکه ضرر معتنابه است.
 
شرط چهارم: شخص گناهکار بر استمرار گناه، اصرار و سماجت داشته باشد.

اما مراحل امر به معروف و نهی از منکر:
مرحله‌ی نخست، مرحله‌ی قلبی است؛ یعنی شخص وقتی ببیند افراد دیگر به معروف عمل می‌کنند و  منکر را ترک کرده‌اند خوشحال شود. همچنین  از ترک شدن معروف یا ارتکاب منکر توسط دیگران ناراحت شود.

مرحله‌ی دوم، امر به معروف و نهی از منکر عملی است؛ بخش اول مرحله‌ی عملی، ترک مراوده با گناهکار است. گناهکار یعنی کسی که معروف را ترک می‌کند یا منکر را مرتکب می‌شود. ترک مراوده یعنی شخص با او رفت‌وآمد نداشته باشد و به او احترام نکند. بخش دوم مرحله‌ی عملی، تذکر لسانی است. یعنی شخص با زبان به او بگوید و امر و نهی کند. بخش سوم مرحله‌ی عملی، توسل به زور و قدرت است. یعنی اجبار طرف مقابل به انجام واجب و ترک حرام که این مرحله وظیفه‌ی عمومی نیست. (وظیفه‌ی نیروهای امنیتی است.)

اما درباره‌ی روش‌های امر به معروف و نهی از منکر؛
روش اول عبارت است از ترک مراوده با گناهکار. ترک مراوده یعنی که انسان در رفتارش با افراد گناهکار  غرض دینی داشته باشد و اینکه گاهی وقت‌ها  طوری رفتار کند که فرد گناهکار جذب شود و گناه نکند یا واجب را عمل کند. فرموده‌اند که رفت‌وآمد، احترام، روابط و خرید و فروشتان هدفمند باشد؛ یعنی بین افراد گناهکار و غیرگناهکار فرق بگذارید. تا او ببیند که وقتی مردم با او شریک اقتصادی نمی‌شوند، به او احترام نمی‌کنند، به او پست و مقام نمی‌دهند، خودبه‌خود می‌فهمد که دیگر جایگاه چندانی ندارد، سپس جذب مسائل دینی خواهد شد و اهل معروف می‌شود.

روش دوم این است که تذکر بدهیم. یعنی به کسی که معروفی را ترک می‌کند و واجبی را انجام نمی‌دهد، امر و نهی کنیم.

[چند وقتی است که مشکل بدحجابی و ارائه‌ی فرهنگهای غلط در دانشگاهها دغدغه‌ی بسیج این دانشگاهها شده است. اگر قاطعیت را ملازمه‌ی کارمان کنیم، مطرود خواهیم شد. پیشنهاد حضرت‌عالی چیست؟]


قاطعیت یعنی چه؟ یعنی برخورد فیزیکی و جسمانی؟

این‌که درست نیست و ما اصلاً این را توصیه نمی‌کنیم؛ اما گفتن و تذکّر دادن، خوب است. چه اشکال دارد با اخلاقِ خوب تذکّر دهند؟ دیروز حدیثی را برای جمعی می‌خواندم که آمر به معروف و ناهی از منکر باید خودش به آنچه دارد امر و نهی می‌کند، هم عالم باشد و هم عامل. «رفیق لمن یأمر و رفیق لمن ینهی»؛(۱) با رفق و مدارا امر و نهی کند. امر و نهی، یعنی دستور دادن - بکن، نکن - غیر از تمنا کردن است؛ اما همین را با رفق، مدارا و محبّت - نه با خشونت - انجام دهد. به نظرم این‌طوری باید عمل شود.۱۳۸۲/۰۲/۲۲


بیانات در جلسه پرسش و پاسخ دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی
 

 


حدیث
۱ ) الخصال،شیخ صدوق ج ۱ ص ۱۰۹ح ۷۹ ؛ تحف‏العقول،شیخ حر عاملی ص ۳۵۸ ؛ نوادر،راوندی ص ۲۱ ؛ بحارالأنوار، علامه مجلسی ج ۹۷ ص ۸۷ ؛

إنما يأمر بالمعروف و ينهى عن المنكر من كانت فيه ثلاث خصال عامل بما يأمر به و تارك لما ينهى عنه عادل فيما يأمر عادل فيما ينهى رفيق فيما يأمر و رفيق فيما ينهى »
ترجمه:
امام صادق (ع) فرمود: بامر بمعروف و نهى از منكر تنها كسى موظف است كه داراى سه خصلت باشد: بآنچه امر ميكند خود عمل كند و از آنچه باز ميدارد خود باز ايستد در امر و نهى‏اش بعدالت و مدارا رفتار كند

 جوابِ سلامِ مسلمان شرعاً واجب است، ولی اگر بر خودداری از جواب سلام کسی که فعل حرام انجام می‌دهد به قصد نهی از منکر، عرفاً نهی و منع از منکر صدق کند، این کار جایز است.


 اگر مأمورانی که از طرف دولت وظیفه‌ی جلوگیری از فساد را بر عهده دارند در انجام وظیفه‌ی خود کوتاهی کنند دخالت اشخاص دیگر در اموری که از وظایف نیروهای امنیتی و قضایی محسوب می‌شود جایز نیست، ولی مبادرت مردم به معروف و نهی از منکر با رعایت حدود و شرایط آن، اشکال ندارد.
 کسی که با رانندگانی مواجه می‌شود که از نوارهای موسیقی غنا و حرام استفاده می‌کنند وظیفه دارد با تحقق شرایط نهی از منکر، نهی از منکر کند، منتها بر او بیشتر از نهی از منکر زبانی واجب نیست و در صورتی که مؤثر واقع نشود واجب است که از گوش دادن به غنا و موسیقی حرام اجتناب کند و اگر به طور غیر ارادی صدای موسیقی حرام و غنا به گوش او برسد چیزی بر او نیست.


 فردی که در بیمارستان به کار مقدس پرستاری مشغول است و گاهی در بعضی از قسمت‌های محل کار خود ملاحظه می‌کند که تعدادی از بیماران، نوارهای موسیقی مبتذل و حرام گوش می‌دهند و نصیحت نیز در آنها بی‌اثر است، چنانچه بخواهد محتویات باطل نوار را برای جلوگیری از استفاده‌ی حرام از آن پاک کند جایز است ولی بایستی برای این کار از مالک یا حاکم شرع اجازه بگیرد.


 تعرض به داخل خانه‌های مردم به منظور امر به معروف و نهی از منکر جایز نیست، بنابراین هرگاه صدای بلند موسیقی از بعضی از منازل باعث اذیت و آزار مؤمنین شود نباید متعرض داخل منازل شد. (بلکه باید با رعایت شرایط امر به معروف و نهی از منکر و رعایت مراتب آن، نهی از منکر قلبی و زبانی کرد و در صورت عدم تأثیر به نیروهای انتظامی اطلاع داد).


 هرگاه یکی از اقوام انسان مبادرت به ارتکاب معصیت کند و نسبت به آن لاابالی باشد، باید از اعمال خلاف شرع وی اظهار تنفر کرد و او را به هر روش برادرانه‌یی که مفید و مؤثر است پند و اندرز داد، ولی قطع رحم جایز نیست. بلی چنانچه احتمال داده شود که ترک معاشرت با او موقتاً موجب خودداری او از ارتکاب معصیت می‌شود به عنوان امر به معروف و نهی از منکر واجب است.


توجه:
 بر هر مکلفی واجب است شرایط و مراتب امر به معروف و نهی از منکر و موارد وجوب و عدم وجوب آن را یاد بگیرد تا مبادا در امر و نهی خود دچار عمل خلاف و منکر شود.

۱. امر و نهی قلبی.
۲. امر و نهی لسانی(زبانی).
۳. امر و نهی عملی.
توجه:
  رعایت مراحل و مراتب امر به معروف و نهی از منکر واجب است یعنی تا به مرحله‌ی پایین‌تر مقصود حاصل می‌شود نباید وارد مرحله‌ی بالاتر شد.

۱. امر و نهی قلبی
الف) مرحله‌ی اول امر به معروف و نهی از منکر، امر ونهی قلبی یا امر و نهی با قلب است. مقصود از امر و نهی قلبی، اظهار رضایت یا کراهت قلبی است یعنی مکلف باید رضایت قلبی خود را نسبت به معروف و تنفر و انزجار درونی خود را نسبت به منکر آشکار سازد و از این راه فردی که معروفی را ترک می‌کند و یا منکری را به جا می‌آورد را به انجام معروف و ترک منکر وارد سازد.
ب) امر و نهی قلبی(اظهار رضایت و تنفر) درجاتی دارد که تا با پایین‌ترین درجه و سبک‌ترین راه می‌توان امر و نهی کرد و به مقصود دست یافت نباید متوسل به درجه‌ی بالاتر شد. این درجات بر حسب شدت و ضعف و بر حسب انواعی که دارند بسیارند. برخی از آنها عبارتند از: با تبسم و لبخند و روی گشاده برخورد کردن، چشم فرو بستن، خیره شدن، به روی دست زدن، دندان به لب گرفتن، با دست یا سر اشاره کردن، سلام نکردن، رو گرداندن، پشت گرداندن، صحبت را قطع کردن، قهر و ترک معاشرت کردن.

۲. امر و نهی لسانی
الف) مرحله‌ی دوم امر به معروف و نهی از منکر، امر و نهی لسانی(زبانی) یا امر و نهی با زبان است. مقصود از امر و نهی زبانی این است که مکلف باید با گفتن از طرف بخواهد از منکر دست بردارد و معروف را انجام دهد.
ب) امر و نهی لسانی، درجاتی دارد که تا با پایین‌ترین درجه و آرام‌ترین لحن می‌توان به مقصود رسید نباید اقدام به درجه‌ی بالاتر کرد. این درجات بر حسب شدت و ضعف و بر حسب انواعی که دارند بسیارند. برخی از آنها عبارتند از: ارشاد کردن، تذکر دادن، موعظه کردن، پند و اندرز دادن، مصالح و مفاسد و سود و زیانها را بر شمردن، بحث و مناظره کردن، استدلالی سخن گفتن، با غلظت و درشتی حرف زدن، با تهدید صحبت کردن.

۳. امر و نهی عملی
الف) مرحله سوم امر به معروف و نهی از منکر، امر و نهی با دست(کنایه از اِعمال قدرت و به‌کار بردن جبر و زور) است. مقصود از امر و نهی عملی این است که مکلف باید با اِعمال قدرت و به‌کار بردن جبر و زور، طرف را از انجام منکر و ترک معروف باز دارد.
ب) امر و نهی درجاتی دارد که تا با پایین‌ترین درجه و آسانترین روش می‌توان نتیجه گرفت نباید به درجه‌ی شدیدتر پرداخت. این درجات بر حسب شدت و ضعف و بر حسب نواعی که دارند بسیارند. برخی از آنها عبارتند از: حایل شدن و جلوی فرد را گرفتن، حربه از دست‌گرفتن، وسایل گناه را از دسترس او خارج ساختن، عقب‌راندن، دست طرف را محکم نگه‌داشتن، حبس‌کردن، سختگیری‌کردن، کتک‌زدن، به درد آوردن، مجروح و زخمی‌کردن، شکستن عضو، از کارانداختن، ناقص‌کردن، کشتن.
توجه:
 با توجه به این که در زمان حاکمیت و اقتدار حکومت اسلامی می‌توان مراتب بعد از مرحله‌ی امر و نهی زبانی را به نیروهای امنیتی داخل (پلیس) و قوه‌ی قضاییه واگذار کرد، به خصوص در مواردی که برای جلوگیری از ارتکاب معصیت چاره‌یی جز اِعمال قدرت از طریق تصرف در اموال کسی که فعل حرام انجام می‌دهد یا تعزیر و حبس او ومانند ان نیست، در چنین زمانی با حاکمیت و اقتدار چنین حکومت اسلامی، واجب است مکلفین در امر به معروف و نهی از منکر به امر و نهی(قلبی و) زبانی اکتفا کنند، و در صورت نیاز به توسل به زور، موضوع را به مسؤولین ذیربط در نیروی انتظامی و قوه قضاییه ارجاع دهند، ولی در زمان و مکانی که حاکمیت و اقتدار با حکومت اسلامی نیست، بر مکلفین واجب است که در صورت وجود شرایط، جمیع مراتب امر به معروف و نهی از منکر را با رعایت ترتیب آنها تا تحقق غرض انجام دهند.
 این‌که وظیفه‌ی مردم در امر به معروف و نهی از منکر در نظام جمهوری اسلامی، اکتفا به امر به معروف و نهی از منکر قلبی و زبانی است و مراتب دیگر آن بر عهده‌ی مسؤولین است فتوای فقهی است (نه حکمی از طرف دولت).

۱. علم به معروف و منکر.
۲. احتمال تأثیر.
۳. اصرار بر گناه.
۴. نداشتن مفسده.
 
۱. علم به معروف و منکر
شرط اول امر به معروف و نهی از منکر، علم به معروف و منکر است یعنی امر و نهی‌کننده باید معروف و منکر را بشناسد و در غیر این صورت موظف نیست امر به معروف و نهی از منکر کند، بلکه نباید چنین کاری بکند؛ زیرا ممکن است در اثر جهل و نادانی امر به منکر و نهی از معروف کند، بنابراین نهی از منکر کردن کسی که نمی‌دانیم کارش حرام است یا نه (مثلاً معلوم نیست موسیقی که گوش می‌دهد از نوع مبتذل و حرام آن است یا حلال) واجب بلکه جایز نیست.

۲. احتمال تأثیر
شرط دوم امر به معروف و نهی از منکر، احتمال تأثیر است یعنی امر و نهی‌کننده باید احتمال بدهد که امر و نهی او اثر و نتیجه‌یی ولو در آینده دارد.
توجه:
 اگر برای مسؤولین به طور قطعی ثابت شود که بعضی از کار مندان ادارات در خواندن نماز کوتاهی کرده و یا اصلاً نماز نمی‌خوانند و نصیحت و راهنمایی هم تأثیری نداشته باشد واجب است از تأثیر مداومت بر امر به معروف و نهی از منکر با رعایت شرایط آن غفلت نکنند، و در صورت نا امیدی از تأثیر امر به معروف نسبت به آنان، اگر بر حسب مقررات قانونی محروم ساختن این گونه افراد از مزایای شغلی مجاز باشد باید در مورد آنان اجرا شود و به آنان تذکر هم داده شود که این محرومیت بر اثر سستی و کوتاهی‌شان در انجام این فریضه‌ی الهی اتخاذ شده است.

۳. اصرار بر گناه
شرط سوم امر به معروف و نهی از منکر اصرار بر گناه است یعنی  باید شخص گناهکار بر استمرار گناه، اصرار و سماجت داشته باشد و چنانچه معلوم شود که وی بدون این که امر و نهی شود خود از خطا دست بر می‌دارد یعنی معروف را به‌جا می‌آورد و منکر را ترک می‌کند امر و نهی او واجب نیست.

۴. نداشتن مفسده
شرط چهارم امر به معروف و نهی از منکر، نداشتن مفسده است یعنی باید امر و نهی مفسده نداشته باشد، بدین‌ترتیب اگر امر و نهی موجب شود به شخص امر و نهی‌کننده و یا به مسلمان دیگر مفسده‌یی از قبیل ضرر جانی و یا آبرویی و یا مالی برسد، در این‌جا امر و نهی واجب نیست. البته مکلف موظف است ملاحظه‌ی اهمیت را بکند یعنی باید در تمام معروف و منکرها بین مفسده‌ی امر و نهی و مفسده‌ی ترک امر و نهی مقایسه کند و سپس به آنچه مهمتر است عمل نماید.
توجه:
 کسی که می‌ترسد در صورت اقدام به امر به معروف و نهی از منکر در مورد کسی که دارای نفوذ و موقعیت اجتماعی خاصی است از ناحیه‌ی او ضرر قابل توجهی ببیند، واجب نیست او را امر و نهی کند به شرطی که منشأ ترسش، عقلایی باشد، ولی سزاوار نیست کسی به صرف ملاحظه‌ی مقام کسی که واجب را ترک کرده و یا مرتکب فعل حرام شده و یا به صرف احتمال وارد شدن ضرر کمی از طرف او، تذکر و موعظه به برادر مؤمن خود را ترک کند به هر حال رعایت اهم و مهم لازم است.

 چند نکته در ارتباط با شرایط امر به معروف و نهی از منکر
 امر به معروف و نهی از منکر در صورتی واجب است که واجد شرایط چهارگانه باشد، بنابراین اگر امر و نهی یکی از آن شرایط را نداشته باشد، مثلاً مفسده داشته باشد در این صورت، امر و نهی واجب نیست، هر چند شرایط دیگر را دارا باشد.
 در امر به معروف و نهی از منکر شرط نیست که امر و نهی کننده به آنچه امر می‌کند عمل نماید و از آنچه نهی می‌کند اجتناب ورزد یعنی امر و نهی بر شخص گناهکار هم واجب است و او نمی‌تواند به عذر این که گناه می‌کند خود را از این وظیفه‌ی بزرگ تبرئه سازد. (این که در منابع دینی از افرادی که خود عمل نمی‌کنند و دیگران را به عمل وامی‌دارند و یا خود گناه می‌کنند و دیگران را از گناه باز می‌دارند مذمت و نکوهش بسیار شده برای این است که چرا خود عمل به وظیفه نکرده‌اند نه برای این که چرا امر و نهی کرده‌اند).
 در امر به معروف و نهی از منکر شرط نیست که امر و نهی موجب بی‌آبرویی یا کاسته شدن احترام کسی که واجب را ترک کرده و یا فعل حرام را به‌جا آورده باشد نشود، بنابراین اگر در امر به معروف و نهی از منکر شرایط و آداب آن رعایت شود و از حدود آن تجاوز نشود و در عین حال مستلزم بی‌آبرویی یا کاسته شدن احترام کسی که مرتکب خلاف شده شود اشکال ندارد.

 

محدوده‌ی امر به معروف و نهی از منکر منحصر به قشر و صنف خاصی از مردم نیست و تمام اقشار و اصناف واجد شرایط را در بر می‌گیرد حتی بر زن و فرزند واجب است که هنگام مشاهده‌ی ترک معروف یا انجام حرام توسط پدر و مادر یا شوهر، به امر به معروف و نهی از منکر در صورت تحقق شرایط آن مبادرت کنند.
توجه:

هرگاه موضوع و شرایط امر به معروف و نهی از منکر محقق باشد، تکلیف شرعی و وظیفه‌ی واجب اجتماعی و انسانی همه‌ی مکلفین است، و حالت‌های مختلف مکلف مانند مجرد یا متأهل بودن در آن تأثیر ندارد و به صرف این که مکلف مجرد است تکلیف از او ساقط نمی‌شود.

امر به معروف و نهی از منکر از واجبات و فرایض بسیار مهم و بزرگ اسلامی به شمار می‌رود، و افرادی که این فریضه‌ی بزرگ الهی را ترک می‌کنند یا در برابر آن بی‌تفاوتند گناهکار خواهند بود و کیفری سخت و سنگین در انتظار آنها است. امر به معروف و نهی از منکر نه تنها به اتفاق فقهای اسلام واجب است، بلکه اصل وجوب آن جزو ضروریات دین مبین اسلام به شمار می‌آید.
توجه:
 امر به معروف و نهی از منکر با رعایت شرایط آن یک تکلیف شرعی عمومی برای حفظ احکام اسلام و سلامت جامعه است، و صرف توهم این که موجب بدبینی فاعل منکر یا بعضی از مردم نسبت به اسلام می‌گردد باعث نمی‌شودکه این وظیفه‌ی بسیار مهم ترک شود.
 افرادی که از تخلفات قانونی مثل اختلاس از بیت المال مطلع می‌شوند وظیفه دارند با رعایت شرایط و ضوابط شرعی نهی از منکر کنند، و توسل به رشوه و راههای غیر قانونی برای هر عملی هر چند به منظور جلوگیری از فساد، جایز نیست. بلی اگر شرایط امر به معروف و نهی از منکر وجود نداشته باشد تکلیفی نخواهند داشت، مثلاً اگر خوف داشته باشند که در صورت مبادرت به این فریضه، ضرری از طرف مسؤولین بالاتر متوجه آنان می‌شود تکلیف از آنها ساقط می‌شود. البته این حکم در مواردی است که حکومت اسلامی حاکم نباشد، ولی با وجود حکومت اسلامی که اهتمام به اجرای فریضه‌ی امر به معروف و نهی از منکر دارد برکسی که قادر بر این فریضه نیست واجب است که نهادهای ذیربط را که از طرف حکومت برای این کار اختصاص یافته‌اند مطلع نماید و تا کنده شدن ریشه‌های فاسد که فسادآور هم هستند موضوع را پیگیری کند.
 منکرات از این جهت که منکر هستند فرقی بین آنها نیست، ولی در عین حال ممکن است که بعضی از آنها در مقایسه با منکرات دیگر دارای حرمت شدیدتری باشد. به هر حال نهی از منکر برای کسی که شرایط آن را احراز کرده یک وظیفه‌ی شرعی است و ترک آن جایز نیست، و در این حکم بین منکرات و محیطهای دانشگاهی و غیر دانشگاهی تفاوتی وجود ندارد.
 بر مسؤولین ذیربط واجب است که به متخصصین بیگانه که گاهی در بعضی از مؤسسات کشور اسلامی کار می‌کنند دستور دهند که از تظاهر به اموری مثل شرابخواری، خوردن گوشت‌های حرام خودداری کنند و آنان را از خوردن علنی آنها منع نمایند، ولی اموری که با عفت عمومی منافات دارد به هیچ وجه نباید به آنان اجازه‌ی انجام آن داده شود. به هر حال، از طرف مسؤولین ذیربط باید تدابیر مناسبی در این باره اتخاذ شود.
 بر جوانان مؤمن واجب است در دانشگاههای مختلط در برابر مفاسدی که در بعضی از آن مکانها مشاهده می‌کنند ضمن دوری جستن از ابتلا به مفاسد، در صورت تمکن و تحقق شرایط امر به معروف و نهی از منکر مبادرت به انجام این فریضه کنند.
 امر به معروف و نهی از منکر زنانی که حجاب کامل ندارند متوقف بر نگاه با ریبه به آنها نیست، از این رو واجب است. بلی بر هر مکلفی واجب است که از حرام اجتناب کند به خصوص زمانی که مبادرت به انجام فریضه‌ی نهی از منکر می‌کند.